بریده‌ای از کتاب زمستان بی شازده اثر فاطمه نفری

فاطمه رهبری

فاطمه رهبری

4 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 112

عاشق شان بودم اما مهندس یک‌جورهایی انگار مهم تر بود ؛بالاخره او آدم بود و این ها کبوتر. اصلا انگار بعد از مردن شازده همه عشق من هم مرد.از شازده که دل کندم انگار دلم از بقیه کبوترها هم کنده شد.حالا در زندگیم چیزهای مهم تری داشتم که ته دلم از کبوترهایمان برایم عزیزتر بودند.حس خاصی داشتم ؛ حسی که می گفت باید پشت مامان و آقاجان درآیم

عاشق شان بودم اما مهندس یک‌جورهایی انگار مهم تر بود ؛بالاخره او آدم بود و این ها کبوتر. اصلا انگار بعد از مردن شازده همه عشق من هم مرد.از شازده که دل کندم انگار دلم از بقیه کبوترها هم کنده شد.حالا در زندگیم چیزهای مهم تری داشتم که ته دلم از کبوترهایمان برایم عزیزتر بودند.حس خاصی داشتم ؛ حسی که می گفت باید پشت مامان و آقاجان درآیم

13

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.