معرفی کتاب اتاق مهمان اثر درداسی میچل مترجم محمدصالح نورانی زاده

اتاق مهمان

اتاق مهمان

درداسی میچل و 2 نفر دیگر
4.2
24 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

51

خواهم خواند

16

لیست‌های مرتبط به اتاق مهمان

یادداشت‌ها

          «کتاب درمورد دختر جوونی به نام لیزاست. لیزا توی یک خانواده‌ی معمولی انگلیسی بزرگ شده و تنها فرزند خانوادشه. بدن لیزا پر از زخم‌هاییه که جاهای مختلف بدنش‌ان و خانواده‌ش براش تعریف کردن که توی تولد پنج سالگیش و در مزرعه‌ی یکی از دوستان خانوادگیشون یک اتفاقی برای لیزا رخ داده که باعث این زخم‌ها شده. لیزا شب‌ها خواب گردی می‌کنه و کابوس‌های ترسناکی می‌بینه. اون فکر می‌کنه که همه‌ی اطرافیان بهش دروغ می‌گن، بعد از چندین ماه تلاش، یک خونه رو پیدا می‌کنه و اتاق مهمان اونجا رو اجاره می‌کنه تا بتونه بفهمه توی گذشته چه اتفاقاتی افتاده...» 
حدوداً تا اواسط کتاب، داستان کشش خوبی داشت و بیشتر سبک معمایی/جنایی گرفته بود اما توی نیمه‌ی دوم کتاب بیشتر سبک روان‌شناختی و احساسی به خودش گرفت. داستان قابل حدس بود. پلات تویست چندانی نداشت(به جز یکی ار فصل‌های کتاب). تنها نقطه‌های مثبت کتاب ترجمه و شخصیت‌پردازی خوبش بود. اگه قصد دارید یک کتاب هیجان‌انگیز و جنایی و معمایی بخونید و انتخابتون این کتابه، پیشنهاد می‌کنم دنبال کتاب دیگه‌ای بگردید. خوندنش برای سرگرمی و رهایی از دغدغه‌ی فکری برای تجربه‌ی خوبی بود اما کتابی نبود که بشه بهش «خیلی خوب و عالی» گفت. 
        

15

Fa

Fa

1403/8/28

          واقعاً نوشتن ریویو درباره‌ی این کتاب یه‌کم برام سخته. چون نه این‌طوری بود که خیلی عاشقش شده باشم و نه که ازش بدم اومده باشه. کتاب شروع خوبی داره. و خب واقعا کششی که یک کتاب جنایی می‌طلبه رو هم داره. کم‌کم گره‌های داستان باز می‌شن و این هم خوب بود. اما این داستان هم با اینکه جالب بود، روندِ حل معما هم جذاب بود، اما درنهایت خیلی معمای پیچیده‌ای نداشت (برخلاف چیزی که تو خلاصه و در طی داستان نشون داده شد). از یک جا به بعد هم قابل پیش‌بینی شد کمی ولی باز همچنان تعلیقش حفظ شده بود. و البته یک‌چهارمِ پایانی کتاب هم خیلی روند تندی داشت و همه‌ی گره‌ها تندتند داشت باز می‌شد.
اما‌ با این حال از خوندنش پشیمون نیستم و به‌عنوان یک کتاب جناییِ معمولی خوب و جالب بود.
*اسپویل*
این دو قسمت خیلی تحت‌تاثیر قرارم دادن:
'بابا آهسته می‌گوید:
- یک چیزی بهم داد که مال مادرت بود، چیزی که خیلی می‌پوشید. توی تولد پونزده‌ سالگیت اونو بهت دادیم.
- شالم.
بازی روزگار را ببین! شالی که در این مدت شب‌ها از من محافظت کرده، مال همان زنی است که سعی کرده مرا بکشد، مادر خودم.'
'انگار باز جلوی دیوارنوشته ایستاده‌ام و حس می‌کنم دوباره خانواده‌ام را پیدا کرده‌ام. تعجبی ندارد که این‌قدر این فرش برایم جذابیت داشت. در تمام مدت خانواده‌ام در قلب خانه منتظرم بوده‌اند.'
        

0