یادداشت آروشا دهقان
1401/12/14

این کتاب داستان سه پوریاست؛ پوریای جوان که دانشجوی زبانشناسیه، پوریای پیر که ویراستار انتشاراته و پوریای داستان که سفری رو برای پیدا کردن شاهدخت سرزمین ابدیت آغاز میکنه. درواقع در این کتاب شما با سه داستان مجزا در سه زمان و مکان مختلف روبهرو هستید که خب (!) قطعاً قراره یک جایی، اون تَهمَهای کتاب باهم برخورد کنن ولی تا به اون نقطه نرسیدید هم به نظرتون عجیب و گسسته نمیان. شاهدخت سرزمین ابدیت هزارتویی از داستانهاست. درواقع، هنر آرش حجازی در بهم پیوند زدن فضاهای اسطوره و دنیای حال حاضره. آرش حجازی نویسنده، مترجم، پزشک و مدیر نشر کاروانه (قبل از بسته شدنش البته ☹). یک عکس معروف داره که احتمالاً همه دیدید؛ مردی با پیراهن سپید که تلاش میکنه جلوی خونریزی ندا آقاسلطان رو بگیره. حضورش در همون صحنه است که باعث میشه نشر کاروان بسته بشه و آرشِ ممنوعالقلم از ایران فرار کنه. بریم ببینیم چجوری می¬افتیم تو داستان! ما دقیقا از اونجایی وارد ماجرا میشیم که پوریای زبانشناسمون مادرش رو از دست میده و متوجه میشه که رازی در گذشتهی خانوادگیشون وجود داره پس به سراغ خویشانش میره و هر کدوم از اونها سخنی میگن که همهی حقیقت نیست. او بر سر مزار مادرش پوریای دیگری را می¬بیند؛ پوریای پیر داستانگو که پیشتر ویراستار یک انتشارات بوده است. پیرمرد داستان شاهدخت سرزمین ابدیت رو تعریف میکنه؛ داستانی که در اون، سومین پوریا به دنبال شاهدخت سرزمین ابدیت میگرده و از همه چیز میگذره تا به او برسه. اما پوریای پیر هم داستانی داره؛ داستانی که از زبان پیرزنی به لیلا گفته میشه؛ داستان عشق نافرجام پوریا و دختری نابینا به نام آناهیتا. . . این کتاب رو به چه کسانی پیشنهاد میکنم: به همهی ذهنهای کنجکاو. به همهی کسانی که میخوان موقع رمان خواندن درگیر داستان بشن. به همهی کسانی که دوست دارن پایان کتاب انقدر به وجد بیارتشون که همون لحظه برگردن و دوباره آغاز کنن.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.