بریدهای از کتاب ملاصالح: سرگذشت شگفت انگیز مترجم اسیران ایرانی در عراق اثر رضیه غبیشی
4 روز پیش
صفحۀ 188
_كل أطفال الدنيا اطفالنا_ من که سمت چپ صدام و کمی با فاصله از او ایستاده بودم لرزش بدنم محسوس بود و کم مانده بود بر زمین بیفتم. او حرف میزد و من حرفهایش را ترجمه میکردم. _ما میخواهیم شما را به ایران بفرستیم تا شما به عنوان پرنده صلح و آزادی از جانب ما به ایران بروید. بروید نزد خانوادههایتان تا به دانشگاه بروید درس بخوانید و دکتر شوید و برای من نامه بنویسید._ _حالا دخترم هلا به نشانه صلح و دوستی به شما گلهای سفیدی هدیه میدهد و شما این گلها را یادگاری نگه دارید_ صدام بعد از گرفتن عکس با بچهها از جا بلند شد دست دخترش را گرفت و مغرورانه لبخندی زد و فی امان الله گفت و از سالن بیرون رفت... این وعده هم محقق نشد.
_كل أطفال الدنيا اطفالنا_ من که سمت چپ صدام و کمی با فاصله از او ایستاده بودم لرزش بدنم محسوس بود و کم مانده بود بر زمین بیفتم. او حرف میزد و من حرفهایش را ترجمه میکردم. _ما میخواهیم شما را به ایران بفرستیم تا شما به عنوان پرنده صلح و آزادی از جانب ما به ایران بروید. بروید نزد خانوادههایتان تا به دانشگاه بروید درس بخوانید و دکتر شوید و برای من نامه بنویسید._ _حالا دخترم هلا به نشانه صلح و دوستی به شما گلهای سفیدی هدیه میدهد و شما این گلها را یادگاری نگه دارید_ صدام بعد از گرفتن عکس با بچهها از جا بلند شد دست دخترش را گرفت و مغرورانه لبخندی زد و فی امان الله گفت و از سالن بیرون رفت... این وعده هم محقق نشد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.