آنها به اسبها شلیک می کنند

آنها به اسبها شلیک می کنند

آنها به اسبها شلیک می کنند

هوراس مک کوی و 1 نفر دیگر
4.1
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

4

ناشر
نشر نو
شابک
0000000034540
تعداد صفحات
188
تاریخ انتشار
1362/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این داستان، "غمنامه فرد درمانده ای است تسلیم وضعیات اجتماعی، که به شیوه خود، فرد درمانده دیگری را نجات می دهد. گیرم با مرگ... راوی داستان، مردی که آزارش به مورچه نمی رسد، آدم صلح جویی که می خواهد همه را آشتی بدهد، شهروند مودبی که خاضعانه به قانون، به پلیس، به رئیس و به زن احترام می گذارد... که همواره به ملاحظه تنگناهای موجود کوتاه می آید، آرزوی بزرگ فیلم سازی را به خواب می سپارد و در عالم واقع آن را به امید تهیه دو سه حلقه فیلم تخفیف می دهد... مردی است سلیم النفس که در همه چیزی منفعل است... او حرف شنو و سر به زیر است... او با معصومیت کم نظیری سقوط ارزش ها و خیمه شب بازی ادعاها را در جامعه سرمایه سالاری روایت می کند؛ اما هرگز قضاوت نمی کند؛ زیرا حتی در دم مرگ هم نمی خواهد درگیر شود و بالاخره آدمکشی او هم به گونه ای ساده لوحانه صورت می گیرد...". نویسنده ـ مکوی ـ در این داستان نشان می دهد که دردهای درونی قهرمانانش ناشی از وضع اجتماعی و روانی و پرورشی آنهاست.
      

یادداشت‌ها

سامان

سامان

21 ساعت پیش

          گفتم : اسب لنگ را باید خلاص کرد 

ابتدای داستان، ما سرانجام قصه رو می‌خونیم. پس این داستان هدفش مقصد نیست، بلکه میخواد مسیری رو نشون بده که به این مقصد رسید. رابرت به خاطر کشتن گلوریا در دادگاه داره حکمش رو می‌گیره و حالا در خلال قرائت حکم، تو ذهنش ماجرای آشنایی‌اش با گلوریا و سرانجام تلخشون برای ما روایت میشه. او به صورت تصادفی با گلوریا آشنا میشه. برای رهایی از فقر تصمیم می‌گیرند در یک مسابقه ماراتن رقص شرکت کنند که هم یه جای خوابی داشته باشند و یه غذایی بخورند و هم اینکه یکی از کمپانی ها و مسئولان هالیوود اینها رو ببینه و بپسنده و از این زندگی نکبت بار رها پیدا کنند اما کدام رهایی؟  واقعیت اینه گاهی هر چه تلاش بکنی نمیشه که نمیشه و خبری از پایان خوش نیست. کلا اینکه حتما خوشبخت خواهی شد و قطعا موفق میشی و جملاتی از این قبیل با قید حتما و قطعا رو بیشتر موهومات می‌دونم. سیلی واقعیت‌های زندگی گاهی اینقدر محکم به سر و صورت آدم برخورد میکنه که اگه درد اون سیلی هم خوب بشه، گیجی و منگی بعدش پابرجاست.. 
شخصیت پردازی رابرت و به ویژه گلوریا رو خیلی دوست داشتم... داستان برام بسیار غم انگیز بود.یک غم خیلی خیلی زیاد و من غم رو واقعی‌ترین و صادق‌ترین احساس زندگی می‌دونم.
سیدنی پولاک در سال 1969 از روی این کتاب، فیلمی به همین نام ساخته.
        

0