یادداشت Sh M
1400/11/8
کتاب غمانگیزی بود و بعضی اتفاقاتش برای من آشنا. دختری که خانوادهی کنترلگر و متعصبش رو ترک میکنه اما سالها با خودش کلنجار میره تا بتونه سلطهی پدرش روی افکارش رو هم از بین ببره. خوب میفهمم که چطور بعد از پشت کردن به خانوادهی ابیوسیو، حس گناه دست از سر آدم برنمیداره. به خاطر کنترل وحشتناکی که خانواده روی ذهنت داشتن و دائما بهت حس عذاب وجدان رو القا میکردن، حتی بعد از سالها آزار دیدن هم گاهی با خودت فکر میکنی "اگه تقصیر من باشه چی؟ اگه میتونستم براشون بچهی بهتری باشم چی؟"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.