یادداشت حسن مجیدیان

تو شهید نمی شوی: روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضایی
        از آیینه نگاه برادر که به شهید بنگری، جاذبه‌ها و دیدنی‌های دلپذیری نصیبت می‌شود. خاصه آن که برادر، خودش عاشق برادرش باشد و پا به پای او آمده باشد و روایت‌ها و عبارت‌ها از عمق جان دردمند و جامانده او برآمده باشد. کتاب کوچک و کم حجم «تو شهید نمی شوی»، شاید خواندنش بیش از یک ساعت وقت نگیرد اما تو را یک عمر درگیر خودش می‌کند. برعکس نام کتاب، اتفاقا وقتی کتاب را می‌بندی، می فهمی که اگر بخواهی می‌توانی شهید شوی و اگر تلاش کنی تو را هم به آن وادی راه خواهند داد.

آن چه که در این کتاب خواندنی به چشم می‌آید و جلب توجه می‌کند، سیر صعودی و رو به رشد این شهید عزیز از ابتدای نوجوانی تا هنگامه شهادت است. این واقعا هنر بزرگی است که یک جوان دهه شصتی بتواند اولا راه را خوب پیدا کند و ثانیا در این مسیر ثابت قدم و رونده و رو به جلو باشد و ثالثا کارش را و حرکت و سیرش را به نتیجه و سرمنزل والای شهادت برساند. این هنر بزرگ محمودرضا است.

او نوجوانی جالبی داشته. هم گاه و بی‌گاه به نمازشب‌های طولانی مبادرت داشته، هم با همه خُردی و بچه‌گی‌اش برای زلزله زده‌های رودبار و منجیل دل می‌سوزانده و کار می‌کرده، هم با مشقت و پیمودن راه طولانی مدرسه به مسجد، پای درس عالم شهر، آیت الله مولانا (رض) می‌رفته. هم دنبال خاطرات شهدا بوده و با «حاج بهزاد پروین قدس» هنرمند و عکاس نامی و متعهد جنگ ارتباط و همکاری داشته و...

اما در عین حال، عاشق مسابقات لیگ بسکتبال حرفه‌ای امریکا NBA بوده و عکس مایکل جردن مدتی بر روی اتاقش بوده و با برادرش سر اینکه جردن بهتر است یا شکیل اونیل، کل کل و بحث داشته؛ هم عاشق دریبل زدن‌های زیدانی بوده و هم دنبال عکس یادگاری با منصور پورحیدری و بازیکنان محبوبش. حتی روزی که یکی از بازیکنان تیم محبوبش از ایران رفت، گریه کرد و پیراهن مشکی پوشید! و حتی نامه اعتراضی و پر احساسی برای آن بازیکن نوشت و بعدها هم پاره اش کرد!

چقدر نوجوانی این محمودرضای ما، دیدنی و بامزه و حسرت خوردنی بوده! اما همین محمودرضا با ورود به سپاه زندگیش دگرگون و متحول می‌شود. محمودرضای سپاهی با پوشیدن لباس سبز سپاه، می‌شود مرد جنگ و مقاومت و دغدغه مند به نهضت جهانی اسلام و ظهور مولا. او دراین وادی باعظمت، کار می‌کند، می‌دود، رشد می‌یابد، تحلیل پیدا می‌کند و اثر می‌گذارد و شهادت را پیدا می‌کند. محمودرضا بیضایی قطعا از موثرترین شهدای مدافع حرم است. جوانی با همت، کم خواب، پرکار، هوشمند، متواضع و خاکی، کتوم و کم حرف، جسور، انقلابی و وسط معرکه فتنه و نبرد و مقاومت.

محمودرضا اعتقاد داشت: «پر کارها شهید می‌شوند» و برای برادرش تعریف می‌کرد که: «من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده‌ای حرف می‌زدم. گفتم من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما در جنگ این طور بوده اند. حاج قاسم حرفم را تأیید کرد و گفت بله همین طور است.»

روی همین حساب محمودرضا بی خواب و بی تاب بود. شب و روز در تلاش و کار بود. دنبال رفتن و رسیدن بود. جالب است در سوریه و حین ماموریت، سوار بر ماشین حتما کمربند ایمنی ش را می‌بست و می‌گفت: «کلی زحمت کشیدم تا با تصادف نمی‌رم.»

خواندنی است این کتاب شریف. در این وانفسا، غنیمت است است دل سپردن به این خاطرات. مابقی مطالب شگفت زندگی او را در کتابش دنبال کنید.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.