معرفی کتاب شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

4.5
155 نفر |
33 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

414

خواهم خواند

56

شابک
9786009215126
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
1392/11/26

توضیحات

کتاب شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام، نویسنده گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

نمایش همه

یادداشت‌ها

          كتاب شاهرخ حر انقلاب اسلامی: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

گروهی كه روی خیلی ها رو كم كرد
كتاب «شاهرخ: حُر انقلاب اسلامی» از كارهای موفق گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است كه در یكی دو سال اخیر در عرصه تولید و توزیع محتوا در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی روی همه نهادهای باسابقه و بعضا مفت خور دولتی را كم كرده است. برادرانی كه حتی اسمتان را در كتابهایتان نمی نویسید،‌خسته نباشید!

شهید شاهرخ ضرغامجوان نگو، هیولا بگو!
این كتاب زندگینامه و خاطرات یك شهید متفاوت است. شهید شاهرخ ضرغام. جوانی كه قبل انقلاب خلافكار بنامی بوده ولی با مرام بود. پول مشروب رفقا رو هم حساب می كرد. جوان كه نه، هیولایی بود كه همه ازش حساب می بردن. كارش محافظت از مشروب فروشی بود ولی محرم كه می شد دسته عزا راه می انداخت. یه داش مشتی باحال كه سرباز فراری بود ولی ساواك ازش درخواست همكاری می كرد.

خالكوبی روی سینه: فدایت شوم خمینی!
اما امام خمینی همه چیز زندگی او را عوض كرد. امام  روح الله هنوز به ایران نیامده بود كه او فدایی خمینی شد. روی سینه اش خالكوبی كرد: «فدایت شوم خمینی» دم مسیحایی امام،‌او را در زمره جوانانی قرار داد كه یك شبه ره صد ساله رو پیموده اند. امام روح الله هم همین را فلسفه تشكیل حكومت می دانست كه آدم تربیت كنیم برای معرفت الله.

كردستان، گنبد،‌لاهیجان و سرانجام در خوزستان
كمیته انقلاب اسلامی او را دستگیر كرد و حتی ممكن بود اعدام شود! همین كه امام برای یاری پاسداران در كردستان پیام داد، اتوبوس آماده كرد و رفت و جنگید. فرماندهی رو تجربی یاد گرفت. با چمران آشنا شد. گنجد و لاهیجان هم تجربیات خوبی بود. با سید مجتبی هاشمی و گروه فداییان اسلام در خرمشهر و آبادان می جنگید كه در یكی از عملیاتها و در نتیجه خیانت بنی صدر به فیض شهادت نایل می آبد. البته قبل آن گروه آدمخوارها را تشكیل داده بود!اونی كه لباس نداره شاهرخه! اونم در حالی كه بقیه كاپشن پوشیده اند

سیر انفسی
آنچه در این كتاب برای من جالب است دو چیز است: یكی- سیر انفسی جوانی از فرش به عرش كه گفتیم هنر امام روح الله این بود. (و به تعبیر امام خامنه ای، «فتح الفتوح» امام). دیگر- فرهنگ و تاریخ مغفول جنگهای نامنظم و گروه فداییان اسلام كه به همت و بصیرت دلاور مردی به نام شهید سید مجتبی هاشمی شكل گرفت كه بعدها الگوی مناسبی برای بسیج شد. (الگوی رزم پارتیزانی را نمی گویم، بلكه نقش معنویت و دعا در رزم را می گویم.)

كوتاه
این كتاب در كمتر از شش ماه به چاپ هفتم رسید.
به بچه ها گفته بودم كه برای نمایشگاه دهه اول محرم، این كتاب رو بیارن؛ نتونستن. شب آخر دهه، حاجی پناهیان، سخنران هیات میثاق، كلی از كتاب تعریف كرد و گفت: بخریدش.
عراقی ها برای سر این شهید،‌ یازده هزار دینار جایزه تعیین كرده بودند در حالی كه هنوز دو ماه هم از شروع جنگ نمی گذشت.دقت كرده اید خیلی از ماها بود و نبودمان فرقی نمی كند. حتی دشمن از وجود برخی مسئولینمان خوشحال هم هست!
سبزواری ها چهارمین دوره مسابقه كتابخوانی شان را با محوریت این كتاب برگزار كردند. (+)
اولین بار شش سال پیش،‌ در اردوی جنوب بسیج  دانشگاه، سعید تاجیك برایمان از شاهرخ ضرغام گفت. آن زمان كه هنوز اخراجی های مسعود ده نمكی هم ساخته نشده بود.
اطلاعات كتابشناسی:
عنوان: شاهرخ، حر انقلاب اسلامی
پدیدآور: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
نشر: تهران، انتشارات پیام آزادی، چاپ ششم، 1389
قیمت: 2 هزار تومان، 136 صفحه، مصور،‌ رنگی

این یادداشت را سال 89 نوشتم و در <a href="http://qafase.ir/post/2"> قفسه</a> منتشر کردم
        

3

sin_alef

sin_alef

1403/12/30

          با شلیک اولین گلوله یکی از تانک‌‌های دشمن هدف قرار گرفت.
#شاهرخ که خیلی خوشحال بود، داد زد: دَمِت گرم. مادرش رو!!
تا نگاهش به من افتاد، حرفش را قطع کرد. اعضا گروه مثل خودش بودند. اما بی‌ادبی بود جلوی #برادر کوچک‌تر.
سریع جمله‌اش را عوض کرد: بارک‌الله، مادرش رو شوهر دادی! 

..........
 به شاهرخ گفتم: من خیلی خسته‌ام. خوابم می‌یاد.
گفت: برو پشت نفربر اونجا یک #پتو هست که یکی زیرش خوابیده. تو هم کنارش بخواب. بعد هم خندید!
من هم رفتم و خوابیدم. هوا سرد بود بیشتر پتو را روی خودم کشیدم!
ساعت چهار صبح بود. روز هفده آذر. با صدای یک انفجار از خواب پریدم.
بلند شدم و نشستم. هنوز در عالم خواب بودم. پتو را کنار زدم. یک‌دفعه از جا پریدم.
جنازهٔ متلاشی‌شده یک عراقی در کنارم بود! 

 

پ‌ن) داستان زندگی ۳۱ ساله‌ی شاهرخ یه درسایی توش داره و یه نکاتی که میشه باهاش زندگی کرد...
دونستنش هم باعث غبطه‌س... هم امید...
یه چیزی توی وجودشون هست که ارزشمنده و خدا خریدارش میشه!
شاید #معرفت شاید #ادب شاید #غیرت شاید زلالی دل ♡
امثال این آدما رو خدا خیلی دوست داره که دستشونو خودش میگیره و پروازشون میده ...
#حر #طیب #شاهرخ #دریاقلی و ...
خدایا ،من، بندهٔ خوبت اگر نبودم،
دوست هم نداشتم بندهٔ بدت باشم..


#کتاب
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
خاطرات #شهید_شاهرخ_ضرغام
        

0