آبجی خانم

آبجی خانم

آبجی خانم

3.3
27 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

56

خواهم خواند

8

شابک
0000000258522
تعداد صفحات
11
تاریخ انتشار
1397/4/4

توضیحات

        کتاب آبجی خانم اثر صادق هدایت قصه دختری است بلند بالا،‌ لاغر، گندم گون و با لب‌های کلفت و موهای مشکی که به سبب زشت بودنش هرگز موفق نمی‌شود خواستگار پیدا کند.
برعکس خواهر کوچک او. ماهرخ، دختری است با قدی کوتاه، سفید، بینی کوچک، چشمانی گیرا و خوشرو همین موضوع باعث می‌شود که برای ماهرخ به زودی خواستگار بیاید و آبجی خانم خجالت زده و افسرده مورد طعن و سرزنش مادر و اطرافیان خود قرار گیرد.
آبجی خانم یکی از داستان‌های رئالیستی (رئالیستی انتقادی) صادق هدایت محسوب می‌شود و داستان در یک فضای بسته و فقیرانه که از نظر هدایت تمام بدبختی‌ها از آن سرچشمه می‌گیرد اتفاق می‌افتد.
در بخشی از داستان آبجی خانم می‌خوانیم:
از همان بچگی آبجی خانم را مادرش میزد و با او می پیچید ولی ظاهرا روبروی مردم روبروی همسایه ها برای او غصه خوری میکرد دست روی دستش میزد و می گفت: این بدبختی را چه بکنم،هان؟دختر باین زشتی را کی میگیرد؟ میترسم آخرش بیخ گیسم بماند!یک دختری که نه مال دارد،نه جمال دارد و نه کمال.کدام بیچاره است که او را بگیرد؟از بسکه از اینجور حرفها جلو آبجی خانم زده بودند او هم کلی نا امید شده بود و از شوهر کردن چشم پوشیده بود،بیشتر اوقات خود را به نماز و طاعت میپرداخت:اصلا قید شوهر کردن را زده بود یعنی شوهر هم برایش پیدا نشده بود.یک دفعه هم که خواستند او را بدهند به کل حسین شاگرد نجار،کل حسین او را نخواست.  ولی آبجی خانم هر جا می نشست می گفت:شوهر برایم پیدا شد ولی خودم نخواستم. شوهرهای امروزه همه عرقخور و هرزه برای لای جرز خوبند! من هیچ وقت شوهر نخواهم کرد….
      

لیست‌های مرتبط به آبجی خانم

یادداشت‌ها

        «او رفته بود به یک جایی که نه زشتی و نه خوشگلی، نه عروسی و نه عزا، نه خنده و نه گریه، نه شادی و نه اندوه در آنجا وجود نداشت.
او رفته بود به بهشت!»
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          داستانی کوتاه و اندوهناک با محوریت «زن» در جامعه‌ی مردسالار و زن‌ستیز ایران.
آبجی خانم را پس از گذشت چند هفته از خواندنِ «زنی که مردش را گم کرد»‌ خواندم. این دو داستان (البته هریک با موضوعی کاملا متفاوت اما با هدفی یکسان) میزان دغدغه و نگرانی صادق‌خان هدایت نسبت به معضلات و حرج‌های جنس «زن» در جامعه‌ی عقیم، سنت‌گرا، مردسالار و به شدت زن‌ستیز ایران می‌پردازد.
داستان کتاب در مورد دختری به نام «آبجی خانم» است. آبجی خانم خواهر بزرگ‌تر «ماهرخ» است و با پدر و مادر در کنار یک‌دیگر زندگی می‌کنند. آبجی خانم از نظر آب و رنگ از خواهرش کسوراتی دارد و این کسورات که من نامش را «زشتی» نخواندم، منجر به عدم اعتماد به نفسش می‌گردد. آبجی خانم برای فرار از این نقطه ضعف به انجام نماز و سایر فرایض دینی به شکل افراطی می‌پردازد و به نوعی برای خود ملایی می‌شود. تا این‌که برای خواهر کوچک‌ترش ماهرخ خواستگاری می‌آید و آتش حسادت آبجی‌ خانم را شعله ور می‌کند، تا اینکه... .

شروع داستان خوب، پرداختش کافی و پایان اندوهناک داستان را نیز دوست داشتم. در داستان قبل نیز عرض کردم که از هدایتی که به شدت تحت تاثیر کافکا بود،‌ نمی‌توان انتظار پرداخت‌های پر شاخ و برگ داشت اما کم هم نگفت و کافی بود. او در پایان نیز با استفاده از استعاره تلنگری به جامعه زد.

نکته:
پس از مطالعه، نگاهی گذرا به ریویوی دوستانم انداختم. برخی از خواننده‌ها با وجود داشتن پیش زمینه‌هایی از دیدگاه‌های صادق‌خان در حوزه‌ی دین و سیاست، با کج سلیقگی او را به این مورد متهم کردند که نگاه دقیقی نداشته و دلبستگی به دین و انجام فرایض دینی را خاصه برای افرادی که به نسبت برخی زیبا نیستند دانسته!
عمیقا فکر می‌کنم این دیدگاه هیچ‌ جایگاهی در افکار صادق‌خان نداشته... 
باید به نکته‌ی مهمی دقت کرد: داستان در چه دوره‌ای روایت شده؟ در آن دوره چه امکاناتی برای سرگرم کردن یک شخص خاصه برای جنس زن وجود داشته؟
داستان در دوره‌ی کنونی نوشته نشده که یک دختر اگر اختلافی با هر یک از اعضای خانواده داشته باشد، با تمام محدودیت‌هایی که هم‌چنان در جامعه‌ی امروزی برای جنس زن وجود دارد، بتواند گوشی بدست بگیرد، بازی کند، به کافه برود، مهمانی برود، کوه برود و ...
یک دختر اگر همه‌چیز تمام باشد ازدواج می‌کند، به خانه‌ی شوهر می‌رود تا اگر شانس داشته باشد حامله شود برای شوهرش پسر بزاید و در نهایت گیسش سفید و ... وگرنه از خانه‌ی شوهر نیز طرد و پس از طلاق به خانه‌ی پدر برمی‌گردد تا با مهر نازایی و طلاق گیسش سفید شود.
حالا توجه کنید که در آن دوره، آبجی‌ خانم نمونه‌ی دختری‌ست که مورد اقبال مردی نیست و این عدم اعتماد به نفس باید به شکلی جبران گردد و آبجی خانم در حالی که آزادی‌های ظاهری امروز را نیز نداشته به چه کاری جز نماز خواندن و به روضه رفتن می‌توانستد بپردازد؟!

بیست و دوم دی‌ماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

5

          این داستان کوتاه را شنیدم، با صدای فریبا متخصص و علی عمرانی. خانم متخصص بسیار جاندار و  با حس اجرا کردند، دوست داشتم.
آبجی خانم اسم ندارد. آبجی خانم موهای سیاه و لب‌های درشت دارد و بلند است؛ زشت است. آبجی خانم که تنها بیست‌ و دو ساله است، ترشیده و در قامت یک انسان ارزشی ندارد. از پنج سالگی این را به او شیرفهم کرده‌اند مبادا یادش برود. عجیب است که هم زشت است و هم تندخو! شاید هم زیاد عجیب نباشد وقتی از کودکی، حتی مادرش نیز از او نفرت دارد.

ماهرخ، خانم سوگلی است.خواهر آبجی خانم. خواستنی و مردم‌دار، سفید و کوتاه با موهای خرمایی. 
آبجی خانم آشکارا به ماهرخ حسادت می‌ورزد و همین شعله حسادت است که اندک اندک زبانه می‌کشد و اطرافیان به خصوص مادر، و اتفاقات دیگر در طول داستان این آتش را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کنند تا بالاخره تراژدی پایان داستان رقم می‌خورد.

صادق هدایت این داستانک را در سال ۱۳۰۹ نگاشته، محتوایی انتقادی دارد در قالب داستان. به وضعیت جامعه‌ی مردسالار آن روز و‌ حتی  امروز، جامعه‌ای که دختر به اصطلاح ترشیده را له می‌کند، زیبایی و زشتی تقریبا تنها معیار ارزش یک زن‌اند و  شوهر کردن بزرگ‌ترین دستاورد او. 
در جایی دیگر نویسنده به وضوح جماعتی مانند آبجی خانم را نقد می‌کند که تنها دلیل به نماز ایستادن‌شان آن است که می‌دانند از این دنیا بهره‌ای نخواهند داشت و به امید بهره‌ی آخرت ساعت‌ها به نماز واجب و اختیاری می‌ایستند. اما باید به این نکته نیز توجه داشت که برای زنی در جامعه‌ی آن روز که جز شوهر کردن و سپس شوهرداری و بچه‌داری کردن، هدف و برنامه‌ی زندگی دیگری تعریف نشده بود، خواه ناخواه نماز و نیایش افراطی و گاهی پای وعظ نشستن بیرون از خانه، تنها کار دیگری بود که می‌توانست انجام دهد.

داستانی حدودا یازده صفحه‌ای ولی با شخصیت‌هایی بسیار واقعی و زنده. هدایت توانسته بود در این چند صفحه داستان تلخ سرنوشت‌هایی که در طول تاریخ بسیار تکرار شده‌اند اما هرگز مایه‌ی عبرت نبوده‌اند، بازگو کند. از نکات جالب داستان اشاراتی هر چند کوتاه به اصطلاحات محاوره‌ای قدیمی و سنت‌های عروسی و اقلام جهاز عروس و تفاوت‌های فرهنگی نسل‌های گذشته و امروز بود، حیف که نتوانستم یادداشت کنم. پایان داستان برایم غافلگیرکننده نبود. تنها پایان منطقی چنین داستانی باید یک تراژدی می‌بود. 


        

16