معرفی کتاب حادثه مخوف سگ در نیمه شب اثر مارک هدن مترجم مهدیه رستمی انجدانی فرد

حادثه مخوف سگ در نیمه شب

حادثه مخوف سگ در نیمه شب

مارک هدن و 2 نفر دیگر
3.9
76 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

121

خواهم خواند

42

شابک
9786008594291
تعداد صفحات
236
تاریخ انتشار
1398/11/28

توضیحات

        کتاب حاضر، داستان زندگی نوجوانی به نام کریستوفر که با یکی از اختلال های طیف انیسم زندگی می کند. اتیسم یکی از انواع اختلالات رشدی- عصبی با علائم روان شناختی است که شاخصه های اصلی آن در دو حوزه نقص در ارتباط و تعامل اجتماعی و بروز رفتارهای کلیشه ای، علایق و فعالیت های تکراری،  محدود و خلاصه شده است.
      

یادداشت‌ها

          مارک هادون در کتاب ماجرای عجیب سگی در شب داستان پسر انگلیسی ۱۵ ساله به نام کریستوفر که مبتلا به اوتیسم است را برایمان تعریف می‌کند. داستان از جایی آغاز می‌شود که کریستوفر از پنجره اتاقش می‌بیند که سگ همسایه روبرویی در حیاط خانه افتاده و چنگک باغبانی در بدنش فرو رفته. کریستوفر که عاشق سگ‌هاست، به سمت جنازه سگ می‌رود و داستان از همین جا شروع می‌شود. تلاش کریستوفر برای پیدا کردن قاتل سگ، منجر به کشف رازهای خانوادگی پیش پا افتاده می‌شود. چیزهایی که در فرهنگ کشور انگلیس، معمولی و رایج است. 
اما نکته‌ای که کتاب را برجسته کرده، کشف رازهای داستان که البته فقط برای کریستوفر راز است نیست، بلکه مواجهه کریستوفر با نگاه فردی که مبتلا به اوتیسم است با دنیاست. منظری متفاوت با چیزی که اغلب ما با آن روبرو شدیم. این وجه تمایز باعث می‌شود که چیزهایی که برای ما عادی و حتی نادیدنی است، از دریچه‌ای متفاوت دیده شود و شاید این تنها نکته ارزشمند کتاب است.
ترجمه شیلا ساسانی نیا از کتاب، روان و خوشخوان است و به راحتی می‌توان در کتاب غرق شد. معمولا یک فصل در میان کتاب به ماجرای اصلی داستان، و تفکرات و ذهنیات یا نکاتی که برای کریستوفر جذاب بود می‌پردازد.
این کتاب توسط نشر افق چاپ و روانه بازار شده است.
        

2

          خب خب:) راستش من واقعا این کتاب رو دوست داشتم.
حس میکنم کتاب‌هایی که به زبون بچها باشه علاقه ی زیادی دارم.

درباره ی کتاب:
کتاب درباره ی پسر نوجونی‌ست به نام کریستوفر که بیماری اوتیسم داره. از شلوغی بدش میاد، دوست نداره کسی بهش دست بزنه، ازغریبه‌ها خوشش نمیاد.
با مادر و پدرش تو یکی از شهرهای انگلیس زندگی میکنن.
یه روز مادر کریستوفر از خونه میره و پدرش بهش میگه مادرش مرده. بعدش اتفاق های عجیب تری برای کریستوفر رخ میده.

به نظرم تموم این اتفاق ها برای یه بچه ی اوتیسمی زیادی بود. یعنی من که یه ادم عادی هستم اگه جای کریستوفر بودم رد میدادم. مخصوصا ماجرای مادرش واقعا ناراحتم کرد و قلبم رو شکست.

راستش من این کتابو برای این دوست داشتم که نویسنده از بیماری کریستوفر به عنوان یک ناتوانی استفاده نکرد، بلکه بهش پروبال داد. درسته که کریستوفر اوتیسم داشت ولی از خونه اومد بیرون، با شلوغی مواجه شد، با غریبه‌ها مواجه شد. نمیتونم بگم که ترسش ریخت چون ترسی نبوده، درونش بوده. ولی کریستوفر خیلی چیزا یاد گرفت. منم یاد گرفتم.
        

1