قصر

قصر

قصر

فرانتس کافکا و 1 نفر دیگر
3.4
23 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

42

خواهم خواند

35

(زندگی در قصر مناسب من نیست. من می خواهم آزاد باشم.)وقتی نقشه برداری که به نام گ. معروف است به دهکده فراخوانده می شود، ناچار می شود در میان دستیاران و پیک ها، خدمتکاران و مهمانخانه داران، ارباب ها و... معشوقه ها، با سلسله مراتبی عجیب، گفتگو کند. ولی او چطور باید دستورات را از قصر بگیرید، در حالی که کسی نمی داند کارفرمای او کیست، تلفن ها بی جواب می مانند و هیچ زمینی برای نقشه برداری نیست؟ مطالعه ی دقیق همراه با ابهام، در آخرین شاهکار فرانتس کافکا پایان می گیرد و بسیار شبیه به خود زندگی در میانه ی جملات، می ماند.

پست‌های مرتبط به قصر

یادداشت‌های مرتبط به قصر

قصر
[از سر
          قصر
[از سری رمان‌های بزرگ آلمانی]

قصر یکی از معماگون‌ترین رمان‌های قرن بیستم است و تفسیرهای زیادی برانگیخته است. همهٔ این تفسیرها اما یک کانونِ مشترک دارند که به تجربیات بنیادین انسان مدرن می‌پردازد: حس اسیر بودن در یک جامعهٔ پیچیده، حس ناامنی نسبت به قدرت‌هایی که زندگی ما در یدِ تصمیم آنهاست. کافکا داستان یک نقشه‌بردار به نام ک. را می‌گوید که در روستایی در کوهپایه که قصری بر آن بنا شده، می‌کوشد که کار و زندگی درست و درمانی داشته باشد. اما همهٔ کوشش‌هایش را قدرت مرموز مقامات قصر نقش بر آب می‌کند. بوروکراسی همه‌چیز را در چنگال خود گرفته و مقامات اداری نفوذناپذیرند.
ک. ناامیدانه تلاشش را برای به رسمیت شناخته‌شدن پی می‌گیرد، با وجود این، برای افراد روستا همان غریبه می‌ماند و برای مقامات قصر یک دردسرساز. توصیفات به‌کاررفته در این رمانْ کابوس‌وار و وهم‌آلود و مرموزند، و در عین حال به‌طرز عجیبی مضحک. سبک کافکا منحصربه‌فرد است: به‌ندرت می‌توان گفته‌ای یافت که قطعیت داشته باشد، همهٔ گفتگوها به‌سرعت تحت تردید و سؤال قرار می‌گیرند. قصر اثری است که تا به امروز چیزی از نیروی آغازینش کاسته نشده و همچنان به‌شدت جذاب است.
کل داستان در مدت‌زمانی کمتر از یک هفته رخ می‌دهد و به ترتیبِ زمانی روایت می‌شود. راوی اغلب اوقات شخصیت اصلی داستانْ ک. را دنبال می‌کند، تجربیاتش، احساسات و افکارش را توصیف می‌کند. بخش زیادی از ملاقات‌های ک. به گفتگوهای طولانی می‌انجامد که در قالب سخنرانی مستقیم روایت می‌شوند. به این سیاق، شخصیت‌های دیگر داستان هم مفصلاً معرفی می‌شوند. اغلب اوقات نظرات شخصیت‌های دیگرِ داستان دقیقاً برعکس نظرات ک. است.
زبان کافکا اساساً ساده و شفاف است. این زبان در عین حال، مبتنی بر پوچی و عادی نبودنِ دنیایی است که ک. در آن گیر افتاده است. شخصیت های داستان مرتب سرگرم بحث راجع به وقایع خاص و مشاهداتشان هستند آن هم به‌طرزی دیوانه‌وار. کافکا هنگام روایت این گفتگوها چنان تفسیر و بازتفسیر را در هم می‌آمیزد که بعضی جملات با کژراهه‌های استعاریْ نقیض خودشان می‌شوند. نه‌تنها ک. بلکه خوانندهٔ داستان هم مدام احساس می‌کند که زمینِ زیر پایش خالی می‌شود. مکالمات شروعی منطقی دارند اما به یاوه‌گویی‌های عجیب بدل می‌شوند.
کافکا در این مکالمات از ویژگی‌های ادارات و قانون‌گذاری آلمانی استفاده می‌کند چراکه خودش به‌عنوان کارمند یک شرکت بیمه مرتب با آن سر و کار داشته است. او نه‌تنها زبان روایت را ماهرانه دستکاری می‌کند بلکه با مکان و زمان هم بازی می‌کند. فواصل بین مکان‌های روستا، حتی بین اتاق‌ها و همین‌طور بعضی وقایعِ روزمره کج و معوج توصیف می‌شوند. در این رمان خیلی چیزها اتکاناپذیرند، مثلاً دید ک. به‌دلیل نور کم و هشیاری‌اش به‌دلیل خستگی مزمنش. اما از آنجا که کافکا معمولاً وقایع عجیب و غریب را غالباً هشیار و خونسرد بیان می‌کند، قصر در آنِ واحد یک رمان بسیار کمیک است.
        

2

          کافکای عزیزم... 
از دوستانم پوشیده نیست که کافکا یکی از نویسنده‌ها محبوب من است، و این علاقه نه فقط برای قلم و سبک نوشتارش، بلکه به خاطر نوع دنیایی‌ست که در آن زندگی کرده‌ایم... دنیایی که در آن هر چه جستجو کردیم، رنگی جز سیاه ندیدیم.

قصر آخرین رمان کافکاست. شخصیت اول داستان  همانند رمان «محاکمه»‌ شخص کارمندی‌ست به نام ک (همان حرف K در انگلیسی). این رمان اثری نیست که خواننده‌ بدون شناخت شخصیت نویسنده به سراغش بیاید و چیزی از آن کسب کند، معتقدم اگر چنین کاری انجام دهد: تمام برداشت‌هایش از داستان انحرافی و اشتباه خواهد بود. به همین جهت به دوستانی که هنوز از کافکا چیزی نخوانده‌اند، پیشنهاد می‌کنم خواندن او را با عناوین دیگر آغاز کنند و پس از شناختِ قلم و سبک نوشتارش، و البته شخصیتش در دنیای واقعی به سراغ این کتاب بیایند.

داستان از آن‌جایی شروع می‌شود که آقای ک در شبی برفی و سرد به روستایی در نزدیکی قصر می‌رسد.
اعتراف می‌کنم در شروع داستان، کمی سردرگم بودم و اصلا نمی‌دانستم چه می‌خوانم! در صفحات آغازین، روایت به گونه‌ای بود که خواننده احساس می‌کند قصر جایی‌ست که همه‌ی اتفاقات درون آن به وقوع خواهد پیوست اما هرچه جلوتر رفتم و فهمیدم قصر چیزی‌ست دست‌نیافتنی، آن‌وقت بود که با داستان ارتباط برقرار کردم.

می‌گویند قصر رمانی‌ست نیمه‌کاره. شاید! البته که نوشتنش نیمه‌کاره ماند اما داستانش ادامه‌دار است و می‌توان همه نیمه‌کاره بودن را استمرار وقایع تعبیر کرد.
پس از کلافگی ابتدای داستان که پیش‌تر عرض کردم، یکی از مواردی که باعث شد با علاقه به خواندن کتاب ادامه دهم:‌ توصیف باشکوه و بی‌نظیر کافکا از بروکراسی‌ست.
همین هفته‌ی اخیر بود که در «قدرت بی قدرتان» به قلم هاول از ساختارهای بروکراسی می‌خواندم... بی‌نقص بودن و چیدمان دقیق اجزایش، و در این کتاب در قالب یک داستان کافکا آن را استادانه وصف می‌کند. شاید چون خود او کارمند بود و خاک این بروکراسی را نوش جان کرده بود.

سوای بروکراسی، کافکا از تنهایی صحبت می‌کند که بخشی از زندگی واقعی خود او و من است و یکی از وجه شباهت‌هایی که باعث شده به او علاقه داشته باشم. ک در واقع مردی تنهاست، به روستایی غریبه و ناشناس آمده و کاملا مشخص است که هیچ دوستی هم در آن ندارد و حتی کارفرمایش را هم نمی‌شناسد! این تنهایی به قدری برایش آزار دهنده است که در تلاش است به نحوی با کارفرمایش ارتباط برقرار کند، اما کلا همه چیز و همه‌ی کارهایش در حاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند... همه چیز از جمله: قصر، ساکنین قصر، مقامات قصر و ... همه بخشی از یک سیستم بروکرات هستند که کاملا پوچ و بی‌معنی می‌نماید. ک در طول داستان با تمام قدرت تلاش می‌کند راز این ابهام را کشف کند اما همیشه شکست می‌خورد و در نهایت هر بار به چاهی از ناامیدی می‌افتد، چاهی عمیق که او را در خود مدفون می‌کند. 

همه چیز و همه کس تحت کنترل کامل قصر است و در نتیجه قصر تنها استعاره‌ای از بروکراسی‌ست. ک، البته بیش از همه چیز «هویت او در داستان» از قصر تاثیر می‌پذیرد. او تمام تلاشش را برای رسیدن به قصر می‌کند اما حتی نمی‌تواند ذره‌ای به آن نزدیک شود.

از نظر من کافکا میخواهد صریح و بی پرده به ما بگوید زندگی تحت کنترل ما نیست و ما عروسک‌هایی هستیم که عده‌ای با ما بازی می‌کنند.  عده‌ای که احمقانه و بیهوده است که به دنبال آن‌ها بگردیم چون در نهایت فقط عمرمان به بطالت خواهد گذشت.
ک متوقف نمی‌شود و تا آن‌جا که کافکا داستان را پیش برده به تلاش برای نفوذ به قلب  قصر ادامه می‌دهد و به عنوان خواننده با پایان داستان احساس درماندگی کردم. 

در خصوص این کتاب به تعداد موهای سرم به توان تعداد کتاب‌های نوشته شده نقد و ریویوهای زیادی نوشته شده و من قصد ندارم بیشتر از این حرف بزنم اما به عنوان حرف آخر باید عرض کنم:
از زمانی که به گودریدز پیوستم، استانداردی شخصی برای نمره دادن به کتاب‌ها برای خود ساختم، اما این بار می‌خواهم به خاطر علاقه و عشقم به کافکا این استاندارد را زیر پا گذاشته و همین‌طوری عشقی ۵ ستاره برایش منظور کنم. 
*اعتراض؟ «پذیرفته نیست.»

بیست و نهم دی‌ماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

13