بریدۀ کتاب

اریسا

اریسا

1402/7/25

آن ها به اسب ها شلیک می کنند
بریدۀ کتاب

صفحۀ 79

...من ماندم، درازکشیده و اندیشناک غروب آفتاب. می‌خواستم رنگ‌هایش را در حافظه‌ام زنده کنم. نظرم رنگ قرمز نبود. بقیه‌ی مایه‌ها را می‌خواستم. با کمی تلاش، پنداشتم که آن‌ها را زنده کرده‌ام. مثل نامی که می‌دانی اما فراموش کرده‌ای؛ نامی که کشش آن به یادت می‌آید، حروفش، نواختش، اما نمی‌توانی به آن‌ها نظم دقیق بدهی و خودش را بیابی...

...من ماندم، درازکشیده و اندیشناک غروب آفتاب. می‌خواستم رنگ‌هایش را در حافظه‌ام زنده کنم. نظرم رنگ قرمز نبود. بقیه‌ی مایه‌ها را می‌خواستم. با کمی تلاش، پنداشتم که آن‌ها را زنده کرده‌ام. مثل نامی که می‌دانی اما فراموش کرده‌ای؛ نامی که کشش آن به یادت می‌آید، حروفش، نواختش، اما نمی‌توانی به آن‌ها نظم دقیق بدهی و خودش را بیابی...

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.