ملاصالح: سرگذشت شگفت انگیز مترجم اسیران ایرانی در عراق

ملاصالح: سرگذشت شگفت انگیز مترجم اسیران ایرانی در عراق

ملاصالح: سرگذشت شگفت انگیز مترجم اسیران ایرانی در عراق

4.1
34 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

92

خواهم خواند

24

با صدای بلند خندید و فریاد زد:بیایید ببینید چه کسی اینجاست! این ملاصالح است! این همان ملاصالح است که در رادیوی خمینی کار می کند. بیایید ببینید!خوشحال بود و فریاد می زد. صدای دویدن و همهمه در راهرو شنیده می شد. مأموران در اتاق ریختند. خودم را باختم. هاج و واج کنار پتوها نشسته بودم و به آن ها نگاه می کردم. ناگهان به من حمله ور شدند و من را کتک زنان کشیدند و به اتاق بازجویی بردندو بازجوها با کتک نامم را می پرسیدند و من با فریاد و درد می گفتم:-من صالح دریانوردم! من ماهی گیرم.فؤاد سلسبیل هم که در شکنجه همکاری می کرد، داد می زد:-این ملعون دروغ می گوید؛ این ملاصالح است!

یادداشت‌های مرتبط به ملاصالح: سرگذشت شگفت انگیز مترجم اسیران ایرانی در عراق

            باید از بینندگان برنامه ماه عسل باشید و اگر هم نیستید، یک روز اتفاقی با زبان روزه و بی¬حال از روی اتفاق در حال تماشای برنامه ماه عسل باشید و تعجب کنید از حضور این همه میهمان در یک برنامه تلویزیونی و حتی این شبهه پیش بیاید که شاید اینها همه تماشاچیان حضوری یک شوی تلویزیونی هستند و مهمان کس دیگری است. کنجکاو که بشوید و خوب که دقت کنید متوجه می¬شوید که همه اینها مهمان برنامه هستند و همه برای روایت داستانی واحد، دور هم جمع شده¬اند. 
داستان نوجوانانی که در اسارت شجاعانه مبارزه کردند. داستان آنها آن¬قدر جذاب و شیرین هست که حتی به اندازه دم کردن چای افطار هم از جا بلند نشوید.
روایت این مردان میانسال، جذاب و ماجراجویانه است. آنها از خودشان می¬گویند و از آنچه بر آنها رفته. از خودشان می¬گویند و از آنانی که در آن روزگار نقش تعیین کننده در سرنوشتشان داشته¬اند. چه دوست و چه دشمن. 
و بیش از همه حرف از یک نفر است: «ملاصالح قاری.» مردی که خود در اسارت بوده اما به خاطر عرب بودنش مترجم اسرای ایرانی شده. مترجمی که در ابتدا خائن به نظر می¬رسد و جاسوس دولت عراق. اما او در همان ابتدا برادری¬اش را ثابت می¬کند. نه فقط به آن بیست و سه نفر، بلکه به همه اسرای تازه از راه رسیده. 
او که خوب می¬داند سرنوشت پاسداران انقلاب اسلامی در همان بدوِ ورود و به محض شناسایی چوبه دار است، چاره¬ای می¬اندیشد برای نجات پاسداران از مهلکه. زمان تقسیم¬بندی اسرا اعلام می¬کند: «بسیجی¬ها یک طرف، ارتشی¬ها هم یک طرف، پاسدار هم که نداریم یک طرف.»
«پاسدار هم که نداریم» جمله نامأنوسی است که در ابتدا اسرا را دچار گیجی و سردرگمی می¬کند، ولی با چندبار تکرار، مسئله حل می¬شود و پاسداران، اگر هم در جمع هستند، در صف بسیجی¬ها می¬ایستند و از مهلکه می¬گریزند. 
ملاصالح با هوش و ذکاوت جان تعداد زیادی از اسرا را نجات می¬دهد و در مبارزه آن بیست و سه نفر نقش اساسی ایفا می¬کند. در کنار ماجرای شنیدنی نوجوانان آزاده که حال در میانسالی به سر می¬برند، کنجکاوی برای دیدن ملاصالح هم بیشتر می¬شود. مردی که برای دقایقی کوتاه به جمع اضافه می¬شود و با لهجه غلیظ عربی، به امام و شهدا سلام می¬دهد و مجالی برای روایت قصه خود پیدا نمی¬کند. 
 و همه دانسته¬های ما درباره او محدود می¬شود به ماجرای حمایت از اسرا و بعد از آن اتهام به خیانت. مردی که بعد از بازگشت از اسارت به جرم خیانت دستگیر می¬شود. به جرم اینکه در قاب تلویزیون به عنوان مترجم صدام دیده شده. او تا زمان آزادی آزادگان در زندان می¬ماند و سرانجام با نامه سید بزرگوار، حجت¬الاسلام ابوترابی تبرئه شده و آزاد می¬شود. 
و شاید اگر این دانسته¬ها نباشد، کنجکاوی برای به دست گرفتن کتاب ملاصالح به وجود نیاید. کتابی با همین عنوان ساده« ملاصالح» با توضیح یک خطی زیر عنوان کتاب« سرگذشت ملاصالح قاری، مترجم اسرای ایرانی» 
که شاید نه عنوان و نه این توضیح یک خطی، عاملی برای جذب مخاطب باشد. و در اصل هم شاید در حق روایت جفا شده باشد. چون مترجمی برای اسرای ایرانی، تنها بخشی از سرگذشت پرفراز و فرود زندگی او است. و چه بسا خواننده دچار این اشتباه بشود که ملاصالح احتمالاً قرار است به عنوان مترجم داستان¬های اسرا را نقل کند، نه داستان خودش را. چون عنوان "مترجم اسرای ایرانی"، کمی گیج کننده است. 
اما با در دست گرفتن کتاب ذهنیت مخاطب نا آشنا با شخصیت ملاصالح عوض می¬شود. رضیه غبیشی که خود عرب زبان است، پای صحبت¬های قهرمان داستان نشسته و داستان پرماجرای او را از کودکی و نوجوانی تا به امروز روایت کرده. گرچه دوران نوجوانی ملاصالح، نوجوانی پرماجرایی بوده، اما ای¬کاش نویسنده از میانه¬ی ماجرا، و در یکی از نقاط اوج، شروع به روایت می¬کرد. 
متاسفانه این مشکل در اغلب کتاب¬های زندگی¬نامه به چشم می¬خورد. شروع داستان از کودکی و روایت خطی داستان. اما شاید یک بار امتحان بی¬ضرر باشد، برای آغاز روایت از مهیج¬ترین قسمت ماجرا و زندگی و بعد بازگشت به کودکی و اینکه قهرمان داستان از کجا به اینجا رسیده. 
اگر پیش از به دست گرفتن کتاب، ملاصالح را  به اندازه همان چند دقیقه، در قاب تلویزیون دیده باشید، باور نمی¬کنید مردی چنین محجوب و ساکت و رنج¬کشیده، مبارزی بوده که از راه فرهنگی با دشمن مبارزه می-کرده. اقدامات فرهنگی که تقریباً همه تبلیغات دشمن علیه ایران را بی¬اثر کرده. 

          
            جایزه «مقاومت، فرهنگ و ارتباطات» را به این مرد بدهید

طرح جلد کتاب ملاصالح مترجم ایرانی آن ۲۳ نفر در زندان عراق
کتاب «ملاصالح»؛ سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق/ رضیه غبیشی



خلاصه زندگی‌نامه: 
* خطر لو رفتن داستان!
صالح قاری الاسدی سرگذشت عجیبی دارد. آبادانی است. تبعیض انگلیسی‌ها را درک کرده است. می‌خواست به دبیرستان برود. پدرش او را به عراق می‌فرستد تا با عمویش زندگی کند. بعد از مدتی، طلبه حوزه نجف می‌شود. متوجه اوضاع سیاسی می‌شود. اما بعثی‌ها قدرت را به دست می‌گیرند. او هم از عراق اخراج می‌شود. حضورش در حوزه علمیه قم هم با جریان حمله مأموران شاه به فیضیه مصادف است و فرار از قم! مبارزات سیاسی او با شاه، کار دستش می‌دهد؛ دستگیری، شکنجه، زندان، حبس ابد و حتی اعدام! البته آزادش می‌کنند، کارمند انگلیسی‌زبان هتل می‌شود و به صف مبارزه برمی‌گردد. ماجرای بعد از پیروزی انقلابش هم فراوان است. اما ابتکارهای جنگی‌اش جالب توجه است. مثل برگزاری کنگره شعر عربی مقاومت و ایده‌اش برای صدور پیام مظلومیت انقلاب به کشورهای دیگر که نهایتاً در همین جریان‌ها روی لنج اسیر عراقی‌ها می‌شود. دوباره شکنجه و گرفتاری! منافقین او را می‌شناسند و می‌دانند او «بلبل خمینی» است که در رادیو عربی، عراقی‌ها را تشویق به تسلیم شدن می‌کرد. دست امداد غیبی کاری می‌کند او از این وضع نجات پیدا می‌کند و منافقان خوار و ذلیل بشوند. او می‌شود مترجم اسرای ایرانی و حتی با صدام دیدار می‌کند. به عنوان مترجم، خدمات فراوانی به اسیران ایرانی ارائه می‌دهد. حضور سید ابوترابی و نیز نوجوانان کتاب آن ۲۳ نفر از جذابیت‌های این بخش است. سرانجام لو می‌رود! دوباره گرفتاری ولی خلاصه کنم با امداد غیبی در سال ۱۳۶۴ به همراه گروهی از اسیران بیمار و معلول به کشور برمی‌گردد. حالا در جمهوری ایران به عنوان خیانتکار حکم اعدامش را صادر می‌کنند! لطف خدا آنجا خود را نشان می‌دهد که رفیقش، علی فلاحیان، حکم را لغو می‌کند. خلاصه حتی بازگشت اسرا و تمجیدهای سید ابوترابی چندان راهگشا نیست و... اما تبرئه می‌شود و سرگذشت شگفت‌انگیز ملاصالح همچنان ادامه دارد... آخرین ماجرای شگفت‌انگیز او زنده‌ماندن از حادثه مناست!

چند نکته
ملاصالح سرگذشت پرفراز و نشیبی داشت. کشش و تعلیق کتاب، زیاد است. 

تلاش‌های او به ویژه از جهت فرهنگ و ارتباطات برای من قابل توجه و تقدیر بود. اقدامات او در رادیو عربی که شهرت بلبل خمینی را برایش در روزنامه‌های عربی آورد، به تنهایی کار بزرگی است. برگزاری جشنواره شعر عربی انقلاب و مقاومت در پاسخ به تبلیغات صدام بسیار خلاقانه و زیرکانه است. ارتباطات تشکیلاتی قبل و بعد انقلاب، مسئولیت واحد ارتباطات اجتماعی سپاه، حضور مستقیم در کشورهای منطقه در پوشش تجارت و رساندن پیام انقلاب به منظور خنثی کردن تبلیغات صدام هم شجاعت فراوانی لازم دارد. نقش‌بازی کردن او در سال‌های اسارت نیز فوق‌العاده است. بی‌شک باید جایزه «مقاومت، فرهنگ و ارتباطات» را به او داد.

شاه، صدام و جمهوری اسلامی همه به او ظلم کردند؛ اما او شرایط سخت زندان را با یاد خدا گذراند. اما او هربار به شدت ضیعف از زندان‌ها برمی‌گشت.

حجم اصلی کتاب به دوران اسارت اختصاص یافته است؛ دوره‌ای که به نوعی مبهم‌ترین و حماسی‌ترین دوره زندگی اوست. این در حالی است که دوره کودکی در آبادان، نوجوانی در عراق و به ویژه دوره جوانی در نجف از لحاظ شکل‌گیری شخصیت اصلی ملاصالح می‌توانست بیشتر مورد توجه باشد. ضمن این‌که آن دوره‌ها ارزش تاریخی خوبی هم دارند و کمتر مطالعه‌شده‌اند.

پردازش دوران کودکی، طلبگی در نجف و قم، مبارزات تا پیروزی انقلاب و سال‌های اول انقلاب و نیز دوران زندان جمهوری اسلامی راضی‌کننده نیست. 

این زندگی ظرفیت پردازش‌های مکرر و بیشتر را دارد و چندین فیلم‌نامه و سریال باید از این شخصیت ساخته شود. 

در ضمائم کتاب نکاتی مطرح شده است که براساس اسناد، اخراج وفیق السامرایی از سمت عالی‌اش در نزد صدام در نتیجه تقیه هوشمندانه و ماهرانه ملاصالح بوده است. این موضوع در محتوای کتاب درنیامده است. آنچه روشن است، خدمات او به اسیران ایرانی به ویژه آن ۲۳ نفر است. به نظرم کتاب در رفع ابهام‌ها از زندگی او ناتوان است؛ هرچند توانسته یک قهرمان شورانگیز را به ما معرفی کند.

با خواندن این کتاب بار دیگر به این نتیجه می‌رسیم خدا بازی‌های فراوانی بلد است. باور کنیم!