بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های محمد میرشاهی (69)

            کتابی است بیان کننده نظریات این استاد گرانقدر و از مفاخر ایران زمین درباره آغازشناسی، مفهوم، گستره و چرایی وحدت هستی مطلق، عدل‌شناسی، پیامبرشناسی و امام‌شناسی و به حق نظریات و تبیین‌های ایشان همیشه تازه و بدیع هستند. به عنوان مثال در صفحه ۴۳ کتاب در مورد غزالی نظریه‌ای مطرح کرده که بسیار جالب هست به این شرح:
"غزالی در جوانی مامور مباحثه با شیعیان اسماعیلیه بود و از خواجه نظام‌الملک حقوق می‌گرفت. اشاعره چیزی نداشتند جز فقه شافعی و کلام اشعری. در آن زمان متفکران بزرگ اسماعیلیه مثل عمیدالدین کرمانی، ابویعقوب سجستانی، ابوحامد رازی و مویدالدین شیرازی بودند  که هر یک شاید با ابن‌سینا برابری می‌کردند.
غزالی با کلام اشعری و صحیح بخاری می‌خواهد به جنگ آنها برود. بزرگان اسماعیلی فیلسوف بودند و علاوه بر فلسفه ولایت داشتند. اسماعیلیه به ولایت ائمه قائل بودند و حربه ولایت هم بسیار محکم است. ولی غزالی چه دارد؟ صحیح بخاری و حدیث ابوهریره و فقه شافعی. او نمی‌توانست حریف آنها بشود و همواره در مناظره شکست می‌خورد. غزالی متوجه شد که آنها اندیشمند هستند و علاوه بر تفکر فلسفی، معنویت ولایت را هم دارند. او که شیعه نبود و ولایت نداشت. ... غزالی منطق خود را تقویت می‌کند تا بتواند با آنها مناظره کند و همانطور که در کتاب به آن اشاره کردم، سرانجام غزالی، شیعه اسماعیلی می‌شود. غزالی قطعا شیعه شد." 
به غیر از این در گفتگوهای کتاب در مورد معاد، صفات حق تعالی و ... نکات و استدلال‌های بسیار بدیعی عنوان کرده‌اند که برای هر علاقه‌مند فلسفه و دغدغه مند جویای حقیقت خواندنش خالی از لطف نیست.
          
            این کتاب در بیان راه‌های سلوک و رسیدن به مقامات عارفان تا طی مدارج منتهی به انسان کامل می‌باشد. وی عنوان می‌دارد که این انسان کامل همیشه در عالم باشد و این عالم لحظه‌ای از وجود او خالی نباشد. او  از انسان کامل با نام‌هایی مانند شیخ، پیشوا، ‌هادی و مهدی، جام جهان نما و اکسیر اعظم یاد می‌کند. او معتقد است که انسان کامل همیشه باید در عالم باشد و جز یکی هم نمی‌تواند باشد، چرا که از دیدگاه او همه موجودات به مثابه یک شخص اند و انسان کامل، دل آن شخص است و موجودات نه می‌توانند بی دل باشند و نه می‌توانند بیش از یک دل داشته باشند. به نظر او گرچه در عالم دانایان بسیاری وجود دارند، اما آنکه دلِ عالم است، یکی بیش نیست و دیگران هر یک در مرتبه ای قرار دارند و چون آن یگانه عالم از این عالم درگذرد، یکی دیگر به مرتبة او می‌رسد و به جای او می‌نشیند تا عالم بی دل نباشد .
از دیدگاه نسفی، کمال آدمی در چهار چیز خلاصه می‌شود: اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک و معارف. مراد نسفی از معارف  چهار چیز است: معرفت دنیا، معرفت آخرت، معرفت خود و معرفت پروردگار . علاوه براین، در اندیشه نسفی جایگاه رفیع‌تری نیز برای انسان مطرح است و آن مقام «انسان کامل آزاد» است. انسان کامل آزاد، کسی است که علاوه بر دارا بودن ویژگی‌های انسان کامل، چهار ویژگی دیگر را نیز که عبارتند از: « ترک و عزلت و قناعت و خمول» دارا باشد و هر کس که این هشت ویژگی را به کمال داشته باشد، کامل وآزاد و بالغ و حرّ است.عزیزالدین نسفی برای انسان کامل مراتبی قائل شده است. از نظر وی اولیای خدا در عالم «سیصد و پنجاه و شش» نفرند که همیشه در عالم بوده اند و با رفتن یکی، دیگری به جای او می‌نشیند. نسفی این سیصد و پنجاه و شش نفر را به شش طبقه تقسیم می‌کند: «1- سیصد تنان؛ 2- چهل تنان؛ 3- هفت تنان؛ 4- پنج تنان؛ 5- سه تنان؛ 6- یک تن.» آخرین طبقه، مقام قطب است و عالم به برکت وجود او برقرار است و چون وی از این عالم برود، برای حفظ عالم یکی از «سه تنان» جای وی می‌نشیند و یکی ازپنج تنان به مقام «سه تنان» می‌رسد و همین طور ادامه می‌یابد تا یکی از «سیصد تنان» هم به مقام «چهل تنان» برسد و یکی هم به مقام «سیصد تنان» نایل شود تا همیشه در عالم «سیصد و پنجاه و شش نفر» باقی باشند .نسفي در آثار خود به طور مبسوط به آن پرداخته و انسان كامل را بر دو قسم دانسته است: انسان كامل و انسان كامل آزاد. از ديدگاه نسفي، انسان كامل آن است كه او را چهار صفت اقوال نيك، افعال نيك، اخلاق نيك و معارف به كمال باشد. به تعبيري ديگر، انسان كامل فردي است كه در شريعت، طريقت و حقيقت كامل باشد. انسان كامل آزاد كه مرتبه اي بالاتر از انسان كامل دارد، آن است كه به هشت صفت اقوال نيك، افعال نيك، اخلاق نيك، معارف،ترك،عزلت، قناعت و خمول آراسته باشد.درویش! هر که چهار اولّ دارد وچهار آخر ندارد کامل است اماّ آزاد نیست و هر که چهار آخر دارد و چهار اولّ ندارد آزاد است اماّ کامل نیست، و هرکه این هشت جمله دارد و بکمال دارد کامل و آزاد و بالغ و حر است. اکنون چون کامل آزاد را دانستی، بدان که کاملان آزاد دو طایفه‌اند چون ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند، دو شاخ پیدا آمد. بعضی بعد از ترک عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند، و بعضی بعد از ترک رضا و تسلیم و نظاره کردن اختیار کردند، مقصود همه آزادی وفراغت بود. بعضی گفتند: آزادی و فراغت در ترک و عزلت و قناعت و خمول است، و بعضی گفتند: آزادی و فراغت در ترک و رضا و تسلیم و نظاره کردن است. 
بدان که سلوک عبارت از سير است، وسير الى اللهّ باشد، و سير فی اللهّ باشد. سير الى اللهّ نهایت دارد اماّ سير فی اللهّ نهایت ندارد و سير الى اللهّ عبارت از آن است که سالک چندان سير کند که ازهستی خود نیست شود و به هستی خدا هست شود، و بخدا زنده و دانا و بینا و شنوا و گویا گردد. ای درویش! اگرچه سالک هرگز هیچ هستی نداشت، اماّ می‌پنداشت که مگردارد آن پندار برخیزد و بیقين بداند که هستی خداراست و بس. چون دانست و دید که هستی خدای راست، سير الى اللهّ تمام شد، اکنون ابتداء سير فی اللهّ است و سير فی اللهّ عبارت از آن است که سالک چون به هستی خدا هست شد و بخدا زنده و دانا و بینا و گویا و شنوا گشت، چندان دیگر سير کند که اشیاء را کماهی و حکمت اشیاء را کماهی بتفصیل وبتحقیق بداند و ببیند چنانکه هیچ چیزی در ملک و ملکوت و جبروت بروی پوشیده نماند. بعضی گفته‌اند که ممکن است که یک آدمی این همه بداند، و هیچ چیز نماند که نداند؛ و بعضی گفته‌اند که ممکن نیست که یک آدمی این همه بداند، از جهت آن که عمر آدمی اندک است و علم و حکمت خدای بسیار است، و ازینجا گفته‌اند که سير فی اللهّ نهایت ندارد. 
کتاب فوق با نثر جذاب و خواندنی تا انتها شما را به دنبال  خود می‌کشاند.قسمت هایی از کتاب الانسان الکامل (لذت متن)
 ای درویش ! چون انسان کامل خدای را بشناخت وبلقای خدای مشرف شد ، واشیارا کماهی وحکمت اشیارا کماهی بدانست و بدید ، بعد از شناخت ولقای خدای هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت بخلق رساند و هیچ راحتی بهتر از آن ندید که بامردم چیزی گوید و چیزی کند ، که مردم چون آن بشنوند و آن کار کنند دنیا را بآسانی بگذرانند و از بلاها و فتنه های این عالمی ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند . و هر که چنین کند ، وارث انبیاست ، از جهت آنکه علم وعمل انبیا میراث انبیاست و علم و عمل انبیا فرزند انبیا است . پس میراث ایشان هم فرزند ایشان می رسد . تاسخن دراز نشود و از مقصود باز بمانیم ! ای درویش ! انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که عالم را راست کند و راستی در میان خلق پیدا کند . 
خواندن این کتاب را به همه مشتاقان عرفان و ادب فارسی توصیه می‌کنم.

          
            کتاب «خورشید همچنان می‌دمد» یکی از شاهکارهای همینگوی و نمونه  قدرتمند از سبک نوشتاری اوست. او در این رمان نگاهی موشکافانه به سرخوردگی‌ها و مشکلات نسل پس  از جنگ جهانی اول دارد، وشخصیت‌هایی خلق کرده است که ماندگار و فراموش ناشدنی‌اند. مفاهیمی چون عشق، مرگ، جنگ، زندگی، سیاست، جامعه در این شاهکار جایگاهی بدیع دارد.
«نیویورک تایمز» هم می‌نویسد: «روایتی جذاب، زیبا و لطیف، داستانی واقعاً گیرا... 
«ماریو بارگاس یوسا» نویسنده مشهور، درباره کتاب این‌چنین نظرش را می‌گوید: «خورشید همچنان می‌دمد رمانی با سکوت بزرگ است. چیزی در مرکزش پنهان است که خواننده کم‌کم متوجه آن می‌شود. شخصیت‌ها مانند شخصیت‌های همینگوی همیشه غنی، جالب، جذاب و کمی تراژیک هستند.»
ادنا اوبراین می‌گوید: «خورشید همچنان می‌دمد من را با نوعی عجیب و غریب، زرق و برق زندگی که نمی توانستم باور کنم آشنا کرد. من فریفته آن شدم.»
سیروس کاکاوند در یکی از سایت‌های داخلی نظرش را این‌چنین نوشته است: « کتاب خورشید همچنان می‌دمد اولین رمان ارنست همینگوی است. این کتاب در سال 1926 منتشر شد و از همان ابتدا موردتوجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت. نیویورک تایمز این اثر را بهترین و دقیق‌ترین اثر خلق‌شده در آن نسل توصیف کرد. همینگوی در این رمان سبک نوشتار 
جملاتی تاثیرگذار از کتاب را می‌خوانیم:
 «تو نمی‌توانی با رفتن از جایی به جای دیگر، از خودت فرار کنی.»
«خیلی راحت است که آدم موقع روز به همه‌چیز بی‌اعتنا باشد، اما شب همه‌چیز فرق می‌کند.»
«تحمل فکر به این موضوع را ندارم که عمرم خیلی سریع در حال سپری شدن است و من، استفاده‌ی درستی از آن نمی‌کنم».
«هیچ‌وقت این حس را نداشته‌ای که تمام زندگی‌ات در گذر است و تو سودی از آن نمی‌بری؟ می‌فهمی که تقریبا نصف زمانی که برای زندگی کردن وقت داشته‌ای را پشت سر گذاشته‌ای؟»
«صاف نشسته بود. دستم را پشت گردنش انداخته بودم و او به دستم تکیه داده بود و هر دو ساکت بودیم. طوری به چشمان من نگاه می‌کرد که این سؤال را در ذهن من متبلور می‌شد که آیا واقعاً با چشمان خودش می‌نگرد. ممکن است بعد از این‌که چشم‌ها نگاه خود را از دنیا بردارند، چشمان او این نگاه را ادامه دهد. او طوری نگاه می‌کرد که گویی در این کره خاکی هیچ کس این‌طور نگاه نمی‌کند و حقیقت این بود که از خیلی چیزها می‌ترسید.»
«رابرت کوهن از طرف پدر متعلق به یکی از خانواده‌های ثروتمند در نیویورک بود و از طرف مادر به خانواده‌ای اصیل و شریف تعلق داشت. در مدرسه نظامی خود را برای ادامه تحصیل در پرینستون آماده کرد و در یک تیم فوتبال بازی ‌کرد و هیچ‌کس نسبت به او تبعیض نژادی قائل نشد. حتی کاری به مذهب او نداشتند. همین بود که هیچ فرقی با دیگران نداشت، تا اینکه به پرینستون رفت. پسری بسیار نازنین و صمیمی و خجالتی بود و همین او را ناخوشایند جلوه می‌داد. در مشت‌زنی، این را در وجودش کشت و با وجدانی معذب و دماغ له‌ شده از پرینستون خارج شد و با اولین دختری که در نظرش جذاب آمد، ازدواج کرد.»
«من به آدم‌های ساده و رک، به‌ خصوص وقتی که داستان‌هایشان عین هم باشد، اعتمادی ندارم و همواره حتی بدگمان بودم که رابرت کوهن قهرمان میان وزن مشت‌زنی بوده باشد. شاید اسبی دماغ‌ او را له کرده یا مادرش از چیزی ترسیده بود. ممکن است وقتی تازه پا می‌گرفته>>
          
            کتاب حاضر اثری بسیار خواندنی و مهیج است که موفقیتی آنی و بین المللی در سراسر جهان یافته است در جلد نخست والریو ماسیمو مانفردی به توصیف و معرفی احساسات پرشور مردم دوره باستان و ماجرای بزرگی که در یونان هزاران سال پیش روی داده است می‌پردازد .
این رمان تاریخی که در سه جلد به فارسی برگردانده شده توصیف دوره کودکی، بالندگی و جهانگیری اسکندر مقدونی است. در جلد نخست، احساسات پرشور مردم دوره باستان و ماجرایی که در یونان کهن روی داده بازگو می‌شود.
“پسری عجیب از شاهی بزرگ که همانا فیلیپ مقدونیه است و شهبانوی زیبارویش المپیاس، به دنیا می‌آید. اسکندر، به نوجوانی با قابلیت‌ها و توانایی‌هایی عظیم، درک ناپذیر و منحصر به فرد مبدل می‌شود. او با آموزش‌های خردمندانه و تعالیم ارسطوی نامدار و با داشتن دوستان بسیار صمیمی و عزیز همچون پتولمه و هفائستیون، به قدرتمندترین و جذاب‌ترین جنگجوی آن روزگار مبدل می‌شود؛ جوانی که قادر خواهد بود همه دنیای شناخته شده تا آن زمان را به تسلط خویش درآورد….
          
            ژانر رمان حاصل و متعلق به دنیای مدرن است. تاریخ رمان و انگاره‌های بازنمایی شده در آن برآمده و انعکاس‌دهنده هستی انسان در جهانی است راززدایی شده و عقلانی. رمان همچنین ابزار شناخت جهان است و منعکس‌کننده نیازها، آرمان‌ها، رویاها و بطور اعم، زیست و بود انسان در دنیای مدرن. دنیایی که ارزش‌ها و بنیان‌های جهان ماقبل خودش را به نقد کشیده و اخلاقیات و انگاره‌های پایدار و ابدی قرون میانه را منحل یا بی‌معنا ساخته و در دریایی از باورهای متناقض و متضاد معلق و شناور شده است.یکی دیگر از انگاره‌های این رمان مسئله خاطره و فراموشی است. اکسل و همسرش می‌خواهند که خاطرات گذشته را مرور کرده و شور عشق دوران جوانی را تجربه کنند. اما از به یاد آوردن آن عاجز هستند. همچنین چند بچه که مادر و پدرشان آنها را فراموش کرده‌اند و آرزوی آنها تکرار تجربه مهر آغوش مادری است. یا دختربچه شیرینی که موجد سرزندگی و شادابی در روستاست، اما گم شدن او را هیچکس متوجه نمی‌شود. تقریباً همگان دچار فراموشی هستند. این زوج کهنسال در پی راه چاره و بیرون آمدن از این مه فراگیر هستند. وقتی مشکل را با پیرمردی خردمند طرح می‌کنند او می‌گوید شاید به این دلیل است که خدا انسان را فراموش کرده است. آنها در طی سفر خود به صومعه‌ای قدیمی می‌رسند و از راهبی دانا بنام یوناس یاری می‌خواهند. یوناس اشاره می‌کند که خاطره‌ها فقط صندوقچه خوشی‌ها و لذت‌ها و عشق‌های سپری شده نیستند. بلکه رنج‌ها و نامرادی‌ها و دشمنی‌ها و کینه‌ها نیز در همین صندوقچه است. بازگشت به گذشته لزوماً بازگشت به شادی‌ها و لذت‌ها نیست بلکه احیاء کردن رنج‌ها و نامرادی‌ها و دلخوری‌ها و نا امیدی‌ها هم هست. کما اینکه پس از محو شدن آن مه آن زوج عاشق به یاد بی‌وفایی‌ها و رنج ناشی از آن می‌افتند و همین موجب جدایی بین آنها می‌شود.با این وجود یادها و خاطره‌ها بخشی از هستی انسانی است. و حذف آن به معنای حذف خاصگی زیست انسان است در قیاس با زیست دیگر جانداران. سقوط به دنیای حیوانی و بهیمیت است. حتی اگر این یادآوری توام با رنج باشد. مگر بدون به یاد داشتن گذشته می‌توان به آینده اندیشید. اصلا نبود خاطره معنای زمان و تقسیم‌بندی آن را باطل می‌کند. انسانی که همواره در زمان حال زندگی کند، درکی از مرگ و به تبع آن درکی از زندگی ندارد. کما اینکه در سایه آن فراموشی همه ارزش‌ها و باورها رنگ می‌بازد و ارتباط او با جهان و با باقی انسان‌ها متوقف می‌شود و به هیچ سقوط می‌کند. فراموشی هم مانند نسل‌کشی پاک کردن صورت مسئله است. و کنار هم گذاردن این دو مقوله در این رمان اتفاقی نیست. اجتناب‌ناپذیر است.رمان غول مدفون علیرغم ریتم کند آن رمانی زیبا و تامل‌برانگیز است. رمانی است در تکریم صلح و رهایی و بر علیه فراموشی.
نویسنده کتاب در سخنرانی نوبلش در باره علت نوشتن رمان غول مدفون گفته است : «آرزوی واقعی‌ام این بود که داستانی بنویسم درباره‌ اینکه یک ملت یا یک اجتماع چگونه با فراموشی روبه‌رو می‌شود. آیا ملت‌ها هم مثل آدم‌ها و به همان شکل به یاد می‌آورند و فراموش می‌کنند؟ یا تفاوت‌های مهمی وجود دارد؟ خاطرات یک ملت دقیقا چیست؟ کجا ذخیره می‌شود؟ چگونه شکل می‌گیرد و کنترل می‌شود؟ آیا وقت‌هایی وجود دارد که فراموش کردن تنها راه توقف خشونت باشد، یا تنها راه توقف یک جامعه از فروپاشیدن در هرج و مرج یا جنگ است؟ از سوی دیگر، آیا واقعا می‌توان روی بنیان‌های فراموشیِ ارادی و اجرای ناکام عدالت، ملت‌هایی باثبات و آزاد بنا شوند؟»
در ضمن ترجمه امیرمهدی حقیقت نامزد نهایی جایزه کتاب سال ۱۳۹۶ شده است.
          
            نویسنده در این کتاب از طیف کامل شواهدی مشتمل بر آثار منتشر شده ویتگنشتاین، مجموعه کامل میراث، نامه نگاری ها، درسگفتارها و گفتگوهایش بهره برده است. نوشته های کلاگ در این کتاب کار ویتگنشتاین را در بستری گسترده، هم جهت با خط فکری افرادی چون ایوب، گوته و داستایوفسکی در بر می گیرد. با این وجود، نویسنده در این کتاب از منظر فلسفه تحلیلی هم نوشته و بحث حول موضوعاتی مانند ذات باوری، تجربه خصوصی، نسبی گرایی، علیت و حذفی گرایی هم پرداخته است. کلاگ عقیده دارد به محض این که بر تبعید ویتگنشتاین واقف شویم، برداشت بهتری از دشواری فهم او و کارهایش خواهیم داشت.
این کتاب ۱۱ بخش دارد که به ترتیب عبارت اند از: هیچ کس مرا نمی فهمد، آیا ما می توانیم ویتگنشتاین را بفهمیم؟، فهمیدن چیست؟، تبعید، بیگانگی یا آمیختگی، رسالت تبعید، فلسفه و علم، تبلور یک ایده، علم و ذهن، کلام رهایی بخش و ویتگنشتاین در قرن بیست و یکم.
پیوست کتاب نیز علاوه بر کتابنامه و نمایه، ۲ بخش گفتگو با نویسنده و ویتگنشتاین مولف یا ویتگنشتاین مدرّس را در بر می گیرد.
مترجم نیز در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته، می گوید: از آن جا که نویسنده در این کتاب از تبیین مقدمات فلسفه ویتگنشتاین درمی گذرد و صرفا به اشارات کوتاهی در این باره اکتفا می کند تا بحث اصلی خود درباره زمینه و زمانه ویتگنشتاین را آغاز کند، در ادامه می کوشم این سوال را با گریزی به همین مقدمات، و از رهگذر نگاه ژورنالیست های علمی، مشخصا ذیل سه سوال جزئی تر پاسخ بدهم که: «چرا فلسفه؟»؛ «چرا ویتگنشتاین؟» و چرا «ویتگنشتاین در تبعید؟».
 در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
موردی که ویتگنشتاین علاقه خاصی به آن نشان می دهد، مفهوم «فلسفه» است و این که آیا آنچه او انجام می دهد نیز فلسفه محسوب می شود یا نه. آمبروز از کلاس های ۱۹۳۲ یا ۱۹۳۳ ویتگنشتاین چنین تعریف می کند: «روش من در کل این است که اشتباهات را در زبان نشان دهم. مایلم که از واژه فلسفه در اشاره به نشان دادن چنین اشتباهاتی استفاده کنم. اما وقتی کار افلاطون را هم فلسفه می نامیم، چرا من می خواهم کار کنونی خود را فلسفه بنامم؟ احتمالا به سبب شباهت خاصی که بینشان وجود دارد؛ یا به سبب بسط پیاپی موضوع [بحث]. یا کار جدید به این دلیل می تواند جایگزین کار قبلی شود که دشواری های فکری ای را که بر دوش آن یکی است برطرف می کند.» ویتگنشتاین در دیکته های سال بعدش نیز کار خود را «یکی از میراث داران موضوعی که به فلسفه معرف شده» می شمرَد. حال، افزون بر هفتاد سال بعد، کار ویتگنشتاین را، چه فلاسفه و چه دیگران، آشکارا «فلسفه» تلقی می کنند.
به هر جهت، حتی اگر اصرار هم کنیم که تغییر معیار تغییر مفهوم را در پی دارد، این کمکی به تز تفکیک نمی کند. اگر تغییر معیار خود به خود مفهوم را تغییر دهد، در این صورت این باعث حذف مفهوم سابق می شود، و لذا عاقبت معلوم می شود که نظریات این همانی همان نظریات حذف گرا هستند.