بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های آرش محبوب زاده (43)

            خواندنش تجربه‌ی عجیبی بود. شاید اغراق نکرده باشم اگر بگویم خاص‌ترین کتابی است که تاکنون خوانده‌ام؛ نه صرفا خاص‌ترین کتابی که "من" خوانده‌ام، چرا که بعید می‌دانم داستانی شبیه به این در تاریخ ادبیات نوشته شده باشد! اما سوال اصلی اینجاست که منحصربه‌فرد بودن مدرسه شبانه، نقطه قوت آن است یا نقطه ضعف؟

در مدرسه شبانه با گروهی چهار نفره (و در ادامه پنج نفره) از دانش‌آموزانی همراه می‌شویم که در دهه ۴۰ شمسی به سر می‌برند و پس از اینکه توسط ناظم مدرسه مأمور می‌شوند تا سر از کار معلمی انقلابی درآورند، با شیفت شب مدرسه آشنا می‌شوند و اسراری را می‌یابند که در خواب هم نمی‌دیدند.

برای سوالی که پیشتر مطرح کردم، بهترین پاسخی که به ذهنم می‌رسد این است: هر دو. ویژگی‌های خاص مدرسه شبانه همزمان او را بالا می‌برند و پایین می‌کشند. برای مشخص‌تر شدن منظورم، بهتر است نگاهی نزدیک‌تر به این ویژگی‌ها داشته باشیم.

مدرسه شبانه، خودش را در ژانر فانتزی جا می‌دهد. نمی‌توان انکار کرد که با داستانی قوی و خوش‌ساخت روبه‌رو هستیم که با هویت بومی و تاریخی و مضامین ارزشمند، یک پله از هم‌قطاران فارسی‌زبان خود بالاتر ایستاده است. اما از دیگر سو، برجستگی المان‌های فانتزی که باید هویت ژانری خود را در آن‌ها نشان دهد، به حد انتظار نمی‌رسد. در واقع با فانتزی خوبی سر و کار داریم که کلاس کار را بالا برده ولی به اندازه کافی فانتزی نیست. اگر در "ژانر" (نه لزوما آن فانتزی که از غرب آمده) به قدری مستقل ایستاده و ساختار خود را منسجم ارائه داده بود، می‌شد گفت در مسیر بنا نهادن الگوی ژانری خود قدم برداشته است؛ اما چنین بار سنگینی را نیز نتوانسته به دوش بکشد. گرچه تلاش خوبی دارد و قطعا حرکتی قابل تقدیر انجام داده است.

برجسته‌ترین ویژگی داستان، درون‌مایه عرفانی آن است. همین‌جاست که با بزرگ‌ترین نقطه قوت کتاب، و همچنین جدی‌ترین نقطه ضعف آن مواجه می‌شویم. نویسنده برای بخشی از مفاهیم داستان، شبکه‌ی نماد طراحی کرده و مطالب عمیق عرفانی را به وسیله نمادگرایی درون داستان جای داده است. اما این نمادگرایی در جای‌جای کتاب از قالب خود خارج می‌شود و جلوه‌های دیگری به خود می‌گیرد که گاه مستقیم‌گویی متضاد با سمبلیسم و گاه ساده‌انگاری متضاد با عمق معنای خود را به دنبال دارد. از این گذشته، مبنای عرفانی که از بخش‌های مختلف داستان برداشت می‌شود بیشتر تکثرگرا است تا وحدت‌بخش، و اگر نویسنده زمان و تلاش بیشتری برای انسجام بخشیدن به مطالعات خود در عرفان نظری صرف می‌کرد، با خروجی بهتری مواجه می‌شدیم. داستانی که می‌توانست با یک مبنای مشخص و شبکه نماد منسجم، به یک شاهکار در زمینه ادبیات عرفانی تبدیل شود، در سطح نمادهای غیر مرتبط و ارجاعات پراکنده باقی مانده است.

همین مسئله (نقاط قوت و ضعفی که دو روی یک سکه هستند) در جنبه‌های دیگر داستان مانند زاویه دید، لحن روایت و حتی پایان‌بندی آن نیز دیده می‌شود؛ پایانی که ضربه‌ای ناگهانی اما ضعیف به مخاطب وارد می‌کند و نه آنقدر مقدمه‌چینی دارد که نتیجه‌ای طبیعی و منطقی به نظر برسد، نه آنقدر قدرتمند است که ناگهانی بودن خود را توجیه کند. با این وجود قابل درک است و خواننده را تکان می‌دهد؛ تکانی که می‌توانست محکم‌تر باشد، اما باز هم تاثیر مطلوب را دارد.

جمع‌بندی: از ۰ تا ۱۰
چه اندازه خواندن کتاب را پیشنهاد می‌کنم؟ ۹
چه اندازه محتوای آن را تأیید می‌کنم؟ ۵
نمره نهایی‌ام به کتاب: ۷
          
            این کتاب رو در یک جمع ۳ نفره (گاهی ۴ نفره!) همخوانی می‌کردیم. خودم خط به خطش رو کامل نخوندم اما قسمت‌هایی رو هم که نخونده بودم دوستان توضیح می‌دادن.

اولا باید بگم که کیفیت ترجمه بسیار بد بود (البته شاید بعضی جاها اشکال به متن اصلی نویسنده‌ها هم برگرده؛ ولی عمده‌ی اشکال متوجه مترجم هست) و بدتر از اون نسخه فیدیبو که به شدت افتضاح تنظیم شده بود و انگار رسما می‌خواستن بگن تمام تلاشمون رو می‌کنیم که این کتاب رو نخونید!

اما درمورد خود کتاب باید بگم که در بهترین حالت یه چیز متوسطه. یه نکته‌ش اینه که بیش از ۱۰ سال پیش نوشته شده و طبیعتا مسیر متفاوتی که ادبیات فانتزی طی یکی دو دهه گذشته طی کرده توش دیده نمیشه؛ ولی باز هم برای آشنایی با سیری که در قرن گذشته طی شده گزینه خوبیه. به نظرم بهترین دلیلی که می‌تونید برای خوندنش داشته باشید، اینه که اسم نویسنده‌ها و آثار برجسته رو طی دوره‌های مختلف بفهمید (که اکثرا هم ترجمه نشدن و اگه زبان انگلیسی بلد نباشید همین هم خیلی به کارتون نمیاد!) و خب درمورد جریان‌شناسی و مطالب مهمی از این دست، اونقدری که باید بحث می‌کرده نکرده.

مترجم هم احساس تکلیفش گرفته و انتهای کتاب یه سری توضیح از زیرژانرهای فانتزی اضافه کرده، که ای کاش به ژانر فانتزی رحم می‌کرد و همچین خنجری توی کمرش فرو نمی‌کرد!

در کل پیشنهاد می‌کنم اگه می‌خواید مطالب خوبی درمورد ادبیات فانتزی بخونید، سعی کنید کتاب بهتری پیدا کنید. اگه خواستید همینو بخونید، زبان اصلی بخونید. اگه خواستید ترجمه بخونید، گزیده بخونید؛ و ترجیحا نسخه فیدیبو رو هم نخونید که بدجور پشیمون می‌شید!
          
            معمولا از اینجور کتاب‌ها نمی‌خونم.
حالا نمی‌خوام توضیح بدم چی شد که خوندمش، ولی از مطالعه‌ش خوشحال و راضی‌ام.
به نظرم نکته اصلی و مهم این جستارها، موضوعاتی نیست که درباره‌شون نوشته. مهم، نگاه نویسنده و اندیشه‌ای هست که در مواجهه با هر موضوع، به جهات مختلفش می‌پردازه و مثلا وقتی نشریه‌‌ای بهش میگه درمورد جشنواره لابستر بنویس، یهو می‌بینیم داره از این بحث می‌کنه که پختن یه حیوون از نظر اخلاقی و فلسفی تا چه اندازه می‌تونه کار درستی باشه؛ یا اینکه زیبایی ورزشی مثل تنیس تا چه حد به امری ماوراء طبیعی بر می‌گرده! برای من که مهم‌ترین و جذاب‌ترین چیز کتاب، همین نگاه ناب و ویژه‌ی نویسنده به زوایای مختلف موضوع بود و از این جهت واقعا کتاب خوبی خوندم و ازش لذت بردم.
یک امتیازی هم که کم کردم به خاطر این بود که بعضی جاها (مثل همون جستاری که درمورد تنیس و راجد فدرر بود) دیگه بیش از اندازه وارد جزئیات می‌شد و تا حدی حوصله آدم رو سر می‌برد؛ که البته شاید برای طرفدارهای اون موضوعات هم بیشتر جذاب باشه تا حوصله‌سربر.
          
            خیال‌پردازی درمورد آینده‌ی جهان و بشریت، مختص ادبیات علمی-تخیلی نیست. در واقع مدت‌ها پیش از آنکه ژانری به نام «علمی-تخیلی» پا به عرصه‌ی ادبیات بگذارد، مفهومی به نام «پیشگویی» در اساطیر ملل مختلف به وفور دیده شده است. حال اگر اسطوره را پدر ژانری مدرن به نام «فانتزی» بدانیم، می‌توان گفت خیال‌پردازی درمورد آینده (پیشگویی) عنصری است که ابتدا در جهان فانتزی نهادینه شده و متعلق به این ژانر است. پس خیال‌پردازی درمورد آینده، راه رفتن روی مرز بین فانتزی و علمی-تخیلی است؛ و این دقیقاً کاری است که محمدرضا بازدار در «میراث گناهکاران» انجام داده است.

اگر بخواهیم پا را کمی فراتر از آنچه در بند پیشین گفته شد بگذاریم، شاید بتوانیم بگوییم که این رمان به نوعی تلفیقی از هر سه ژانر زیرمجموعه‌ی ادبیات گمانه‌زن است. علمی-تخیلی است؛ چون درمورد آینده‌ی جهان بشری خیال‌پردازی کرده و در فضایی پساآخرالزمانی، ترکیبی از فناوری‌های گذشته و آینده را نیز نشان داده. اما فانتزی هم هست؛ نه فقط به دلیلی که در بند پیشین گفته شد، بلکه به دلیل حضور موجوداتی ماورایی که توضیح منطقی و مستدلی نیز پشت این حضور قرار دارد. از دیگر سو، تنه به تنه‌ی ژانر وحشت هم می‌زند؛ گاهی از طریق همان موجودات ماورایی و گاهی از طریق همین انسان‌هایی که می‌توانند از هر موجود ماورایی وحشتناک‌تر باشند. پس خیالتان از این بابت راحت باشد؛ هر سلیقه‌ای که در ادبیات ژانر دارید، این کتاب می‌تواند شما را راضی نگه دارد!...

ادامه‌ی یادداشت من درمورد این کتاب را می‌توانید در لینک زیر بخوانید:
ibna.ir/x6hTQ
          
            هر طور فکر می‌کنم نباید خوندنش دو سال طول می‌کشید، ولی کشید! بخشیش به خاطر تنبلی خودم بود و بخشی هم به خاطر اینکه نسخه مجازی می‌خوندم و همیشه جلوی چشمم نبود و گاهی اصلا فراموش می‌کردم در حال خوندنش هستم!
اما از این حرف‌ها که بگذریم، خود کتاب واقعا عالی بود.
از یه داستان فانتزی انتظار میره علاوه بر اینکه قصه محکم، جذاب و بدیعی داشته باشه؛ جهان‌سازی اثر هم قوی باشه و شخصیت‌ها بدون اینکه از جای خودشون بیرون بزنن یا نتونن جای خودشون رو پر کنن، توی داستان جا بشن و همچنین خیلی مهمه که علاوه بر قهرمان[ها]، دشمن[ها] هم بسیار کاریزماتیک و هدفمند و قابل درک نوشته شده باشن. سیستم جادو هم که اصلا روح فانتزیه و بدون یه سیستم جادوی درست و حسابی، اثر فانتزی شکل نمی‌گیره. الانتریس تمام این‌ها رو داره، و خیلی خوب هم داره!
داستان از ابتدا با سه خط روایی جلو میره و ما جهان رو از زاویه دید سه شخصیت می‌بینیم که این کار از خیلی جهات به شکل‌گیری و انسجام داستان و همچنین رسوندن اطلاعات به مخاطب کمک می‌کنه.
شخصیت دشمن (هراتن) بسیار عالی نوشته شده و آرک شخصیتی خیلی خوبی رو در داستان طی می‌کنه؛ طوری که خودم اگه بخوام یه شخصیت مورد علاقه توی داستان انتخاب کنم همین رو انتخاب می‌کنم!
جهان سازی و سیستم جادو هم همونطور که اشاره کردم به نحو احسن انجام شده و مخصوصا شاهکار سندرسون این بوده که سیستم جادو و جهان سازیش در هم گره خورده هستن و همدیگه رو تکمیل می‌کنن؛ که این نکته توی خیلی از آثار فانتزی دم دستی مثل هری پاتر دیده نمیشه ولی اینجا سندرسون خیلی هوشمندانه این دو المان فانتزی رو به هم گره زده.
در نهایت هم با اینکه داستان الانتریس و پرونده‌ای که برای این کتاب باز شده بود بسته میشه (چون تک جلدی هستش) ولی جای پیشرفت داستان در جهات دیگه باز می‌مونه. اینطور که شنیدم مجموعه مه‌زاد نویسنده هرچند دنباله مستقیم الانتریس نیست ولی در همون جهان داستانی جریان داره و امیدوارم خوندن اون‌ها تجربه الانتریس رو تکمیل کنه.
          
            لمونی اسنیکت فانتزی‌نویس نیست، اما جهان داستان‌هاش اون جذابیت خاص فانتزی رو داره و مخاطب رو توی اتمسفر ویژه‌ی خودش فرو می‌بره؛ به قدری که گاهی مخاطبش حتی نمی‌تونه به راحتی از اون فضا بیرون بیاد و به سرعت دوباره با دنیای واقعی خو بگیره.
اون لمونی اسنیکت که در مجموعه اتفاقات ناگوار (بچه‌های بدشانس) فقط یه راوی بود، اینجا خودش شخصیت اصلی داستان شده، اما در گذشته و دوران نوجوانیش. خب طبیعتا با یکسان بودن جهان داستان، المان‌های مشابه زیادی هم دیده میشه و هرچند اون تراژدی سنگینی که روی لحن طنازانه مجموعه قبلی سایه انداخته بود اینجا سبک‌تر شده، ولی باز هم همون دوگانگی جذاب تراژدی و کمدی بین مضمون و لحن داستان تا حدی وجود داره و تم جنایی هم تعلیق لذت‌بخشی ایجاد کرده.
شخصا فکر می‌کنم برای کودک خیلی مناسب نیست و برای نوجوان شاید مناسب باشه. تجربه‌ی خودم رو هم اگه بخوام ملاک قرار بدم، خب قطعا اگه دوران کودکی یا نوجوانی این رو می‌خوندم به اندازه الان ازش لذت نمی‌بردم. شاید کارهای لمونی اسنیکت هم مثل شازده کوچولو یا آلیس در سرزمین عجایب باشه که هرچی بزرگ‌تر میشی و می‌خونی‌شون، بهتر درکشون می‌کنی و بیشتر لذت می‌بری.