معرفی کتاب مگنس چیس و اساطیر آسگارد اثر ریک ریوردان مترجم آرزو مقدس

مگنس چیس و اساطیر آسگارد

مگنس چیس و اساطیر آسگارد

ریک ریوردان و 2 نفر دیگر
4.3
53 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

139

خواهم خواند

41

ناشر
شابک
9786229532386
تعداد صفحات
546
تاریخ انتشار
1397/12/28

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
مگنس چیس به اندازه ی کافی دردسر کشیده از دوسال پیش و درست از آن شب وحشتناکی که مادرش به او گفت جانش را بردار و فرار کند.به تنهایی در خیابان های بوستون زندگی میکند و از دست پلیس و ماموران دارالتادیب،گریزان است.
یک روز مگنس متوجه میشود عمویش راندولف به دنبالش میگردد.مردی که مادرش همیشه در مورد او به مگنس هشدار داده بود.
سرانجام مگنس به دام عمویش می افتد.داندولف کلی درباره ی تاریخ اسکاندیناوی حرف میزند و میگوید مگنس یک میراث دارد:سلاحی که از هزاران سال پیش گم شده.
داستان هایی در مورد اساطیر اسگارد و گرگ ها از اعماق خاطرات مگنس ظاهر میشوند.
اما او وقت زیادی برای فکر کردن به این ماجراها ندارد؛خیلی زود مجبور میشود بین امنیت خودش و زندگی صدها انسان بی گناه دیگر،یکی را انتخاب کند.
گاهی اوقات،تنها راه شروع یک زندگی تازه،مردن است.

      

یادداشت‌ها

narjes bt

narjes bt

1401/2/10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نجات جهان از یک خطر بزرگ.
این کاری است که مگنس باید انجام دهد. مگنس باید میراثی که هزاران سال است گمشده، پیدا کند. شمشیر تابستان. باید به سرزمین های اساطیری سفر کند و وظیفه اش را انجام دهد. در این راه مانع های زیادی سر راه او وجود دارند. مثلا باید با دایی رندولف‌ش، که مادرش در مورد او به مگنس هشدار داده بود رو به رو شود و یک عالمه چیز دیگر. او باید بین زندگی خودش و زندگی صد ها انسان بی گناه یکی را انتخاب کند. بعضی اوقات تنها راه شروع یک زندگی تازه، مردن است...
موضوع داستان خیلی خوب و جدید بود و نویسندگان کمی برای نوشتن به آن رجوع کرده اند. برای همین جذابیت زیادی داشت. و ما در این داستان در مورد افسانه های اسکاتلندی زیادی اطلاعات به دست می آوردیم.
شروع داستان به شدت جذاب بود. زیرا با دیالوگ طنزی از شخصیت اصلی یعنی مگنس شروع شده بود.
مقدمه ی داستان، ما را برای ورود به جریان اصلی آماده می کرد و ما کاملا با فضا ی داستان آشنا می شدیم. هر چند که هر چه جلوتر می رفتیم باز هم غافلگیر می شدیم.
پیرنگ داستان خوب بود و اشکالی نداشت. گره های زیادی در آن ایجاد می شدند که بعد از چند صفحه یا یک فصل باز می شدند. البته از لحاظ اینکه کتاب 500 صفحه بود اینکه گره ها زیاد بودند، ایراد حساب نمی شود.
دیالوگ ها خوب و واضح بودند و اینکه چاشنی طنز در آن ها حل شده بود نکته ی مثبتی بود.
شخصیت ها به خوبی از لحاظ ظاهری و باطنی، در طول داستان توصیف شده بودند. و ما می توانستیم به خوبی با احساسات و هیجانات آنها همراه شویم. همچنین مکان ها هم کاملا توصیف شده بود و ما به خوبی می توانستیم داستان را مثل یک فیلم جلوی چشممان ببینیم. نکته ی مثبتش هم این بود که توصیفات خیلی زیاد نبودند، اما با همان چند جمله ی کوتاه می توانستیم همه چیز را تصور کنیم.
اینکه راوی، شخصیت اصلی یا همان اول شخص بود، خیلی خوب بود و ما کاملا از تفکرات شخصیت اصلی با خبر می شدیم.
دیگر نکته ی مثبتش این بود که عنوان فصل ها طوری بودند که خواننده را وادار می کردند به خواندن ادامه دهد. به شخصه هر موقع میخواستم کتاب را کنار بگذارم، با دیدن عنوان فصل ها نمی توانستم این کار را بکنم و مجبور می شدم یک فصل دیگر هم بخوانم و همچنین یک فصل دیگر و یک فصل دیگر...
در کلِ داستان نویسنده قلم قوی ای داشت و جمله هایش در عین سادگی خیلی جذاب بودند.
در کل این کتاب را خیلی دوست داشتم چون خیلی دلنشین و متفاوت بود :)
        

5

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        من واقعا علاقه خاصی به اساطیر ندارم
مخصوصا اساطیر نورس
اما این کتاب واقعا قشنگ بود، از نطر جایگذاری اساطیر و رفتارهاشون
و مدرن کردنشون و مسخره کردنشون
مثلا سخنرانی اودین آخر کتاب *که به من حس و حال دامبلدور موقع امتیاز دادن به هری‌پاتر تو آخر سنگ جادو رو می‌داد* واقعا خلاقانه بود!!
اما ترجمه عالی نبود
خوب بود‌هاا، ادیت نمی‌کرد، اما می‌تونست بهتر باشه 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

Ayano

Ayano

1403/3/4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خب خب من خوره ی اسطوره شناسی ام که البته شروع علاقه م رو مدیون فیلم های مارولم. پس این کتاب از فضا ی ذهنیم خیلی دور نبود.هرچند ممکنه برای کسی که آشنایی نداره یکم گیج کننده باشه
آره آره!همه چیز گیج کننده ست. لوکی با دل و روده های پسر به سنگ بسته شده. لوکی یک بچه داره که خودش اونو به دنیا اورده درحالی که مرده و همه چیز کلا گیج کننده ست می فهمم. ولی بعد یک مدت گیج کنندگی ش هم جالبه
زبان کتابو دوست داشتم بوستونی بود. چون هر جای آمریکا لهجه و اینا ی خودشونو دارن و مترجم خیلی قشنگ برش گردونده بود به فارسی.
انتقادم از کل ماجرا و این کتاب و این حرفا اینه که ما یه نویسنده ی خلاق میبینیم که قراره تصورمون از اساطیر رو به کل تغییر بده. دارم میگم اونقدر خلاقیت داشته که وقتی همه از ثور بزرگ حرف میزنن اون فقط یه مرد هیکل گنده ی کم عقلو ببینه خب!؟ گرفتین؟ ولی بازم خلاقیتش راضیم نکرد. چون تونسته بود همه ی مسائل رو یه طور دیگه ببینه ولی نتونسته بود آدم بد ماجرا روعوض کنه چون توی این داستان و داستان های بعدی همه چیز  تقصیر لوکیه. خب از یک نویسنده که انقدر خلاق بودانتظار می رفت که از لوکی که آدم بده ی اسطوره هاست یه تصویر متفاوت نشون بده وقتی این کارو نتونست بکنه خورد تو ذوقم.
اشکال بعدی این شخصیت مسلمون داستان یعنی سمیرا العباس بود. به عنوان شخصیت مسلمون اشکال زیاد داشت و من نفهمیدم که چه اصراریه آخه وقتی بلد نیستی؟
مثلا سمیرا همیشه حجاب نداشت گاهی کلاه سرش بود که این حجاب قابل قبولی نیست. گاهی تو داستان مگنس رو بغل می کرد و حتی یه شب تو یه چادر خوابیدن. بیشتر انگار نویسنده سعی کرده بود مسلمون هارو عقب مونده و جاهل نشون بده. مثل اینکه سمیرا نامزد داشت و حس می کردن خانواده ش که این ته خوش شانسیه. یا اینکه اگه مگنس بیاد دیدنش نامزدش میزاره میره اصلا از این قضیه خوشم نیومد
اما درکل کتاب بد نبود
        

2