شاهدخت سرزمین ابدیت

شاهدخت سرزمین ابدیت

شاهدخت سرزمین ابدیت

3.7
13 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

5

«پوریا» اندکی پس از فوت مادرش، در می یابد که از ابتدا تاکنون، رازی در زندگی خانوادی آن ها وجود داشته که همه سعی در نادیده گرفتن و پنهان داشتن آن داشته اند. او که تا پیش از درگذشت مادر، زندگی آرام و کم رفت و آمدی را تجربه کرده، اکنون خود را میان عده ی بسیاری از دوستان و آشنایان پدر و مادر می بیند که هر یک سعی دارند به نوعی واقعیت را برای او بازگو کنند. جوان که سخت از شنیده ها، متعجب شده، سرانجام، نامزد خویش را رها کرده و به دنبال کشف حقیقت می رود و تازه های زیادی را از زبان همگان شنیده، در می یابد؛ مادرش، زن موسیقی دان و هنرمند نابینا، در جوانی، خواستگاران فراوان داشته و میان انتخاب خویش مردد بوده است؛ او نمی دانسته که نویسنده ی مشهور و بنام روز را انتخاب کند یا دوست بی بضاعت اما مهربان و عاشق دوران کودکی را؟ مادر آن قدر تعلل می کند تا کار از کار می گذرد و زمان ازدواج با نویسنده، همه می دانستند، به زودی کودکی به دنیا می آید که شاید پدرش... زمانی که راز تا نهایت برای پوریا بازگو می شود، او خویش را در دنیایی بی سروته و بی پناه می یابد و تصمیم می گیرد تمام آنچه را شنیده با نامزدش در میان بگذارد. اما آن قدر احساس ترس، سرگشتگی و بی پناهی می کند که قرار ازدواج را از یاد برده و هیچ اشاره ای به آن نمی کند.

یادداشت‌های مرتبط به شاهدخت سرزمین ابدیت

این کتاب د
          این کتاب داستان سه پوریاست؛ پوریای جوان که دانشجوی زبان‌شناسیه، پوریای پیر که ویراستار انتشاراته و پوریای داستان که سفری رو برای پیدا کردن شاهدخت سرزمین ابدیت آغاز می‌کنه. درواقع در این کتاب شما با سه داستان مجزا در سه زمان و مکان مختلف رو‌به‌رو هستید که خب (!) قطعاً قراره یک جایی، اون تَه‌مَهای کتاب باهم برخورد کنن ولی تا به اون نقطه نرسیدید هم به نظرتون عجیب و گسسته نمیان. شاهدخت سرزمین ابدیت هزارتویی از داستان‌هاست. درواقع، هنر آرش حجازی در بهم پیوند زدن فضاهای اسطوره و دنیای حال حاضره.
آرش حجازی نویسنده، مترجم، پزشک و مدیر نشر کاروانه (قبل از بسته شدنش البته ☹). یک عکس معروف داره که احتمالاً همه دیدید؛ مردی با پیراهن سپید که تلاش می‌کنه جلوی خونریزی ندا آقاسلطان رو بگیره. حضورش در همون صحنه است که باعث میشه نشر کاروان بسته بشه و آرشِ ممنوع‌القلم از ایران فرار کنه.
بریم ببینیم چجوری می¬افتیم تو داستان!
ما دقیقا از اونجایی وارد ماجرا میشیم که پوریای زبان‌شناسمون مادرش رو از دست میده و متوجه میشه که رازی در گذشته‌ی خانوادگیشون وجود داره پس به سراغ خویشانش میره و هر کدوم از اون‌ها سخنی میگن که همه‌ی حقیقت نیست.
او بر سر مزار مادرش پوریای دیگری را می¬بیند؛ پوریای پیر داستان‌گو که پیشتر ویراستار یک انتشارات بوده است. پیرمرد داستان شاهدخت سرزمین ابدیت رو تعریف می‌کنه؛ داستانی که در اون، سومین پوریا به دنبال شاهدخت سرزمین ابدیت می‌گرده و از همه چیز می‌گذره تا به او برسه. اما پوریای پیر هم داستانی داره؛ داستانی که از زبان پیرزنی به لیلا گفته میشه؛ داستان عشق نافرجام پوریا و دختری نابینا به نام آناهیتا.
.
.
این کتاب رو به چه کسانی پیشنهاد می‌کنم:
به همه‌ی ذهن‌های کنجکاو. به همه‌ی کسانی که می‌خوان موقع رمان خواندن درگیر داستان بشن. به همه‌ی کسانی که دوست دارن پایان کتاب انقدر به وجد بیارتشون که همون لحظه برگردن و دوباره آغاز کنن.
        

2