معرفی کتاب فصل نان: داستان های کوتاه اثر علی اشرف درویشیان

فصل نان: داستان های کوتاه

فصل نان: داستان های کوتاه

3.9
26 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

52

خواهم خواند

11

شابک
9789643622572
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1388/2/13

توضیحات

        
دلم هوای خانه ی پریسا را داشت شب ها قدم به قدم در ذهنم پرسه می زدم از خیابان ها می گذشتم می رسیدم در خانه یشان در را باز میکردم می رفتم تو می رفتم به اتاقی که برایشان دو غاب زده بودم اتاق بچه ها با خود میگفتم حالا کجاس کجا خوابیده در ذهنم پیداش می کردم می ایستادم روی سرش و تماشایش میکردم حیفم می آمد به او دست بزنم 
پریسا عصرها از میان زیرزمین تصنیف تازه ای دلکش را میخواند بس کن شکوه از جدایی ها بس کن 
 درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

لیست‌های مرتبط به فصل نان: داستان های کوتاه

یادداشت‌ها

سپهر ناصری

سپهر ناصری

4 روز پیش

علت دروغگو
          علت دروغگویی نویسندگان پیش از انقلاب رو درک نمی‌کنم!

اگر کسی توانست یک سند ارائه بده که کتاب و ثبت نام مدرسه در پیش از انقلاب نیاز به پرداخت پول داشته بهش جایزه میدم.

این مثال از کتاب فصل نان که نوشته شده در سال ۱۳۵۰ هست، مشت نمونه خرواره و شرح ماجرا به همین یک خط دروغ علی اشرف درویشیان ختم نمی‌شه.

سر و رشته بسیار درازتره، چرا که کم نیستند نویسنده‌های دروغگویی که تاریخ معاصر ایران رو در رمان‌هاشون تحریف می‌کنند. و به اسم صدای فقرا بودن توجه عده‌ای رو جلب می‌کنند.

پی‌نوشت: در این زمان تغذیه رایگان قابل توجه و جذابی بین دانش‌آموزان سراسر کشور توزیع می‌شده. از آش در زمستان‌ها، میوه در بهار و پاییز، آجیل گاه و گاه و ... .

بماند که به خانواده‌های نیازمند هم قواره فرم مدرسه می‌دادند، که کودکان لباس مناسبی برای مدرسه داشته باشند.

قطعاً اون‌ها از این موضوعات خبر داشتند اما چرا دروغ نوشته‌اند و ادعای صدای فقرا بودن رو داشتند جای سوال داره!

استاد در ادامه (کتاب فصل نان) می‌فرمایند:

«برادکم، امسال می‌روی کلاس نهم خرجش گران‌تره»

و سوال من اینه که چه خرجی؟
جلسه انجمن اولیا برگزار می‌کردند پدر مادررا را تیغ بزنن؟
یا به اسم کمک‌های بشردوستانه برای کشورهای دوست و برادر کمک زوری جمع می‌کنند؟
یا به اسم آموزش ویژه مدارس دولتی شهریه‌های کلان از پدر و مادرهای بیچاره می‌گرفتند؟

به جز دفتر و خودکار که قیمت بسیار ناچیزی داشتند حتی برای ضعیف‌ترین قشر جامعه، چه چیزی برای خریدن و خرج کردن وجود داشت که این نویسنده عزیز داره اینطور واکنش میده؟

در ادامه نیز نویسنده همچنان به کار خود ادامه می‌دهد و چنین می‌نویسد:

«امروزه مدها در دست یک عده بچه‌باز است. در دست یک عده همجنس طلب. این است که می‌بینید. لباس پسرها را تن دخترها و لباس دخترها را تن پسرها می‌کنند...
چه معلم خوبی بود! سخنانش از دلش بر می‌آمد. پرشور پرهیجان.
نصفه‌ی سال غیبش زد. سر کلاس ما بود که صدایش کردند و رفت و دیگر او را ندیدیم. »

شکر خدا معنی معلم خوب رو هم در همین جمله دیدیم. فقط نمی‌دونم چرا از این معلم‌هایی که یهو غیب میشن در عالم واقعیت کسی ندیده و کسی نمی‌شناسه، نه خودشون و نه خانواده‌هاشونو. و اینکه چرا صبر نمی‌کنن تو ساعتی که سر کلاس نیست باهاش صحبت کنن یا اخراجش کنن. حتماً باید بچه‌ها ببینن که این قضیه داره اتفاق می‌افته. حالا چرا این اینطوریه چون نویسنده دلیلی نداره که بگه من می‌دونم که اینطوری شده. و در واقع تخیل نویسنده می‌خواد که قضیه اینطوری اتفاق بیافته.
مثل وقتایی که دوتا شخصیت توی یک داستان بدون هیچ منطق خاصی یه دفعه عاشق و دل خسته هم میشن، حالا چرا چون نویسنده می‌خواد.
وظیفه معلم تشویق دانش آموزان به سوگیری سیاسی نیست، وظیفه معلم تعلیم و تربیت کودکانه.

پی‌نوشت: این یادداشت از سه یادداشت جداگانه تشکیل شده و دلیل تفاوت در لحن‌ها همین است. 

پی‌نوشت دوم: عکسی که پیوت شده مربوط به یک فروشگاه در دهه ۵۰ شمسی است.

✍ سپهر ناصری
        

8