مهدیه صدقی

مهدیه صدقی

@mahdiehsedghi

7 دنبال شده

8 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        We are all interested in serial killers, right? There's some kind of a paradoxical attraction to them while hoping to never meet one! I love true crime, in any form, be it books, articles, movies or docs. But I had never heard of the infamous Golden State Killer before, it's strange. But the title of the book, the cover and also the subtitle made me want to read this one.
It is an easy and quick read, you could binge it in one sitting really.
I liked the book, even tho it was a merely loose recollection of memories it still had some detailed memories of the killer and also the not so subtle red flags which did not add up to anything while the author was friends with the killer but as he recalls them now, he can connect the dots together and see how wicked and cruel Joe had really been in the past at some points. The book has a unique POV. I'd always wonder what happens to the family and friends of the person who is suddenly no longer the person they knew, who becomes a monster overnight; and considering this I believe the author did a really good job to go through all the memories of his life with a man who he considered a brother and a friend only to find out that he had been ignorant of all the red flags along the way; which honestly it could happen to anyone, the killer hiding in plain sight is scary inside but innocent looking and a generally good guy outside!
I liked the record of other killers active at the same time as Joe, and also all the forensic information he provided.
I was kinda jumpy throughout the book so you better read it in daylight ; )
      

0

        این داستان کوتاه را شنیدم، با صدای فریبا متخصص و علی عمرانی. خانم متخصص بسیار جاندار و  با حس اجرا کردند، دوست داشتم.
آبجی خانم اسم ندارد. آبجی خانم موهای سیاه و لب‌های درشت دارد و بلند است؛ زشت است. آبجی خانم که تنها بیست‌ و دو ساله است، ترشیده و در قامت یک انسان ارزشی ندارد. از پنج سالگی این را به او شیرفهم کرده‌اند مبادا یادش برود. عجیب است که هم زشت است و هم تندخو! شاید هم زیاد عجیب نباشد وقتی از کودکی، حتی مادرش نیز از او نفرت دارد.

ماهرخ، خانم سوگلی است.خواهر آبجی خانم. خواستنی و مردم‌دار، سفید و کوتاه با موهای خرمایی. 
آبجی خانم آشکارا به ماهرخ حسادت می‌ورزد و همین شعله حسادت است که اندک اندک زبانه می‌کشد و اطرافیان به خصوص مادر، و اتفاقات دیگر در طول داستان این آتش را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کنند تا بالاخره تراژدی پایان داستان رقم می‌خورد.

صادق هدایت این داستانک را در سال ۱۳۰۹ نگاشته، محتوایی انتقادی دارد در قالب داستان. به وضعیت جامعه‌ی مردسالار آن روز و‌ حتی  امروز، جامعه‌ای که دختر به اصطلاح ترشیده را له می‌کند، زیبایی و زشتی تقریبا تنها معیار ارزش یک زن‌اند و  شوهر کردن بزرگ‌ترین دستاورد او. 
در جایی دیگر نویسنده به وضوح جماعتی مانند آبجی خانم را نقد می‌کند که تنها دلیل به نماز ایستادن‌شان آن است که می‌دانند از این دنیا بهره‌ای نخواهند داشت و به امید بهره‌ی آخرت ساعت‌ها به نماز واجب و اختیاری می‌ایستند. اما باید به این نکته نیز توجه داشت که برای زنی در جامعه‌ی آن روز که جز شوهر کردن و سپس شوهرداری و بچه‌داری کردن، هدف و برنامه‌ی زندگی دیگری تعریف نشده بود، خواه ناخواه نماز و نیایش افراطی و گاهی پای وعظ نشستن بیرون از خانه، تنها کار دیگری بود که می‌توانست انجام دهد.

داستانی حدودا یازده صفحه‌ای ولی با شخصیت‌هایی بسیار واقعی و زنده. هدایت توانسته بود در این چند صفحه داستان تلخ سرنوشت‌هایی که در طول تاریخ بسیار تکرار شده‌اند اما هرگز مایه‌ی عبرت نبوده‌اند، بازگو کند. از نکات جالب داستان اشاراتی هر چند کوتاه به اصطلاحات محاوره‌ای قدیمی و سنت‌های عروسی و اقلام جهاز عروس و تفاوت‌های فرهنگی نسل‌های گذشته و امروز بود، حیف که نتوانستم یادداشت کنم. پایان داستان برایم غافلگیرکننده نبود. تنها پایان منطقی چنین داستانی باید یک تراژدی می‌بود. 


      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

The Invincible Summer of Juniper Jones

0

The Arsonists' City

0