یادداشت ریحانه ایزدی
1403/1/10
دلت میخواهد در داستانی نفس بکشی که دهه پنجاه رخ میدهد؟ با اهالی و شخصیتهایش برف و شیره مزمزه کنی و زیر کرسی خانه سادهشان پا دراز کنی؟ با پسری نوجوان همراه شوی که مثل همه نوجوانهای آن سالها یکهو قد کشیده؟ پسری که تا دیروز تمام زندگیش کبوترهایش است ولی حالا برای مبارزه نه تنها از کبوترهایش که از جانش نیز میگذرد؟ پس باید کتاب زمستان بی شازده را بخوانی. کتابی روان و شیرین از قول پسری نوجوان که تو را میبرد به سالهای مبارزه علیه طاغوت. کتابی که شاید دلت نیاید آن را زمین بگذاری. فاطمه نفری، نویسنده کتاب را میشناختم.این شد که مشتاق شدم اثرش را بخوانم. اغلب کارهای این نویسنده و مترجم، در حوزه کودک و نوجوان است. همان اول جذب قلم شیوای نویسنده شدم و جذب داستان روان آن. شاید چون خودم روحی نوجوان دارم. این کتاب که در هفتمین دوره جایزه امیرحسین فردی تقدیر شده، در سال ۱۴۰۱ به چاپ رسیده و تا حالا به چاپ چهارم رسیده است. حجم دویست صفحهای آن مناسب کسانی است که به کتابهای کم حجم علاقه دارند. خصوصا نوجوانها. بخشی از کتاب را از نظر بگذرانید: «شازده که اوج گرفت دستم را سایبان چشمم کردم تا پروازش را قشنگ ببینم محشر بود، عجب پروازی میکرد! میارزید که پول یک ماه کارگریام را بدهم و او را بخرم، هرچقدر هم که مامان غر میزد، میارزید! صدای دادهای مامان که آمد، به خودم آمدم. رضا... با توام... دو ساعت است آنجا چه غلطی میکنی؟ ناشتایی خورده نخورده رفتی با آن کفترها ور میروی؟ بیا برو مغازه مش رمضان ببین آقات را پیدا میکنی یا نه؟»
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.