بنانا براوا: موز وحشی

بنانا براوا: موز وحشی

بنانا براوا: موز وحشی

3.1
11 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

3

شابک
9789646207745
تعداد صفحات
200
تاریخ انتشار
1394/7/5

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        ژوزه مائورو ده واسکونسلوس نویسنده برزیلی اگر در سه اثر معروفش درخت زیبای من، خورشید را بیدار کنیم، روزینیا قایق من با رقت قلب به رویاپروری های زیبا و لطیف شخصیت هایش می پردازد، در بنانا براوا ضمن حفظ روح انسان دوستی مألوفش، خواننده را به دنیای دیگری می برد. او گرچه در این اثر باز هم افرادی رقیق القلب و دارای احساس ها و عواطف انسانی می آفریند، صحنه مهم رمانش محیط خشونت باری است که «جویندگان الماس» در هر زمان می توانند پدید بیاورند.
برای نوشتن همین اثر بود که واسکونسلوس در حدود دو هزار کیلومتر در سر تائوی وحشی (منطقه خشک و تقریبا بی حاصل برزیل مرکزی) سفر کرد تا با جز به جز محیطی که می خواست توصیف کند آشنا شود.
آنگونه که خودش می گوید وقتی در جست و جوی زندگی متفاوتی به اعماق سرتائو سفر می کند، قلبش را در پای درختی می گذارد تا با اضطراب منتظر بازگشت صاحبش بماند و خودش چون ناظری بی طرف شاهد زندگی مردانی باشد که از ترحم به خود و دیگران بی خبرند. از این رو ناگزیر از خشونت بیان شخصیت هایش- که بابت آن پیشاپیش از خواننده خود عذرخواهی می کند- الگو برمی دارد، اما در مقام توضیح می گوید که این تقلید عین، به حکم ضرورت صورت گرفته است، زیرا نرم کردن آن خیانت به واقعیت بوده است...
ولی خواننده می تواند نظرداوری کند که آیا او به راستی توانسته قلبش را جا بگذارد و با خود به این سفر نبرد.
      

یادداشت‌ها

        واقعی بود و دردناک. داستانش برگرفته از واقعیت بود و کار در گاریمپوها بسیار دردناک...
زیبایی‌هایی هم داشت... مثلاً آنجا که ژوئل تصمیم گرفت دیگر نماند و جور بدمستی‌های گره‌گرائو را نکشد. آنجا که خسارت خرابکاری‌های رفیقش را پرداخت کرد و حتی پول آزادی‌اش از زندان را هم داد اما خواست که برای یک هفته نگهش دارند و بعد آزادش کنند و خودش هم رفت که رفت. 
یک جایی هم نفس‌گیر بود، آنجا که ژوئل در راه بنانا براوا گم شد و یوزپلنگ در سیاهی شب از کنارش عبور کرد...
اینکه گره‌گرائو دنبال ژوئل گشته بود و از اینکه رفاقتشان رها شده تمام نشد، را دوست داشتم... با این حال کتاب را با غصه و در سکوت تمام کردم. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          فضای داستان در برزیل زادگاه نویسنده اتفاق میفته، و روایت ها هم غالبا دردناک و نزدیک به واقعیتند. این کتاب در مورد "گاریمپو" یعنی: دهکده هایی که در اطراف آن معدن به وجود می آمد و "گاریم پیروها" : یعنی جویندگان الماس بود. [با تشکر از واژه نامه کتاب که من تازه بعد از تموم کردنش پیداش کردم]. در این کتاب زندگی آدم هایی بی رحم، طماع و خطرناک روایت میشه. ولی خب با این همه آدم های خوب هم وجود دارن. تعابیر، تعابیری دلنشین، دوست داشتنی و در مواردی بغل کردنی بود حتی! داستان، داستان روانی بود. ترجمه، ترجمه خوبی بود، بهتر میشد اگر مترجم در پانوشت کتاب در مورد بعضی کلمه ها و اصطلاحات توضیحاتی ارائه میداد. کتاب پایان درست درمونی داشت و این مسئله ایه که برای من خیلی مهمه! داستان از نیمه به بعد (برای من، شاید چون قبلا مقداری از آن را ناتمام خوانده بودم) کشش خوبی داشت. بعضی قسمت ها دوست داشتنی و قابل لمس و در بعضی دیگر تعجب برانگیز ولی قابل درک بود. نمی دونم چرا ولی تا حالا بعد از خوندن ۲ تا کتاب از این نویسنده  با این همه تفاوت در داستان هاشون ولی انگار همیشه یه سری شخصیت ثابت با سرنوشت های مشابه توی داستان هاش پیدا میشه، شخصیت هایی تنها، درمانده، دوست داشتنی، مهربان و در نهایت از دست رفتنی...
        

0