شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

4.5
75 نفر |
22 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

212

خواهم خواند

34

کتاب شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام، نویسنده گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی.

لیست‌های مرتبط به شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

یادداشت‌های مرتبط به شاهرخ، حر انقلاب اسلامی: زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام

            بالاتر از چهارراه جمهوری، نرسیده به امیراکرم کاباره‌ای بود به نام «پل کارون». بیشتر وقت‌ها بعد از ورزش با رفقایش آنجا پلاس بود. صاحبش، از یهودیان قدیمی تهران بود. یک روز به شاهرخ گفت: «از فردا هر روز بیا اینجا، هر چی‌می‌خوای به حساب من بخور روزی هفتاد تومن هم بهت می‌دم فقط مواظب اینجا باش! میان و میخورن و مست می‌کنند و همه چی رو بهم می‌ریزن و کاسبی رو خراب. کارگرهام هم زن هستن و از پس‌شون بر نمیان!» شاهرخ گفت قبول... شش سال تمام مفت میخورد و مست می‌کرد و بادیگارد بود. دست سرنوشت اما قرار بود تقدیری عجیب برایش رقم بزند. نَقل عاشورای پنجاه‌وهفت است و سفری که سه روز بعدش شاهرخ را راهی مشهد کرد: «می‌خواستم وارد صحن اسماعیل طلا بشوم. دیدم کنار در ورودی، روی زمین رو به گنبد نشسته و شانه‌هایش تکان می‌خورد. تی عالم خودش بود. خیره شده بود به گنبد و داشت حرف می‌زد: عمرم رو تباه کردم! غلط کردم! بد کردم! حال خوشی پیدا کرده بود. دو روز بعد برگشتیم تهران!» حالا دقیق‌ترش می‌شود چهل‌ویک سال که از قهرمان دسته سنگین‌وزن کشتی فرنگی و گنده‌لات معروف شرق تهران و بادیگارد کاباره‌های میامی و پل کارون خبری نیست. شاهرخ پاییز پنجاه‌ونه دیگر شاهرخ پنجاه‌ویک نبود. شده بود یکی از معاونان سیدمجتبی هاشمی فرمانده جنگ‌های نامنظم جنوب! همان روزها بود که مجید گاوی، گنده‌لات آبادان رو به او معرفی کردند با کلکسیونی از خط و خش چاقو و الواتی. میخواست برود پی جنگیدن با عراقی‌ها اما نه از ارتش نه از سپاه کسی قبولش نمی‌کرد تا اینکه تحویل شاهرخ دادندش. بعد از مدتی هم شد کفتر جلد شاهرخ و رفت الباقی رفقایش را هم آورد: علی تریاکی، مصطفی ریش، حسین کره‌ای و بقیه! هر کدام ماجرایی داشتند اما همه‌شان تن داده بودند به فرماندهی و مدیریت شاهرخ. تقدیر این بود که خون علی تریاکی بعدها در کربلای پنج بریزد روی خاک شلمچه. زمانی که علی تریاکی شهید شد شش سال از شهادت فرمانده‌اش گذشته بود. حالا هم سی‌وهشت سال است که از پیکر شاهرخ خبری نیست و احتمالا جز باد بیابان و آفتاب زائری ندارد. پیکر شاهرخ پاییز پنجاه‌ونه جایی در حوالی آبادان برای همیشه گم شد. گم شد تا نامش گم نشود. از خدا خواسته بود همه گذشته‌اش را پاک کند و چیزی از او باقی نماند. نه اسم، نه شهرت، نه قبر، نه مزار! کسی چه می‌داند؟! شاید پیکرش جز باد و باران زائری ندارد و شاید هم توی یکی از همین هزاران مزارِی آرمیده باشد که رویشان حک شده: شهید گمنام!
          
            كتاب شاهرخ حر انقلاب اسلامی: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

گروهی كه روی خیلی ها رو كم كرد
كتاب «شاهرخ: حُر انقلاب اسلامی» از كارهای موفق گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است كه در یكی دو سال اخیر در عرصه تولید و توزیع محتوا در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی روی همه نهادهای باسابقه و بعضا مفت خور دولتی را كم كرده است. برادرانی كه حتی اسمتان را در كتابهایتان نمی نویسید،‌خسته نباشید!

شهید شاهرخ ضرغامجوان نگو، هیولا بگو!
این كتاب زندگینامه و خاطرات یك شهید متفاوت است. شهید شاهرخ ضرغام. جوانی كه قبل انقلاب خلافكار بنامی بوده ولی با مرام بود. پول مشروب رفقا رو هم حساب می كرد. جوان كه نه، هیولایی بود كه همه ازش حساب می بردن. كارش محافظت از مشروب فروشی بود ولی محرم كه می شد دسته عزا راه می انداخت. یه داش مشتی باحال كه سرباز فراری بود ولی ساواك ازش درخواست همكاری می كرد.

خالكوبی روی سینه: فدایت شوم خمینی!
اما امام خمینی همه چیز زندگی او را عوض كرد. امام  روح الله هنوز به ایران نیامده بود كه او فدایی خمینی شد. روی سینه اش خالكوبی كرد: «فدایت شوم خمینی» دم مسیحایی امام،‌او را در زمره جوانانی قرار داد كه یك شبه ره صد ساله رو پیموده اند. امام روح الله هم همین را فلسفه تشكیل حكومت می دانست كه آدم تربیت كنیم برای معرفت الله.

كردستان، گنبد،‌لاهیجان و سرانجام در خوزستان
كمیته انقلاب اسلامی او را دستگیر كرد و حتی ممكن بود اعدام شود! همین كه امام برای یاری پاسداران در كردستان پیام داد، اتوبوس آماده كرد و رفت و جنگید. فرماندهی رو تجربی یاد گرفت. با چمران آشنا شد. گنجد و لاهیجان هم تجربیات خوبی بود. با سید مجتبی هاشمی و گروه فداییان اسلام در خرمشهر و آبادان می جنگید كه در یكی از عملیاتها و در نتیجه خیانت بنی صدر به فیض شهادت نایل می آبد. البته قبل آن گروه آدمخوارها را تشكیل داده بود!اونی كه لباس نداره شاهرخه! اونم در حالی كه بقیه كاپشن پوشیده اند

سیر انفسی
آنچه در این كتاب برای من جالب است دو چیز است: یكی- سیر انفسی جوانی از فرش به عرش كه گفتیم هنر امام روح الله این بود. (و به تعبیر امام خامنه ای، «فتح الفتوح» امام). دیگر- فرهنگ و تاریخ مغفول جنگهای نامنظم و گروه فداییان اسلام كه به همت و بصیرت دلاور مردی به نام شهید سید مجتبی هاشمی شكل گرفت كه بعدها الگوی مناسبی برای بسیج شد. (الگوی رزم پارتیزانی را نمی گویم، بلكه نقش معنویت و دعا در رزم را می گویم.)

كوتاه
این كتاب در كمتر از شش ماه به چاپ هفتم رسید.
به بچه ها گفته بودم كه برای نمایشگاه دهه اول محرم، این كتاب رو بیارن؛ نتونستن. شب آخر دهه، حاجی پناهیان، سخنران هیات میثاق، كلی از كتاب تعریف كرد و گفت: بخریدش.
عراقی ها برای سر این شهید،‌ یازده هزار دینار جایزه تعیین كرده بودند در حالی كه هنوز دو ماه هم از شروع جنگ نمی گذشت.دقت كرده اید خیلی از ماها بود و نبودمان فرقی نمی كند. حتی دشمن از وجود برخی مسئولینمان خوشحال هم هست!
سبزواری ها چهارمین دوره مسابقه كتابخوانی شان را با محوریت این كتاب برگزار كردند. (+)
اولین بار شش سال پیش،‌ در اردوی جنوب بسیج  دانشگاه، سعید تاجیك برایمان از شاهرخ ضرغام گفت. آن زمان كه هنوز اخراجی های مسعود ده نمكی هم ساخته نشده بود.
اطلاعات كتابشناسی:
عنوان: شاهرخ، حر انقلاب اسلامی
پدیدآور: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
نشر: تهران، انتشارات پیام آزادی، چاپ ششم، 1389
قیمت: 2 هزار تومان، 136 صفحه، مصور،‌ رنگی

این یادداشت را سال 89 نوشتم و در <a href="http://qafase.ir/post/2"> قفسه</a> منتشر کردم