معرفی کتاب سیاه مشق اثر هوشنگ ابتهاج

سیاه مشق

سیاه مشق

4.5
32 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

68

خواهم خواند

24

شابک
9789644310201
تعداد صفحات
364
تاریخ انتشار
1397/4/27

توضیحات

        
زمان قرعه نو می زند به نام شما
خوشا شما که جهان می رود به کام شما 
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است 
که بوی عود دل ماست در مشام شما 
تنور سینه سوزان ما به یاد آرید 
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
... 

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سیاه مشق

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 172

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهرو دیرینه‌ی سرمنزلِ عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله این کهنه کمان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ایام دل آدمیان است دل بر گذرِ قافله لاله و گل داشت این دشت که پامالِ سوارانِ خزان است روزی که بجنبد نفس باد بهاری بینی که گل و سبزه کران تا به کران است ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی دردیست در این سینه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند یارب چقدر فاصله ی دست و زبان است خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من می‌کنم افشردن جان است از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود گنجی است که اندر قدم راهروان است

14

بریدۀ کتاب

صفحۀ 250

بهار آمد، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست؟ چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟ که آیینِ بهاران رفتش از یاد چرا می‌نالد ابرِ برق در چشم چه می‌گرید چنین زار از سرِ خشم؟ چرا خون می‌چکد از شاخة‌ گل چه پیش آمد؟ کجا شد بانگِ بلبل؟ چه دَرد است این؟ چه دَرد است این؟ چه دَرد است؟ که در گلزارِ ما این فتنه کردست؟ چرا در هر نسیمی بوی خون است؟ چرا زلفِ بنفشه سرنگون است؟ چرا سر بُرده نرگس در گریبان؟ چرا بنشسته قُمری چون غریبان؟ چرا پروانگان را پَر شکسته‌ست؟ چرا هر گوشه گَردِ غم نشسته‌ست؟ چرا مطرب نمی‌خوانَد سرودی؟ چرا ساقی نمی‌گوید درودی؟ چه آفت راهِ این هامون گرفته‌ست؟ چه دشت است این که خاکش خون گرفته‌ست؟ چرا خورشیدِ فروردین فروخفت؟ بهار آمد گُلِ نوروز نشکفت! مگر خورشید و گل را کس چه گفته‌ست؟ که این لب بسته و آن رخ نهفته‌ست؟ مگر دارد بهارِ نورسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده؟ مگر گل نوعروسِ شوی‌مرده‌ست که روی از سوگ و غم در پرده برده‌ست؟ مگر خورشید را پاسِ زمین است؟ که از خونِ شهیدان شرمگین است… بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش‌ آی گره واکن زابرو، چهره بگشای بهارا خیز و زان ابرِ سبُک‌رو بزن آبی به روی سبزة نو سر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغانِ چمن بخش برآر از آستین دستِ گل‌افشان گلی بر دامنِ این سبزه‌ بنشان گریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاکِ گریبان نسیمِ صبحدم گو نرم برخیز گل از خوابِ زمستانی برانگیز بهارا بنگر این دشتِ مشوّش که می‌بارد بر آن بارانِ آتش بهارا بنگر این خاکِ بلاخیز که شد هر خاربُن چون دشنه خون‌ریز بهارا بنگر این صحرای غمناک که هر سو کُشته‌ای افتاده بر خاک بهارا بنگر این کوه و در و دشت که از خونِ جوانان لاله‌گون گشت بهارا دامن افشان کن ز گلبن مزارِ کُشتگان را غرقِ گل کن بهارا از گل و می آتشی ساز پلاسِ درد و غم در آتش‌ انداز بهارا شورِ شیرینم برانگیز شرارِ عشقِ دیرینم برانگیز بهارا شورِ عشقم بیشتر کن مرا با عشقِ او شیر و شکر کن گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن جهان از بانگِ خشمم پُرطنین کن بهارا زنده مانی، زندگی‌بخش به فروردینِ ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفس‌ها آتشین است مبین کاین شاخة بشکسته خشک است چو فردا بنگری، پُر بیدمُشک است مگو کاین سرزمینی شوره‌زار است چو فردا در رسد، رشکِ بهار است بهارا باش کاین خونِ گِل‌آلود برآرد سرخْ‌گل چون آتش از دود برآید سرخْ‌گل، خواهی نخواهی و گر خود صد خزان آرد تباهی بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام بده کامِ گل و بستان ز گل کام اگر خود عمر باشد، سر برآریم دل و جان در هوای هم گماریم میانِ خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین طوفان برآییم دگربارت چو بینم، شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم به نوروزِ دگر، هنگامِ دیدار به آیینِ دگر آيی پدیدار… دزاشیب، فروردین 1333

7

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          همیشه دو جلدِ "سیاه‌مشق" و "تاسیان" با اون طراحی جلدخاص و کاغذهای کرافتی که انگار یک‌لیوان قهوه قجری رویشان ریخته‌باشی، توجهم رو جلب می‌کرد.
اینکه چجور شد قلاب ما کشیده شد به‌طرف زنده‌یاد سایه، الله‌اعلم! اما همین قدر می‌دونم که از کتابخونه برادرم که سال‌های اول دانشجویش خریده بود( اگر نشر کارنامه همتی کرد و تلاشی برای تجدید چاپ، شما هم بخرید!) امانت گرفتم و شروع کردم.
الان که فکر‌ می‌کنم متوجه جادوی نهفته توی برگ‌برگ "سیاه‌مشق" نشدم که چجور تونست بشه هم‌دمِ روزهای درازی از زندگیم!. انسی که قبلا با شعرهای ابتهاج توی موسیقی‌های امثال‌ شجریان‌ها و معتمدی‌ها و قربانی‌ها داشتم، بیشتر از قبل شد، یکجورایی شبیه به زندگی در اتمسفر خاصِ شعری. 
....
راستش دارم دست‌به‌سرتون می‌کنم، که چیزی گفته باشم. این لقمه‌ی چرب‌و‌نرمِ لامذهب رو می‌تابونم!. 
هرجا که پیداش کردید، پیش خودتون بذارید. اون‌قدرها دمِ‌دست که بشه هم‌نشینِ روزها و شب‌ها و ساعت‌هاتون.... .
        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بسم الرحیم 
اشعار اغلب به غزل ،اند  به مثنوی ، به قطعه ، به دو بیتی ، به رباعی ،هم هست ،
اکثر شعر ها  مورد پسند واقع شد ، اما گلچینی با نام ها که خیلی بهتر بودند =
رحیل ،اشک واپسین ، یار گمشده ، زبان نگاه ، سرشک نیاز ، شرم و شوق ، بی نشان ،سایه سر گردان ، افسانه ی خاموشی ،ترانه ، بهانه ، اشک ندامت ، سایه ی گل ، توتیا ، در کوچه سار شب ، ازلی ، داستانی دیگر ، در دام کفر ، بهار سوگوار ،دوزخ روح ، نقشی دیگر ، همیشه در میان  ، دلی در اتش ، عزیز تر از جان ، پژواک ، حصار ، (توصیه ) ، مهرگیا(رو به کدکنی ، پس خیلی توصیه *)، غریبانه ، درست شکسته ،(و هر چیزی که شکسته دارد ) ، رنج دیرینه ، اینه ی عیب (رو به شجریان )، ازین شب های ناباور ، چندین هزار امید بنی ادم ، درد ، یگانه ، مرغ دریا ، خواب و خیال ، سماع سوختن ، یادگار خون سرو ، بهار غم انگیز و خون بلبل ( دو شعر جدا ولی ادامه ، اول بهار رو بخونید ) ساقی نامه ، پایداری ان عشق سربلند ( انگار رو به مادر ، ) ، گل پرپر و گل زرد ، من ان ابرم ،




        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به نام او

موردِ عجیبِ آقایِ سایه

امیرهوشنگ ابتهاج در بین همنسلان و همسالانِ خود وضعیت استثنائی دارد هم از اولین شاگردانِ نیما است و هم عمیقاً دلسپرده قالبهایِ کلاسیکِ شعر فارسی خصوصاً غزل است در این زمینه شاید تنها با مهدی اخوان‌ثالث قابل قیاس باشد، البته باز هم نه به صورت کامل چرا که هیچ یک از سروده‌هایِ کلاسیک ابتهاج از سر تفنن و طبع آزمایی سروده نشده است و سایه در هرکدام مقصود و هدفی را مورد نظر داشته است به همین دلیل هم است که هم تعداد اشعارِ سایه از دیگران کمتر است و هم غزلسرایی او پایه‌گذارِ دگردیسی غزل فارسی شده است. (اخوان با قوالب کلاسیک نه چنین کاری کرد و نه چنین داعیه‌ای داشت)

به جرات می‌توان گفت تمام اشعار سایه در همه قوالب خواندنی‌ست و بسیار کم پیش آمده است که او از استانداردهای خود حتی اندکی کوتاه بیاید و این نکته هم‌ او را تافته جدابافته‌ای در شعر معاصر کرده است، البته این به آن معنا نیست که شعرهای سایه هم در اوج است یا این نکته سبب شده است که او شاعر برتری نسبت به دیگران باشد، نه! دیوان او از حشو و زواید مبرّا است، به عبارتی شعرهای نسروده و یا منتشر نکرده سایه بیشتر از شعرهایی‌ست که اکنون در اختیار ما قرار دارد

و اما نکته آخر اینکه با دقت در اشعارِ سایه و برخی از شاعران همنسلش مثل مشیری و نادرپور می‌بینیم که از لحاظ موضوعی و مضمونی تفاوت خاصی بین اشعار اینان نیست، اشعار این شاعران غالباً در دسته اشعار عاشقانه و رمانتیک قرار می‌گیرد. ولی چه می‌شود که اشعار سایه هنوز خواننده دارد ولی آن اشعار آن افراد جز معدودی از مخاطبین عام دیگر طرفداری ندارد؟ 
به نظر من مهمترین دلیلش همین پاکیزه‌گویی است، مولفه‌ای که سبب شده زبان و بیان شعرهای او قرص و محکم باشد و نتوان خللی به آن وارد کرد.
البته دلایل دیگری هم مانند اینکه او غزلسرایی را برگزید هم است ولی خب توجه داشته باشید شعرهای نو او نیز هنوز خواندنی‌ست ولی آن دیگران به جز معدودی، شعر خواندنی ندارند.

به هر رو نود و یکمین سالگرد میلاد این شاعر بزرگ مبارک باد و 
دیرزیاد آن بزرگوار خداوند
        

8