معرفی کتاب زمستان بی شازده اثر فاطمه نفری

در حال خواندن
0
خواندهام
26
خواهم خواند
8
توضیحات
شازده را گرفتم توی بغلم و تندی از لبه ی پشت بام کوچه را نگاه کردم.سمت راست کوچه خبری نبود، سرم را چرخاندم سمت چپ و تو نورنارنجی خورشید سه نفر را دیدم که داشتند تو انتهای کوچه می دویدند. اشک هایم امان نمی داد، با آستینم چشم هایم را پاک کردم و خوب نگاه کردم، کسی که وسط بود تقی فلبه بود!صدایش پیچید توی گوشم:(تلافی می کنم، اشکت را در می آورم ...)بی رمق افتادم کف بام و شازده را به قلبم فشار دادم. گردن سفیدش خونی بود و یک وری افتاده بود رو کت قهوه ایش، چشم هایش را بسته بود و قلبش تند تند می زد. هق هق کردم و فریاد زدم شازده ...
لیستهای مرتبط به زمستان بی شازده
1401/11/19
یادداشتها