معرفی کتاب تا در محله گم نشوی اثر پاتریک مودیانو مترجم انوشه برزنونی

تا در محله گم نشوی

تا در محله گم نشوی

پاتریک مودیانو و 1 نفر دیگر
2.2
25 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

10

ناشر
ماهی
شابک
9789642092024
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
1398/5/27

توضیحات

        همه چیز از روزی آغاز می شود که دَرَگان، نویسنده ی پابه سن گذاشته، دفترچه ی تلفنش را گم می کند. یا بهتر است بگوییم دفترچه ی تلفن گم شده اش را می یابد. در حالت چرت نیم روزش است که تلفن خانه زنگ می خورد. سه ماه است با کسی حرف نزده و حتی برداشتن تلفن برایش سخت است. ولی تلفن همچنان زنگ می خورد. گوشی را که بر می دارد صدایی آرام و تهدید آمیز به او می گوید که دفترچه تلفنش را پیدا کرده و می تواند برایش بیاورد. درگان یادش می آید که روزی شماره تلفنش و حتی آدرسش را روی دفترچه نوشته، چرا؟ یادش نمی آید. از صدا می ترسد و تصمیم می گیرد بیرون از خانه قرار بگذارد. درعین حال با خودش فکر می کند که اصلاً به این دفترچه نیازی دارد؟ شماره های ضروری را که برایش مهم است از بر است و شماره های آن دفترچه معلوم نیست اصلاً به کارش بیایند. ولی مرد اصرار می کند که نزدیک خانه ی اوست و می تواند همین الان دفترچه را برایش بیاورد. درگان قرار را برای فردا می گذارد و گوشی را قطع می کند. ناراحت است که این قرار را گذاشته.داستان تا در محله گم نشوی اینگونه آغاز می شود. درگان سر قرار حاضر می شود و دفترچه اش را از مرد می گیرد. ولی این تازه آغاز ماجراست. چرا که متوجه می شود نامی داخل این دفترچه است که برای مردی که آن را یافته آشناست و حالا او می خواهد بداند دَرَگان درباره ی آن نام چه می داند. نامی متعلق به گذشته که به یک پرونده ی جنایی مربوط است...بریده ای از کتاب:ناگهان یاد بخشی از خاطرات یک فیلسوف زن فرانسوی افتاد. این فیلسوف از حرف زنی جاخورده بود که در زمان جنگ گفته بود: «هر طور می خواهید فکر کنید. جنگ نمی تواند در رابطه ی من با یک ساقه ی علف خللی ایجاد کند.» فیلسوف لابد پیش خودش گفته بود این زن یا احمق است یا بی رگ. اما این جمله حالا برای دَرَگان معنای دیگری داشت. به هنگام فاجعه یا اندوه، تنها راه نجات جست وجوی نقطه ای ثابت است که با چنگ زدن به آن تعادلتان را حفظ کنید و از لبه ی پرتگاه سقوط نکنید. نگاهتان روی یک ساقه ی علف ثابت می ماند، تنه ی یک درخت، گلبرگ های یک گل؛ گویی خودتان را به یک قایق نجات می آویزید. ممرز یا صنوبرِ آن سوی شیشه ی پنجره قوت قلبش می داد و با این که ساعت تقریباً یازده شب بود، به یُمن حضور خاموشش، او را آسوده خاطر می کرد.
      

لیست‌های مرتبط به تا در محله گم نشوی

یادداشت‌ها

یسنا

یسنا

1403/10/3

        من قبلا کتاب در" کافه‌ی جوانی گم شده" رو از پاتریک مودیانو  خونده بودم و خیلی دوستش داشتم‌. 
اما این کتاب با اینکه آدم رو درگیر میکنه واقعا بی سر و ته بود. دوتا از کارکترهای اصلی که همون اول کتاب داستان با تماس اونا شروع میشه توی دو سوم بعدی کتاب کلا حذف شدن. اونا کی بودن که اطلاعاتی رو داشتن که هیچکس نداشت؟ 
یک مورد دیگه که باهاش مشکل داشتم؛ در کل کتاب نویسنده میگفت ژان درگان چیزی رو از گذشته یادش نمیومد اما از ۱۴۸ صفحه داستان ۱۴۰ صفحه‌ش  خاطراتی بود که یادش میومد.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          من همیشه دوست داشتم از پاتریک مودیانو بخونم و دوست داشتم اولین کتابی هم که ازش می‌خونم این کتاب باشه، اما شنیده بودم نثرش همه‌پسند نیست و کمی هم سخت‌خوانه؛ برای همین همیشه می‌ترسیدم برم سمتش. خوشحالم که بالاخره ترسم رو گذاشتم کنار و حالا یه نویسنده به نویسنده‌های محبوبم اضافه شده :)))
اول از همه بگم که این کتاب رمان جنایی یا معمایی نیست. نظرات رو که می‌خوندم خیلی‌ها با این تصور از کتاب ناراضی بودن و شکایت از این داشتن که چرا در نهایت گره از معمای داستان باز نشد و چرا شخصیت‌ها در دل داستان گم شدن. چون این کتاب به‌نظر من کاملا روانکاوانه‌ست، داره داستان مردی رو روایت می‌کنه که در کودکی ترومایی رو از سر گذرونده و حافظه‌ش با پاک کردن اون قسمت از زندگیش سعی کرده با اون تروما مقابله کنه. حالا بعد از گذشت شصت سال با یک ماجرای اتفاقی، مرد سعی می‌کنه اون برش از زندگی رو دوباره به یاد بیاره و یک‌بار برای همیشه “باهاش روبه‌رو شه”. تموم شخصیت‌هایی که در این بین میان و می‌رن و تمام معماهایی که مطرح می‌شه حاشیه‌های کم‌اهمیت اما جالبی هستن در خدمت این هدف، که برای نویسنده مقصود اصلی نبوده و برای شما هم نباید باشه :)))
داستان، سیر خطی و مشخصی نداره و ما بین سه زمان، یعنی پنج‌سالگی، بیست سالگی و حدودا شصت سالگی ژان درگان جابه‌جا می‌شیم. نویسنده از یه جایی به بعد مدام بین این سه نقطه زمانی در رفت و آمده و این ممکنه یه‌کم گیج‌کننده باشه، اما می‌شه فهمیدش و می‌شه ازش لذت برد.
پ.ن: حتما این کتاب رو با ترجمه بی‌نقص نشر ماهی بخونید.
▫️به هنگام فاجعه یا اندوه، تنها راه نجات جست‌‌و‌جوی نقطه‌ای ثابت است که با چنگ زدن به آن تعادلتان را حفظ کنید و از لبه‌ی پرتگاه سقوط نکنید. تنه‌ی یک درخت، گلبرگ‌های یک گل؛ گویی خودتان را به یک قایق نجات می‌آویزید.
▫️خاطرات کودکی اغلب جزئیات کوچکی هستند که از ناکجا سر برمی‌‌آورند.
▫️درگان هیچ‌وقت نفهمیده بود چرا بعضی‌ از نویسنده‌ها شخصی را که برایشان مهم است داخل رمان می‌گنجانند. به عبور از یک آینه می‌ماند؛ یک‌بار که شخص مورد نظر به داخل رمان می‌خزد، برای همیشه از دست می‌رود، انگار هرگز وجود خارجی نداشته است. این‌گونه او را به نیستی می‌کشانی…
▫️به این نتیجه رسیده بود که خیلی کم پیش می‌آید آدم کسی را که دلش می‌خواهد در خیابان ملاقات کند. دو یا سه‌بار در طول یک زندگی؟
▫️برای آمدن نزد تو، چه راه عجیبی را باید در پیش می‌گرفتم.
▫️چرا آدم‌هایی که بود و نبودشان برایتان فرقی ندارد، آدم‌هایی که یک‌بار با آن‌ها رو به رو می‌شوید و دیگر هیچ‌وقت نمی‌بینیدشان، پشت پرده نقشی چنین سرنوشت‌ساز در زندگی‌تان بازی می‌کنند؟
▫️ما جزئیاتی از زندگی‌مان را که آزارمان می‌دهند یا بیش‌ از حد دردناک هستند بالاخره فراموش می‌کنیم.
▫️اغلب خیلی دیر متوجه بخشی از زندگی‌مان می‌شویم که آشنایی از ما پنهانش کرده. اما آیا واقعا این آشنا قصد پنهان کردن این بخش را داشته؟ شاید فراموشش کرده یا این‌که با گذشت زمان دیگر به آن فکر نمی‌کند. شاید هم، خیلی ساده، کلمه‌ای برای توضیح آن پیدا نمی‌کند.
▫️اما زن فقط سرش را به‌آرامی تکان داد، جوری که انگار می‌خواهد افکار بد را از سر دور کند، شاید هم خاطرات بد را.
▫️زن ترجیح می‌داد با او از زمان حال صحبت کند، و درگان هم خیلی خوب این را درک می‌کرد.
▫️باید باور کرد که بچه‌ها هرگز از خودشان چیزی نمی‌پرسند.
▫️لازم نبود چشم‌ها را ببندد تا این‌ها یادش بیاید.
▫️درگان جرئت ورود به خانه را نداشت. ترجیح می‌داد این خانه برایش خاطره‌ای دوردست باقی بماند، یکی‌از آن مکان‌های آشنا که گاهی خوابش را می‌دید.
یک خاطره‌ی دیگر، بدون این‌که تلاشی برای یادآوری آن بکند، واضح و دقیق به یادش آمد، مثل شعرها و آهنگ‌هایی که در کودکی می‌آموزیم و تمام عمر می‌توانیم آن‌ها را از بر بخوانیم، بی‌آن‌که معنایشان را بفهمیم.
▫️درگان عادت داشت بحث را عوض کند تا از خودش چیزی نگوید. شگردش این بود که سوال را با سوال جواب دهد.
▫️چند وقت آن‌جا مانده بودند؟ ماه‌ها؟ سال‌ها؟ شاید هم مثل خواب‌هایی که خیال می‌کنید چه‌قدر طولانی‌اند و وقتی یکباره از خواب می‌پرید، می‌فهمید که چند ثانیه بیش‌تر طول نکشیده‌اند؟
        

0

        کتاب شکافتن گذشته مردی پا به سن گذاشته‌ای هست که چیز زیادی از گذشته یادش نمیاد و مدتی از رابطه‌اش با انسان ها میگذره و به کل از هر فرصتی برای دوری از مکالمه با آدم ها استفاده میکنه ،
ترجمه کتاب خوب بود اما کتاب کلی نقص در پایان داشت ، ابهامی که از شخصیت ها و نقششون در کتاب به وجود میاد آزار دهنده‌ هست ، مثلا شخصیت های اول کتاب که مرد را ترغیب به کنکاش گذشته میکنند بعد از نیمه دوم کتاب هیچ گفتمانی ازشون نیست و انگار ناپدید شدند .
و هدف کلی مرد در ماجرا تا اواسط کتاب مشخص نیست و بعد مشخص میشود که به دنبال سرنوشت کسانی هست که در کودکی تنهایش گذاشتند همین!
نیمه اول کتاب برای من جذاب بود چون خوب احساسات رو انتقال میداد ، لحظه‌ای هیجان و لحظه‌ای شرم ، اما نیمه دوم کتاب پر از ابهام و گنگی بود و پایانش هم همین بود! چی؟ چگونگی تنها گذاشته شدنش!
مطالعه‌ دو روز وقت برد و کتاب خاصی نبود و ترجمه هم خوب بود .
در کل باب میل من نبود .
تشکر
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1