معرفی کتاب آنها به اسبها شلیک می کنند اثر هوراس مک کوی مترجم محمدعلی سپانلو

آنها به اسبها شلیک می کنند

آنها به اسبها شلیک می کنند

هوراس مک کوی و 1 نفر دیگر
3.7
8 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

5

ناشر
نشر نو
شابک
0000000034540
تعداد صفحات
188
تاریخ انتشار
1362/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
چه می توانستم بگویم؟همه این آدم ها می دانستند که من او را کشته ام.تنها آدم دیگری که می توانست به کمک بیاید مرده بود...

      

یادداشت‌ها

سامان

سامان

1403/10/2

          گفتم : اسب لنگ را باید خلاص کرد 

ابتدای داستان، ما سرانجام قصه رو می‌خونیم. پس این داستان هدفش مقصد نیست، بلکه میخواد مسیری رو نشون بده که به این مقصد رسید. رابرت به خاطر کشتن گلوریا در دادگاه داره حکمش رو می‌گیره و حالا در خلال قرائت حکم، تو ذهنش ماجرای آشنایی‌اش با گلوریا و سرانجام تلخشون برای ما روایت میشه. او به صورت تصادفی با گلوریا آشنا میشه. برای رهایی از فقر تصمیم می‌گیرند در یک مسابقه ماراتن رقص شرکت کنند که هم یه جای خوابی داشته باشند و یه غذایی بخورند و هم اینکه یکی از کمپانی ها و مسئولان هالیوود اینها رو ببینه و بپسنده و از این زندگی نکبت بار رها پیدا کنند اما کدام رهایی؟  واقعیت اینه گاهی هر چه تلاش بکنی نمیشه که نمیشه و خبری از پایان خوش نیست. کلا اینکه حتما خوشبخت خواهی شد و قطعا موفق میشی و جملاتی از این قبیل با قید حتما و قطعا رو بیشتر موهومات می‌دونم. سیلی واقعیت‌های زندگی گاهی اینقدر محکم به سر و صورت آدم برخورد میکنه که اگه درد اون سیلی هم خوب بشه، گیجی و منگی بعدش پابرجاست.. 
شخصیت پردازی رابرت و به ویژه گلوریا رو خیلی دوست داشتم... داستان برام بسیار غم انگیز بود.یک غم خیلی خیلی زیاد و من غم رو واقعی‌ترین و صادق‌ترین احساس زندگی می‌دونم.
سیدنی پولاک در سال 1969 از روی این کتاب، فیلمی به همین نام ساخته.
        

3

          از مک‌کوی قبلا کفن جیب ندارد را خواندم. به اعتبار و اعتماد آن یکی، این را هم خواندم. آن را بخوانید. البته نه همراه با عامه‌پسند بوکوفسکی؛ چون من نوجوان ساده خبط کردم و با هم خواندمشان و الان توی ذهنم یک چیز پراکنده و درهمی از داستان هر دوشان هست.
اما راجع‌به این؛ 
ایده تیتر هر فصل را خیلی دوست داشتم. خودش یک روایت کوتاه بود.
اول کتاب، آخر داستان معلوم است. با این حال تا انتها می‌روی. هرچند همه چیز برای گلوریا و همه رقاص‌ها و رقاصه‌ها (از کلمه رقاصه خوشم می‌آید) تکرار و تکرار است، اما خواننده هر بار با برش جدیدی از این چند ماه مواجه می‌شود و حوادث تازه‌ای را می‌بیند. دو امتیاز برای کشش خوب داستان!
ترجمه سپانلو روان و گیراست، خیالتان راحت.
ایده کلی داستان هم با واقعه تاریخی که روایت می‌شود (ماراتن رقص که در ۱۹۳۰ رواج می‌گیرد) هم‌خوانی کامل دارد.
بعضی گره‌افکنی‌ها به نظرم الکن آمدند، یا شاید من درست نفهمیدم. بیشتر به نظرم الکن بودند!
دیگر چه؟
دیگر این که، پرداخت شخصیت‌ها هم خوب است.
و حجمش کم است؛ خواندنش خیلی وقتتان را نمی‌گیرد!

(نمی‌توانم حرفه‌ای‌تر از این نقد بنویسم و ناراحتم!)
        

2