تو شهید نمی شوی: روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضایی

تو شهید نمی شوی: روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضایی

تو شهید نمی شوی: روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضایی

احمدرضا بیضائی و 1 نفر دیگر
4.1
71 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

196

خواهم خواند

34

شابک
9786004411660
تعداد صفحات
151
تاریخ انتشار
1397/4/21

توضیحات

        کتاب حاضر، روایت هایی از زندگی شهید محمود رضا بیضائی از شهدای مدافع حرم می باشد. شهید بیضائی در 18 آذر سال 1360 در تبریز متولد شد. در دوران دبیرستان عضو پایگاه مقاومت شهید بابائی شد. محمود رضا ورزشکار بود و علاقمند به رشته کاراته و فوتبال داشت.در سال 82 وارد دانشکده افسری امام علی (علیه السلام) شد و با آغاز جنگ سوریه از سا ل 90 جهت یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم اهل بیت آگاهانه عازم سوریه شد.رزمنده جبهه فرهنگی، مرد کار، زندگی با شهدا، هوادار تمام عیار انقلاب، بسیجی وسط معرکه، در خدمت مستضعفان، شهید زنده، سفر آخر، سلام بر شهادت، وصیت نامه و تصاویر بخش هائی از این کتاب است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به تو شهید نمی شوی: روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضایی

لیست‌های مرتبط به تو شهید نمی شوی: روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضایی

یادداشت‌ها

          شاید در عصری که ظلم و فساد به یک چیز عادی تبدیل شده و در دنیایی که زرق و برقش چشم خیلی‌هایمان را گرفته، شهادت پدیده عجیب و دور از دسترسی باشد،
و دل کندن از این دنیا و همه تعلقاتش و جاودانه شدن کاری‌ست که از عهده هر کسی بر نمی‌آید.
برای همین فکر می‌کنم کسانی که به این نقطه می‌رسند، حتما زندگی متفاوتی داشته‌اند چرا که با تعریف من و امثال من از زندگی، نمی‌توان و نمیشود به آن نقطه رسید.
با همین تفکر به زندگی شهدا علاقه پیدا کردم و تا جایی که بتوانم می‌خوانم تا شاید بتوانم راز این "جاودانه" شدن را دریابم.
‌
اما در این میان برای من #شهدای_مدافع_حرم با دیگرِ شهدا فرق دارند 
چون در عصری شهادت را انتخاب کرده‌اند که دل کندن از زرق و برقش به مراتب سخت‌تر است.

در مورد #شهید_بیضائی تقریبا مطالبی خوانده بودم و انتظار داشتم کتاب در مورد ایشان مفصل‌تر و حجیم‌تر باشد ولی در حد بیان خاطرات کوتاه بود! 
هر چند دلم میخواست جزئیات بیشتری از اخلاق و روحیاتش را بخوانم، مثلا از زبان همسرش که سهم مهمی در زندگی ایشان داشته اما همین خاطرات کوتاه هم برای کسی مثل من که فرسنگها از زندگی شهدا فاصله دارد غنیمت ارزشمندی محسوب می‌شود.
‌
شاید بیشترین چیزی که در این کتاب از شخصیت شهید توجهم را جلب کرد درون گرا بودن شخصیتش باشد، احساس کردم در عین حال که با اطرافیانش ارتباط نزدیکی داشته ولی ظاهرا روحیات معنویَش را در وجود خودش حفظ کرده و به کسی حتی نزدیکانش اجازه ورود به دنیای درونی خودش را نداده است، (امکان دارد برداشت من به دور از خطا نباشد)
‌
و این از نگاه من بسیار اتفاق بزرگی‌ست که یک جوان در دنیای کنونی فارغ از تمام تجملاتش هدف و مقصد والایی برای خودش ترسیم کند و در راه آن هدف به تنهایی خودسازی کند و بخش مهمی از مسیرِ منتهی به مقصد را باز هم به تنهایی سپری کند.
‌
ولی همه شهدا یک نقطه مشترک دارند و آن "مرام" شان است، یقین دارم شهدا بامرامند و دست کسی که در راه مانده می‌گیرند و به مقصد می‌رسانند. 
به امید دست‌گیری از این در راه مانده .. ‌
        

5

          از آیینه نگاه برادر که به شهید بنگری، جاذبه‌ها و دیدنی‌های دلپذیری نصیبت می‌شود. خاصه آن که برادر، خودش عاشق برادرش باشد و پا به پای او آمده باشد و روایت‌ها و عبارت‌ها از عمق جان دردمند و جامانده او برآمده باشد. کتاب کوچک و کم حجم «تو شهید نمی شوی»، شاید خواندنش بیش از یک ساعت وقت نگیرد اما تو را یک عمر درگیر خودش می‌کند. برعکس نام کتاب، اتفاقا وقتی کتاب را می‌بندی، می فهمی که اگر بخواهی می‌توانی شهید شوی و اگر تلاش کنی تو را هم به آن وادی راه خواهند داد.

آن چه که در این کتاب خواندنی به چشم می‌آید و جلب توجه می‌کند، سیر صعودی و رو به رشد این شهید عزیز از ابتدای نوجوانی تا هنگامه شهادت است. این واقعا هنر بزرگی است که یک جوان دهه شصتی بتواند اولا راه را خوب پیدا کند و ثانیا در این مسیر ثابت قدم و رونده و رو به جلو باشد و ثالثا کارش را و حرکت و سیرش را به نتیجه و سرمنزل والای شهادت برساند. این هنر بزرگ محمودرضا است.

او نوجوانی جالبی داشته. هم گاه و بی‌گاه به نمازشب‌های طولانی مبادرت داشته، هم با همه خُردی و بچه‌گی‌اش برای زلزله زده‌های رودبار و منجیل دل می‌سوزانده و کار می‌کرده، هم با مشقت و پیمودن راه طولانی مدرسه به مسجد، پای درس عالم شهر، آیت الله مولانا (رض) می‌رفته. هم دنبال خاطرات شهدا بوده و با «حاج بهزاد پروین قدس» هنرمند و عکاس نامی و متعهد جنگ ارتباط و همکاری داشته و...

اما در عین حال، عاشق مسابقات لیگ بسکتبال حرفه‌ای امریکا NBA بوده و عکس مایکل جردن مدتی بر روی اتاقش بوده و با برادرش سر اینکه جردن بهتر است یا شکیل اونیل، کل کل و بحث داشته؛ هم عاشق دریبل زدن‌های زیدانی بوده و هم دنبال عکس یادگاری با منصور پورحیدری و بازیکنان محبوبش. حتی روزی که یکی از بازیکنان تیم محبوبش از ایران رفت، گریه کرد و پیراهن مشکی پوشید! و حتی نامه اعتراضی و پر احساسی برای آن بازیکن نوشت و بعدها هم پاره اش کرد!

چقدر نوجوانی این محمودرضای ما، دیدنی و بامزه و حسرت خوردنی بوده! اما همین محمودرضا با ورود به سپاه زندگیش دگرگون و متحول می‌شود. محمودرضای سپاهی با پوشیدن لباس سبز سپاه، می‌شود مرد جنگ و مقاومت و دغدغه مند به نهضت جهانی اسلام و ظهور مولا. او دراین وادی باعظمت، کار می‌کند، می‌دود، رشد می‌یابد، تحلیل پیدا می‌کند و اثر می‌گذارد و شهادت را پیدا می‌کند. محمودرضا بیضایی قطعا از موثرترین شهدای مدافع حرم است. جوانی با همت، کم خواب، پرکار، هوشمند، متواضع و خاکی، کتوم و کم حرف، جسور، انقلابی و وسط معرکه فتنه و نبرد و مقاومت.

محمودرضا اعتقاد داشت: «پر کارها شهید می‌شوند» و برای برادرش تعریف می‌کرد که: «من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده‌ای حرف می‌زدم. گفتم من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما در جنگ این طور بوده اند. حاج قاسم حرفم را تأیید کرد و گفت بله همین طور است.»

روی همین حساب محمودرضا بی خواب و بی تاب بود. شب و روز در تلاش و کار بود. دنبال رفتن و رسیدن بود. جالب است در سوریه و حین ماموریت، سوار بر ماشین حتما کمربند ایمنی ش را می‌بست و می‌گفت: «کلی زحمت کشیدم تا با تصادف نمی‌رم.»

خواندنی است این کتاب شریف. در این وانفسا، غنیمت است است دل سپردن به این خاطرات. مابقی مطالب شگفت زندگی او را در کتابش دنبال کنید.
        

0