کتاب غم‌انگیزی بود و بعضی اتفاقاتش برای من آشنا. دختری که خانواده‌ی کنترلگر و متعصبش رو ترک می‌کنه اما سالها با خودش کلنجار می‌ره تا بتونه سلطه‌ی پدرش روی افکارش رو هم از بین ببره. خوب می‌فهمم که چطور بعد از پشت کردن به خانواده‌ی ابیوسیو، حس گناه دست از سر آدم برنمی‌داره‌. به خاطر کنترل وحشتناکی که خانواده روی ذهنت داشتن و دائما بهت حس عذاب وجدان رو القا میکردن، حتی بعد از سالها آزار دیدن هم گاهی با خودت فکر می‌کنی "اگه تقصیر من باشه چی؟ اگه می‌تونستم براشون بچه‌ی بهتری باشم چی؟"
          

            چقدر عجیب بود!
مگه ممکنه؟
مگه می شه؟

بهترین و عجیب ترین و جالب ترین زندگی نامه ای بود که تو زندگی م خونده بودم...

فقط این که من چاپ اول کتاب رو دارم و پر از اشتباهات املایی و نگارشی و ویرایشی و حتی ترجمه ایه! برای همین چهارتا ستاره می دم.
          

            من ترجمه نشر آموت رو خوندم.یک اتوبیوگرافی تقریبا بی عیب و نقص.اصلا کتاب اشک دربیاری نیست ولی یک جاهایی اینقدر به نویسنده نزدیک شدم و باهاش اشک ریختم که...
داستان دختریه که توی یه قبیله مورمون زندگی می‌کنه.هم از لحاظ داستانی و هم از لحاظ شناخت فرقه مورمون و فرهنگ آمریکا خیلی جالبه.نثرش هم بسیار شیواست.
          

            
🔸️من قدرتمند‌ترین مزیت پول را تجربه کردم توانایی اندیشیدن به چیز‌هایی فراتر از پول!
🔸️مهارتی که یاد گرفتم یک مهارت حیاتی بود صبر برای خواندن چیز‌هایی که‌نمی‌توانستم آن‌ها را درک کنم
🔸️من فرزندی نیستم که پدرم بزرگ کرد.اما او پدری است که آن فرزند را بزرگ کرد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بعد از مدت‌ها یه رمان پرکشش و جذاب و سرشار از حس همدلی
با روایت ساده و صمیمی نویسنده که نشان می‌دهند: 
|دوران کودکی بسیار مهم تر از چیزی است که‌ می‌پنداریم|