یادداشت dream.m
1404/4/22
آقای سلین عزیزم، از همان روزی که پسر  کتابفروش موفرفری فروشگاه فرهنگان توی چشم هام زل زد، شاید هم من بودم که زل زده بودم توی چشم هایش، و شاید هم هردو زل زده بودیم ، و من توی جاذبه آن سیاهی تماما سیاه و عمیق و بی انتهای مردمکش سقوط کردم، و مرگ قسطی شما را سفت و محکم به سینه ام فشردم، باید حدس میزدم که رابطه ما به سمت چیزی بیشتر از نویسنده و خواننده کشیده میشود و کار از دستم در میرود... البته که من آدم خرافاتی نیستم آقای سلین عزیزم، خودتان که میدانید خیلی وقت است از این مسایل گذر کرده ام، اما خب میدانید، ظاهراً بعضی چیزها هم در دنیا وجود دارند که با منطق جور درنمیآیند و چشم عقل ما به دیدنشان کور است، اما انگار هستند ، و بر زندگی مان تاثیر میگذارند ، یا حتی اگر خیلی بخواهیم بدبین باشیم کنترلش می کنند ، و کاری هم به اعتقاد ما به وجود داشتن و نداشتن شان ندارند، و راه خودشان را میروند به هرحال، که علی الظاهر تقدیر یکی از آنهاست... و انگار تقدیر من این بود که پیشنهاد پسر موفرفری را قبول کنم، با شما آشنا بشوم، عاشق شوم ، و هم زمان زندگی ام دچار بحران بشود، و ببینم فریادهایی که آرزو داشتم آنقدر جسور بودم که میتوانستم بر سر زندگی ام بکشم شما در کتاب تان بر سر زندگی تان میکشید... و بعد عاشق فساد، دیوانگی، سنگدلی، فلاکت و بدبختی شما بشوم، و خودم را در عشق غیر ممکن تان غرق کنم تا شاید بتوانم به این شکل، و با واکنش تقلیدی، خشم و نفرتم از زندگی را تسلا بدهم و اندکی آرام شوم. و باور کنید آقای سلین عزیزم، گزافه نیست اگر بگویم که من بدجور دیوانه شما شده ام... یعنی فکر میکنم اصلا محال است شما را شناخت و عاشق تان نشد، از بس عجیب و ماورایی و در عین حال طبیعی و عین زندگی هستید... و خب اجازه دهید صادقانه اعتراف کنم نمیدانم عاشق شما هستم یا عاشق فردینان کتاب های تان، که البته برایم تفاوت چندانی هم ندارید، چون من عمیقأ و شدیداً عاشق چیزی هستم که از شما میبینم و میخوانم و تصور میکنم... و همین تصور برای من حکم وصال را دارد آقای سلین عزیزم... و باور کنید دروغ نمیگویم که همین هم برای خوشبختی من کافی است، و اینکه من عشق میکنم با شخصیت های تان، و با خواند تان، و با لحظه های اینطور دو نفره خلوت مان در سکوت لابه لای هربار ورق زدن کتاب های تان... هرچقدر هم که ورق ها آغشته به خون و هیاهوی کلمات باشند، و هرچند ده ها نفر همزمان در آن میان درحال فریاد زدن، فحش دادن و جان کندن باشند و صدای انفجار گوش بقیه را کر کند... آقای سلین عزیزم، اینها حرف های دلم است که برایتان مینویسم، ببخشید اگر پرت و پلا ست یا شبیه هذیان های یک مغز تب زده بنظر میرسد، راستش من دیگر به هیچ چیز اطمینان ندارم، حتی به سلامت عقلم، اما شما میتوانید مطمئن باشید که تمام این حرفها صادقانه اند ، و اگر بنظر میرسد که یک دیوانه از آینده این ها را برایتان نوشته است، دقیقا به خاطر همین است که من یک دیوانه هستم که از آینده آمده بودم شما را ببینم اما پایم شکست... .................. درباره کتاب: «دسته دلقک ها»، سومین رمان سلین بعد از «سفر به انتهای شب» و «مرگ قسطی» ، و به عقیده اغلب مخاطبان خنده دار ترین رمان اوست. سلین این کتاب را در سال ۱۹۴۴، درحالیکه از طرف ناشر خود برای نوشتن رمان جدید تحت فشار بود، منتشر کرد؛ عاملی که باعث شد منتقدان این رمان را  داستانی ناقص ارزیابی کنند. بنابراین سلین بعدها با نوشتن« پل لندن» کار خود را تکمیل و داستان را به پایان رساند. سلین در این کتاب، زندگی سربازی به نام فردیناد پس از زخمی شدن در جبهه جنگ و ماجرای یکسال زندگی او در لندن، و مواجهه او با طبقه فرودست، تو سری خورده، محروم، و شرور را دنبال میکند. تقریباً غیرممکن است که هیچکدام از کتابهای سلین را در دسته کتاب های معمولی طبقه بندی کرد، زیرا همه کتاب های او هم از نظر سبک و هم از نظر موضوع به نوعی فراکتاب هستند که همین امر خواندن آن ها را تبدیل به چالش میکند. بنابراین اغلب خوانندگان سلین در اولین مواجهه با او یا عاشقش میشوند یا به طور کلی کنارش میگذارند. دسته دلقک ها هم طبق همین قاعده کتاب عجیب و دشواری است که با سه نقطه ها، ویرگول ها، جملات کوتاه کوبنده، فحش ها و حرف های رکیک اش نفس خواننده را بند می آورد، خسته اش میکند و گاهی هم به خنده اش می اندازد. این کتاب سراسر کثافت و فساد و فحشا و جسد و دل و روده است که پیش چشم تان می آورد و باید بگویم سلین اینبار بدجور شورش را درآورده است. به همین خاطر ، اگر میخواهید کتابی از سلین بخوانید و اولین بارتان است، با این کتاب شروع نکنید. من پیشنهاد میکنم سلین را با مرگ قسطی ، و بعد سفر به انتهای شب شروع کنید و سپس به سراغ جنگ، دسته دلقک ها ، معرکه، قصر به قصر، شمال و دیگر آثار او بروید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.