لیست‌های کتاب

انسان چقدر زمین نیاز دارد؟چه باید کرد؟رستاخیز

تولستوی | تفاوت‌های اصلی تولستوی و داستایفسکی

18 کتاب

فرق بین تولستوی و داستایفسکی : 1. زاویه دید و موضوعات تولستوی: بیشتر به زندگی روزمره، طبیعت، خانواده و اخلاق عملی می‌پردازد. شخصیت‌هایش معمولاً درگیر انتخاب‌های اخلاقی و معنوی‌اند و تغییراتشان آرام و پیوسته است. نگاهش به زندگی واقع‌گرایانه و خاکی است. مثال: در سعادت زناشویی یا آنا کارنینا، بحران‌ها از دل عادی‌ترین روابط انسانی بیرون می‌آید. داستایفسکی: بیشتر به بحران‌های روانی، فلسفی و مذهبی علاقه دارد. شخصیت‌هایش در لبه‌ی پرتگاه قرار می‌گیرند، با شک و ایمان می‌جنگند، و گاهی تا مرز جنون می‌روند. نگاهش تند و شدید است. مثال: در جنایت و مکافات یا برادران کارامازوف، سؤال «خدا هست یا نه؟» یا «انسان حق کشتن دارد؟» در مرکز است. 2. نوع شخصیت‌پردازی تولستوی: شخصیت‌هاش معمولاً آدم‌هایی عادی هستند که در مسیر داستان کم‌کم رشد می‌کنند یا دچار تغییر می‌شوند. او مثل یک دوربین بی‌طرف زندگی آن‌ها را ثبت می‌کند. داستایفسکی: شخصیت‌هاش اغلب مرزی و افراطی هستند؛ یا بسیار پاک و قدیس‌گونه، یا در آستانه‌ی جنایت و فساد کامل. تغییراتشان ناگهانی و انفجاری است. 3. سبک نثر تولستوی: نثرش ساده، روان، و پر از جزئیات ملموس است. تو حس می‌کنی داری همراه با شخصیت‌ها نفس می‌کشی. داستایفسکی: نثرش پر از گفت‌وگوهای طولانی، کشمکش‌های درونی، و جملات فلسفی است. گاهی احساس می‌کنی وسط یک مناظره‌ی دینی یا روان‌شناختی هستی. 4. نگاه به عشق و خانواده تولستوی: خانواده و زندگی مشترک را هسته‌ی اصلی معنای زندگی می‌داند (حتی وقتی تراژدی می‌نویسد، مثل آنا کارنینا). داستایفسکی: عشق برایش بیشتر یک آزمایش روحی و معنوی است تا یک پناهگاه آرام. 5. حس بعد از خواندن تولستوی: بعد از خواندنش حس روشنی و فهم بهتر زندگی پیدا می‌کنی، حتی اگر پایان تلخ باشد. داستایفسکی: بعد از خواندنش حس می‌کنی درگیر یک جدال عمیق با خودت و جهان شده‌ای.

9

آنا کارنیناوداع با اسلحهجان شیفته: جلد سوم و چهارم

برای خداباوری

4 کتاب

البته که من مخلص شهیدمطهری هم هستم و آثار ایشان را هم خوانده‌ام، هم می‌خوانم و هم پیشنهاد می‌کنم. مخلص دیگر علمای عِظامِ اسلام هم هستیم. لکن، برخی حرف‌ها را، رمان‌ها جور دیگر می‌زنند. اگر دقت کرده باشید (که فکر کنم خود شهیدمطهری هم به این نکته تصریح دارند) وجود خدا از نظر قرآن بدیهی است. یعنی هیچ کجا به اثبات اصل وجود خدا نمی‌پردازد. لذا به‌نظر، اگر کسی احیاناً از این خودآگاهی ذاتی برگشته باشد، بهترین راه بازگشت، دیدن و خواندن خودآگاهی دیگران است. در این لیست سعی کرده‌ام، رمان‌هایی که این خودآگاهی را پررنگ می‌کنند را ضمیمه کنم. احتمالا به ندرت این کتاب‌ها برای این موضوع پیشنهاد داده شوند. در رابطه با هر کدام، کمی توضیح می‌دهم؛ اما برای لو نرفتن داستان، نمی‌توانم زیاده‌گویی کنم: آنا کارنینا: این، بهترین رمان تولستوی نیست. فکر نکنم کسی تا حالا گفته باشد آنا کرنینا چنین است. اما صد صفحه آخر این کتاب، به‌نظر من، بهترین سطوری است که تولستوی در عمرش نوشته است. البته قطعا نمی‌توان آن صد صفحه را، بدون خواندن کل کتاب از عمق جان فهمید. وداع با اسلحه: یک اتفاق مشترک با آنا کارنینا دارد. من که اتفاقا این دو کتاب را در روزگار نزدیک به هم خواندم، خیلی لذت بردم! جانِ شیفته: نظرم را روی کتاب گذاشته ام. همان را بخوانید. پدر سرگی: شبیه قبلی‌ها نیست. ولی به‌نظرم کار خودش را می‌کند. ببخشید. خیلی کتاب نخوانده‌ام و بیش از این بلد نیستم. چه خوب اگه این لیست رو تکمیل کنید...

54