معرفی کتاب دسته ی دلقک ها اثر لویی فردینان سلین مترجم مهدی سحابی

دسته ی دلقک ها

دسته ی دلقک ها

3.7
15 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

29

خواهم خواند

30

شابک
9789643059484
تعداد صفحات
320
تاریخ انتشار
1396/12/17

توضیحات

        
ماجرا در زمان جنگ اول می گذرد، در محلات پایین شهری لندن، شهری دچار ویرانی های جنگ و پناه گاهی برای عناصر وازده ای که می کوشند از گذشته خود بگریزند. سلین با تفاله های جامعه، آدمکش  ها، واسطه ها، قاچاق  چی ها، بدکاره ها، معتادان، ولگردان و جنایت کاران محشور می شود.

      

لیست‌های مرتبط به دسته ی دلقک ها

یادداشت‌ها

نرگس

نرگس

1403/8/4

          سفری به دل سیاهی با سلین!

سلین، نویسنده‌ایه‌ که سبک خاصی داره: خیلی راحت وقایع تلخ و بد رو با لحن محاوره به رشته‌ی تحریر درمیاره و به خواننده منتقل میکنه. واقع‌گراست و نه‌تنها تلخی زندگی رو کتمان نمیکنه بلکه اون رو واضح‌تر و روشن‌تر بیان میکنه! البته که همین ویژگیش ترغیبم میکنه تا بقیه‌ی آثارش رو هم بخونم (≖ᴗ≖).

“دسته‌ی دلقک‌ها” اولین کتابیه که از سلین خوندم و به عنوان نخستین مواجهه انتخاب مناسبی نبود! فکر می‌کنم اگر بعد از کتاب «مرگ قسطی» و «سفر به انتهای شب» خونده بشه که تا حدودی با شخصیت‌ اصلی کتاب و خط فکری، سبک پیچیده و تلخ سلین آشنا باشید، خیلی بهتر باشه.

وقتی دو سه خط اول مقدمه‌ که نوشته‌ی خود سلین بود رو‌ خوندم، یه حسی مشابه ارتباط گرفتنای سروانتس _نویسنده‌ی دن کیشوت_ با خواننده‌هاش، پیدا کردم و خوشم ا‌ومد:) (البته که در ادامه و در حین روایت داستان هم، دیالوگ‌های مستقیمی با خواننده داره).
«🌱این را هم بگویم که به هیچ‌کس گوشه‌کنایه نمی‌زنم! هرکی اهلش است بفهمد منظورم را! ص۳۸»
اگر برای خوندن “دسته‌ی دلقک‌ها” دودل هستین، خوندن این مقدمه برای گرفتن تصمیم نهایی، خیلی کمک کننده‌اس.

این کتاب، یک کمدی سیاهه که با جملاتِ کوتاه و بریده بریده شروع میشه و با توصیف صحنه‌های جنگی، حس سکانس‌های کوتاه یک فیلم جنگی رو منتقل میکنه؛ به شکلی که خودتون چندثانیه مکث میکنید و اون تصویر _هرچند تلخ_ رو تصور میکنید. به سبک جریان سیال ذهن نوشته شده و باعث شده اون صحنه‌ها بهتر به تصویر کشیده بشن و تاثیر زیادی روی خواننده بذارن.

هرچقدر داستان جلوتر میره، توصیفات از جنگ فاصله میگیره و حول محور شخصیتی بنام فردینان میچرخه. فردینان یک مرد مجروح در جنگه (جنگ جهانی اول) که بعد از درمانش، حاضر نیست به جنگ برگرده… به صورت غیرقانونی از فرانسه به لندن مهاجرت میکنه و کاملا سردرگم و ناامیده. داستان پیوستگی زیادی نداره که همین نداشتن پیوستگی هم میتونه نشونه‌ای از آثار جنگ باشه!

در ادامه‌ی داستان، فردینان با خرابکار‌ها، دلال‌ها و فاحشه‌ها دم‌خور میشه که هرکدومشون یک دلقک بیچاره‌ان.. 
ازونجایی که سلین در زندگی واقعیش هم تجربه‌ شرکت در جنگ رو داره، خیلی خوب تلخی‌ها و آثار زیان‌بار جنگ رو بر روحیه افراد و رفتارشون نمایش میده.
«🌱درست است همه‌ی این چیزهایی که دارم براتان تعریف می‌کنم… از این بیشتر هم هست… امّا من دیگر نای یادآوری خاطره را ندارم!… از روی خاطره‌ها هم زیادی آدم رد شده..همان‌طور که از روی پل… همانطور که از روی روزها!... ص۲۰»

فضای کلی داستان پر از آوارگی، ترس، بی‌اخلاقی، بی‌بندوباری، سیاهی و ناامیدیه! امید رو شاید، فقط در انتهای داستان بتونیم ببینیم..

برای من، این کتاب شباهت زیادی به «تماما مخصوص» عباس معروفی داشت؛ مخصوصا پایان‌بندیش!
بدبینی اما چاره‌ای جز ماجراجویی نداری..

با اینکه گاهی اوقات بخاطر حواست پرتی یا شاید هم نحوه‌ی روایتش، مجبور میشدم یه قسمت‌هایی رو از اول بخونم اما چون کتابی بود که منو به فکر کردن واداشت، دوسش داشتم.
«🌱جان فقیر فقرا را گرفتن که به جایی برنمی‌خورد، سوء استفاده از بدترین بدبختی‌های انسان، کاری کردن که خون قی کند، به این می‌گویند بهترین معجزه، جادوی واقعی، شاهکار! بقیه‌ش همه‌ش حرف مفت است. ص۲۲۲»

اگر شما هم “مواجه‌شدن با حقیقت تلخ زندگی” رو بیشتر از “سر کردن با دروغ‌های شیرین” دوست دارین، احتمالا آثار سلین براتون جذاب باشه🤌🏻. اما بازهم پیشنهاد میکنم که سلین‌خوانی رو با «سفر به انتهای شب» یا «مرگ قسطی» شروع کنین.
        

20

dream.m

dream.m

1404/4/22

          آقای سلین عزیزم، از همان روزی که پسر  کتابفروش موفرفری فروشگاه فرهنگان توی چشم هام زل زد، شاید هم من بودم که زل زده بودم توی چشم هایش، و شاید هم هردو زل زده بودیم ، و من توی جاذبه آن سیاهی تماما سیاه و عمیق و بی انتهای مردمکش سقوط کردم، و مرگ قسطی شما را سفت و محکم به سینه ام فشردم، باید حدس میزدم که رابطه ما به سمت چیزی بیشتر از نویسنده و خواننده کشیده میشود و کار از دستم در می‌رود... البته که من آدم خرافاتی نیستم آقای سلین عزیزم، خودتان که میدانید خیلی وقت است از این مسایل گذر کرده ام، اما خب میدانید، ظاهراً بعضی چیزها هم در دنیا وجود دارند که با منطق جور درنمی‌آیند و چشم عقل ما به دیدنشان کور است، اما انگار هستند ، و بر زندگی مان تاثیر می‌گذارند ، یا حتی اگر خیلی بخواهیم بدبین باشیم کنترلش می کنند ، و کاری هم به اعتقاد ما به وجود داشتن و نداشتن شان ندارند، و راه خودشان را می‌روند به هرحال، که علی الظاهر تقدیر یکی از آنهاست... و انگار تقدیر من این بود که پیشنهاد پسر موفرفری را قبول کنم، با شما آشنا بشوم، عاشق شوم ، و هم زمان زندگی ام دچار بحران بشود، و ببینم فریادهایی که آرزو داشتم آنقدر جسور بودم که می‌توانستم بر سر زندگی ام بکشم شما در کتاب تان بر سر زندگی تان میکشید... و بعد عاشق فساد، دیوانگی، سنگدلی، فلاکت و بدبختی شما بشوم، و خودم را در عشق غیر ممکن تان غرق کنم تا شاید بتوانم به این شکل، و با واکنش تقلیدی، خشم و نفرتم از زندگی را تسلا بدهم و اندکی آرام شوم. 
و باور کنید آقای سلین عزیزم، گزافه نیست اگر بگویم که من بدجور دیوانه شما شده ام... یعنی فکر میکنم اصلا محال است شما را شناخت و عاشق تان نشد، از بس عجیب و ماورایی و در عین حال طبیعی و عین زندگی هستید... و خب اجازه دهید صادقانه اعتراف کنم نمیدانم عاشق شما هستم یا عاشق فردینان کتاب های تان، که البته برایم تفاوت چندانی هم ندارید، چون من عمیقأ و شدیداً عاشق چیزی هستم که از شما میبینم و می‌خوانم و تصور میکنم... و همین تصور برای من حکم وصال را دارد آقای سلین عزیزم... و باور کنید دروغ نمیگویم که همین هم برای خوشبختی من کافی است، و اینکه من عشق میکنم با شخصیت های تان، و با خواند تان، و با لحظه های اینطور دو نفره خلوت مان در سکوت لابه لای هربار ورق زدن کتاب های تان... هرچقدر هم که ورق ها آغشته به خون و هیاهوی کلمات باشند، و هرچند ده ها نفر همزمان در آن میان درحال فریاد زدن، فحش دادن و جان کندن باشند و صدای انفجار گوش بقیه را کر کند...
آقای سلین عزیزم، اینها حرف های دلم است که برایتان مینویسم، ببخشید اگر پرت و پلا ست یا شبیه هذیان های یک مغز تب زده بنظر میرسد، راستش من دیگر به هیچ چیز اطمینان ندارم، حتی به سلامت عقلم، اما شما میتوانید مطمئن باشید که تمام این حرفها صادقانه اند ، و اگر بنظر می‌رسد که یک دیوانه از آینده این ها را برایتان نوشته است، دقیقا به خاطر همین است که من یک دیوانه هستم که از آینده آمده بودم شما را ببینم اما پایم شکست...
..................
درباره کتاب:
«دسته دلقک ها»، سومین رمان سلین بعد از «سفر به انتهای شب» و «مرگ قسطی» ، و به عقیده اغلب مخاطبان خنده دار ترین رمان اوست. سلین این کتاب را در سال ۱۹۴۴، درحالیکه از طرف ناشر خود برای نوشتن رمان جدید تحت فشار بود، منتشر کرد؛ عاملی که باعث شد منتقدان این رمان را  داستانی ناقص ارزیابی کنند. بنابراین سلین بعدها با نوشتن« پل لندن» کار خود را تکمیل و داستان را به پایان رساند.
سلین در این کتاب، زندگی سربازی به نام فردیناد پس از زخمی شدن در جبهه جنگ و ماجرای یکسال زندگی او در لندن، و مواجهه او با طبقه فرودست، تو سری خورده، محروم، و شرور را دنبال میکند. 
تقریباً غیرممکن است که هیچکدام از کتابهای سلین را در دسته کتاب های معمولی طبقه بندی کرد، زیرا همه کتاب های او هم از نظر سبک و هم از نظر موضوع به نوعی فراکتاب هستند که همین امر خواندن آن ها را تبدیل به چالش میکند. بنابراین اغلب خوانندگان سلین در اولین مواجهه با او یا عاشقش میشوند یا به طور کلی کنارش میگذارند. دسته دلقک ها هم طبق همین قاعده کتاب عجیب و دشواری است که با سه نقطه ها، ویرگول ها، جملات کوتاه کوبنده، فحش ها و حرف های رکیک اش نفس خواننده را بند می آورد، خسته اش میکند و گاهی هم به خنده اش می اندازد. این کتاب سراسر کثافت و فساد و فحشا و جسد و دل و روده است که پیش چشم تان می آورد و باید بگویم سلین اینبار بدجور شورش را درآورده است.
به همین خاطر ، اگر میخواهید کتابی از سلین بخوانید و اولین بارتان است، با این کتاب شروع نکنید. من پیشنهاد میکنم سلین را با مرگ قسطی ، و بعد سفر به انتهای شب شروع کنید و سپس به سراغ جنگ، دسته دلقک ها ، معرکه، قصر به قصر، شمال و دیگر آثار او بروید.
        

0