بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های سید محمد بهروزنژاد (82)

            به نام خدا
«خانه‌ام آتش گرفته است» متشکل از ده داستان کوتاه است که هرکدام به نوعی به دیکتاتوری پینوشه مربوط می‌شوند.
به فقر، به مبارزان و به خانواده‌ها‌ی آن دوران.

با اینکه آریل دورفمن را نویسنده‌ای حرفه‌ای و صاحب سبک می‌دانم این اثر او را «تلاشی ناموفق در نوشتن داستان کوتاه» می‌بینم که نیمی از داستان‌هایش را در  یک کلمه می‌توان بیان کرد:
                                                     «شعار»                                                 
 هیچ داستانی از اندیشه_ هرچند سطحی_ خالی نیست اما نویسنده باید بداند که مخاطب پیش و بیش از هر چیز می‌خواهد داستان بخواند. او نباید با سخنرانی‌های شخصیت‌ها اندیشه‌اش را فریاد کند بلکه باید فکرش را در سراسر داستان پخش کند و بگذارد مخاطبْ خود آن را کشف کند. شعارزدگی‌ در این مجموعه باعث شده نیمی از داستان‌ها، منطق مخدوش، پایان بی‌معنا و پیرنگ ضعیف داشته باشند.

البته ناگفته‌ نماند که دورفمن در آثار بلندش بسیار قدرتمندتر ظاهر شده و توانسته ترکیبی متوازن از اندیشه و داستان ارائه کند.

پ.ن: شعارزدگی در ادبیات متعهد _به هر چیزی_ بسیار دیرینه و فراگیر است و معلوم نیست تا چه زمانی، چه آثار ارزشمند دیگری را بناست نابود کند.

          
            به نام خدا

دغدغه داستان این است: اگر دستیابی به سودی کلان، بسته به یک عمل خُرد غیر اخلاقی باشد، انسان چه می‌کند؟ 
و اگر به عملی غیر اخلاقی_هرچند کوچک_ دست بزند، واکنش روانی‌اش چه خواهد بود؟

استیون کینگ در مقدمه‌ی کوتاه کتاب می‌گوید که اخلاقیات یک امر ثابت و همیشگی نیست و اصطلاحاً نسبی است.

اما مفهومی که داستان منتقل می‌کند عکس حرف کینگ است:
وجدان انسانی فعل غیراخلاقی را به هیچ بهانه‌ای نمی‌پذیرد.

البته امکان دارد نظر نهایی استیون کینگ ترکیبی از این دو گزاره  باشد:
وقت‌هایی هست که در دوراهی‌ها انسان نمی‌تواند اخلاق را انتخاب کند یا حتی مجاز است انتخاب نکند، اما این دلیل نمی‌شود که وجدانش آسیب نبیند.


داستانِ کوتاه و پرهیجانی است و در عین حال فکرشده و با مفهوم. نمونه خوبی از اندیشه سطح بالا در قالبی حرفه‌ای.

پ.ن: 
مترجم به گفته خودش نام اثر را از «اخلاق» به «جانشین» 
 تغییر داده تا این کتاب با آثار حوزه علوم انسانی اشتباه نشود اما با توجه به مقصود نویسنده، عنوان اصلی اثر بسیار گویاتر از عنوان ترجمه است.


          
            به نام خداوند

ژرژ سیمنون نویسنده پرکاری است که در دنیا به رمان‌های جنایی‌اش، مخصوصاً آثارش درباره‌ کمیسر مِگره، شناخته می‌شود. او را در ایران کمتر می‌شناسند.
نامزدی آقای ایر از رمان‌های جنایی مستقل اوست که مِگره در آن حضور ندارد. 

در محله‌ای در یکی از شهر‌های فرانسه قتلی سادیستی رخ داده و اهالی محل را مشوش کرده. دو هفته از قتل می‌گذرد. پلیس پیشرفتی حاصل نکرده و همچنان به تعقیب و مراقبت از آقای ایر، مظنون اصلی پرونده، مشغول است. اما هیچ مدرکی بر علیه او ندارد.

پیرنگ داستان خیلی جدید نیست اما روش پرداخت بسیار متفاوت است. 

زاویه دید رمان، سوم شخص نمایشی با تمرکز بر شخصیت آقای ایر است. ذهنیات و احساسات شخصیت اول و دیگر شخصیت‌ها از طریق کنش‌هایشان نشان داده می‌شود و این حالت به اندازه‌ای محسوس است که انگار نویسنده تمام ماجرا را با دوربینی ضبط کرده و بعد عیناً هر چه دیده را نوشته. اگر تمام جملات ذهنی رمان را جمع ببندیم با اِرفاق دو صفحه می‌شوند! این هنر نویسنده است که بدون آوردن جملات احساسی و ذهنی شخصیت ها را به خوبی می‌پردازد به طوری که ما جزئیات روانی آقای ایر را می‌فهمیم، تنهایی‌اش را درک می‌کنیم و حتی برایش دل می‌سوزانیم.
البته پرهیز نویسنده از توضیح و تفسیر باعث شده فهم پیرنگ داستان و علت و انگیزه رفتار شخصیت‌ها نیاز به تمرکز داشته باشد. به عبارتی می‌شود گفت به خلاف معمولِ رمان‌های جنایی، نویسنده جمع بندی نمی‌کند و فهم پیشامدها را به عهده مخاطب می‌گذارد.

روند داستان کند است و تمرکز بر شخصیت اصلی است. حل معمای قتل در درجه دوم اهمیت است و در واقع معمای اصلی معمای شخصیت آقای ایر است. البته از نیمه دوم رمان تزریق هیجان به نمایشگاهِ هنرهای سیمنون افزوده می‌شود.

نامزدی آقای ایر رمان جناییِ مدرن و روان شناختی است که از نویسنده‌اش هم کمتر در ایران شناخته شده است.

پ.ن: نشر چترنگ از محدود نشرهایی است که در زمینه آثار جنایی بسیار خوب فعالیت می‌کنند و عناوین حرفه‌ای را با ترجمه‌های سطح بالا عرضه می‌کنند.
          
            به نام خدا

 متن صحیفه سجادیه نیازی به معرفی ندارد و همچنین از نقد فراتر است اما درباره ترجمه آن می‌توان نکات مختصری گفت.

آشنایی با ترجمه استاد گرمارودی از این متن مقدس سبب شد تا من برای بار نخست شروع به خواندن آن کنم. چرا که تا قبل از آن، تسلط به عربی نداشتم و ترجمه‌ای که این‌گونه به دل بنشیند نیز سراغ نداشتم.

روش ترجمه طبق گفته خود استاد، زبان معیار همراه اندکی باستان‌گرایی بوده، تا سایه‌ای از قدمت متن در برگردان مشخص باشد. بنابراین  متن در عین روانی، ادبی و کهن هم هست. 

دکتر گرمارودی تا جایی که زیاده‌روی نبوده و معنا فدا نمی‌شده از برابرنهاده های فارسی استفاده کرده‌اند و این‌طور نبوده که مانند برخی مترجمان بعضی کلمات عربی را عیناً تکرار کنند. ( مانند ترجمه‌ی: جبروت به جبروت، عظمت به عظمت، عزت به عزت، و مانند آن! )

از آن جا که آقای گرمارودی شخصیت پژوهشگری دارند کتاب پر است از پی‌نوشت‌های مفید که اغلب منبع ترجمه کلمه‌ای خاص را گفته‌اند.


متن فراز دوازدهم و سیزدهم از نیایش چهل و ششم صحیفه سجادیه همراه با ترجمه و پی‌نوشت سید علی موسوی گرمارودی :


 انْصَرَفَتِ الآْمَالُ دُونَ مَدَى كَرَمِكَ بِالْحَاجَاتِ، وَ امْتَلَأَتْ بِفَيْضِ جُودِكَ أَوْعِيَةُ الطَّلِبَاتِ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَ بُلُوغِ نَعْتِكَ الصِّفَاتُ، فَلَكَ الْعُلُوُّ الْأَعْلَى فَوْقَ كُلِّ عَالٍ، وَ الْجَلَالُ الْأَمْجَدُ فَوْقَ كُلِّ جَلَالٍ

آرزوها پیش از آنکه به منتهای کرمت برسند، با نیاز‌های برآورده، باز می‌گردند و جامهای درخواست، از فیض تو سرشار می‌شوند و توصیفها پیش از رسیدن به حقیقتِ ستایش تو از هم می‌پاشند(۵٢٧)؛ پس فرابرترا که تویی بر فراز هر فرازمند و شکوه والاتر توراست برتر از هر شکوه دیگر.

۵٢٧. تَفسّخ: عَجَزَ و ضَعُفَ / تَقَطَّع‌ 
(ریاض السالکین، ج ۶، ص ٢١۴) 

كُلُّ جَلِيلٍ عِنْدَكَ صَغِيرٌ، وَ كُلُّ شَرِيفٍ فِي جَنْبِ شَرَفِكَ حَقِيرٌ، خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ، وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَكَ، وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلَّا بِكَ، وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ

هر بزرگی در برابر تو خرد و هر شریفی در کنار شرف تو، ناچیز است هرکه جز به تو رو کرد، ناامید شد و هرکس جز از تو چیزی خواست، زیان دید و هرکه جز به درگاه تو فرود آمد(۵٢٨)، تباه گردید. و هرکه جز از سرزمین سرسبز فضل تو خرّمی خواست، دچار خشکسالی شد.

۵٢٨. اِلمام: فرود آمدن 
(مصادراللّغه ص ٩۴)

خدایش حفظ و رحمت کناد! که ما را با صحیفه مأنوس کرد.
آمین...
          
به نام خدا
            به نام خدا
دادخواست مجموعه صد شعر اعتراض به انتخاب محمد مهدی سیار و امید مهدی نژاد است.
استاد کاظمی در مقدمه کتاب شعر اعتراض را تعریف  می‌کند و تاریخچه‌ای از این نوع نادر شعر فارسی ارائه می‌دهد.

متاسفانه اشعار کتاب سه ایراد بزرگ دارند:

1. برخی اشعار در تعریف شعر اعتراض نمی‌گنجند.
یعنی اجتماعی نیستند و بیشتر به عالم درونی شاعر مربوط‌اند.

2. بعضاً دغدغه محتوا، باعث بی توجهی به فرم شده. شعر شاید از نظر مضمون خوب باشد اما به خاطر ارائه ضعیفش چنگی به دل نمی‌زند.

3. مثنوی‌ها و قصیده‌های چندین صفحه‌ای مخاطب را در هنگام خواندن خسته می‌کند. متاسفانه بعضی از آن‌ها ایراد شماره دو را هم دارند.

گردآوران این مجموعه هر دو از شاعران بسیارخوب معاصر اند و این ضعف در انتخاب به نظر می‌رسد به نوپا بودن شعر اعتراض برمی‌گردد. به این معنا که شعر اعتراض هنوز اول راه است و صد شعر درجه یک ندارد. 
با این حال خواندن این مجموعه برای شاعران و یا شعر دوستان خالی از لطف نیست و  آشنایی آن‌ها با این جریان شعری را سبب می‌شود.
          
            به نام خدا
نادر صدیف، سرباز توپخانه، به تازگی مجروح شده اما به اصرار خودش از بیمارستان مرخص می‌شود و به خواست خودش به منطقه‌ی مرزی دورافتاده‌ای اعزام می‌شود. 
 
_منشی آتش‌بار گفت : «لازم نیست از کسی بپرسی اونجا آخر خطه. خودت متوجه می‌شی.»_
 
رفتار‌های غیر‌عادی شخصیت اصلی به همین جا ختم نمی‌شود. او از ارتباط با آدم‌‌‌ها پرهیز می‌کند و دائماً غرق خاطرات و افکار خودش است . به طرز بیمارگونه‌ای به مرگ تمایل دارد اما خودکشی را گناه می‌داند، چیزی از درون او را آزار می‌‌دهد.
 
روایت داستان نیمه سیال است و بیشتر مبتنی بر ذهن. راوی، سوم شخص محدود به شخصیت اصلی است. ذهن شخصیت اصلی هم آشفته بازار است. گاهی به گذشته می‌رود و گاهی اتفاقی در آینده نزدیک را با جزئیات تخیل می‌‌کند.

داستان اتفاق ویژه‌ای ندارد و تمام تمرکز روی شخصیت اول است. حتی زمان رخ‌دادن داستان ( دوران دفاع مقدس) هم صرفاً ابزار نویسنده برای پرداخت شخصیت است. اگر اتفاقی هم رخ می‌دهد اهمیتش به سبب تاثیری است که بر شخصیت گذاشته، یا وضعیت شخصیت را تغییر داده یا به آن ثبات بیشتری بخشیده است. 

نثر کتاب در خدمت نوع روایت است. جمله‌ها بسیار بلند و پر از حرف ربط «واو» و «یا» و خط تیره و جمله معترضه هستند. به نحوی که گاهی یک جمله در دل خود پنج شش جمله را جای ‌می‌دهد.
همین نثر دیوانه‌وار سرعت داستان را زیاد می‌کند و ذهن هذیان‌زده‌‌‌ی شخصیت اصلی را به خوبی نشان می‌دهد.

بایرامی در پل معلق به بخشی از دفاع مقدس پرداخته که چندان شناخته شده نیست ، به آدم‌هایی که به اجبار نظام وظیفه به جنگ رفتند و نیت مقدسی نداشتند. به همین دلیل این رمان را می‌توان ضدجنگ دانست اما در زمره ادبیات دفاع مقدس قرار نمی‌گیرد
. 
در نهایت پل معلق اثری است کم حجم ، شخصیت محور ، ذهنی ، نوآور و قابل تحسین که ‌بیش از اینها استحقاق دیده شدن دارد.

پ.ن: پل معلق پلی است در منطقه‌ای که صدیف خدمت می‌کند و همزمان نمادی است از وضعیت روحی او .
          
            «به نام خدا» 

«ساحل تهران» جدیدترین مجموعه داستان
مجید قیصری، سطح بالایی از ویژگی‌های سبکی او را بروز می‌دهد. 

قیصری توضیح نمی‌دهد. بسیاری اوقات با دیالوگ و کنش مطلبی را به مخاطب می‌رساند. این ویژگی برای اکثر رمان‌خوان‌ها و کسانی که به توضیحات نویسندگان دیگر عادت کرده‌اند فهم داستان را با مشکل مواجه می‌کند. در خواندن داستان‌هایی از این دست نمی‌توان سریع از روی جمله‌ها رد شد و امیدوار بود که در پایان داستان نتیجه‌ای گرفت؛ چرا که نویسنده نشانه‌ها را در سراسر داستان می‌نشاند و این به عهده خواننده است که آن‌ها را پیدا کند. نشانه‌ها گاه یک دیالوگ خاص، یک قاب عکس و یا کنشی از شخصیتی هستند. 

داستان کوتاه‌های او معمولا اتفاقات هیجان‌انگیزی ندارند و بیشتر بر احساسات و دریافت‌های شخصيت‌ها استوارند. البته تمام داستان‌ها خالی از اتفاقات هیجان‌انگیز نیستند اما آن اتفاق اصالت ندارد بلکه اثر روانی و احساسی واقعه بر شخصیت، نقطه تمرکز نویسنده است. تا جایی که در پايان داستان شاید آن کشف نهایی فقط تغییر بینش یک شخصیت یا تاثیری روانی بر او باشد. 

نویسنده مخاطب را یک داستان‌کوتاه‌‌خوان حرفه‌ای در نظر می‌گیرد. خودش در مصاحبه‌ای می‌گوید: «یک مدت می‌گفتم مخاطب من نجف دریابندری است، یعنی یک آدم فوق‌العاده باهوش مثلاً داستان خوب می‌خواند، خوب می‌شناسد و او باید از کشف لذتش را ببرد. چون خیلی ترجمه‌هایش را دوست دارم و این‌طوری برای خودم الگو قرار دادم، یک آدم پخته‌ای است، نه یک نوجوان، نه یک جوان.»*
چنین نگاهی به مخاطب باعث می‌شود نویسنده ساده ننویسد و در زیرلایه‌ اثر، نماد و نشانه به کار ببرد. به همین خاطر داستان‌های این مجموعه را حداقل دوبار باید خواند.

سوژه‌های ساحل تهران مانند دیگر آثار نویسنده  سوژه‌های بدیع و بکری هستند. همین نو بودن سوژه باعث می‌شود نوعی هوای تازه در داستان جریان داشته باشد. البته موضوع کلی اکثر داستان‌های قیصری، جنگ، اتفاقا بسیار هم استفاده شده اما او این مکرر را هر بار از دیدگاهی نو و به روشی تازه می‌بیند و عمق این فاجعه را بیشتر نشان می‌دهد. 

شخصیت‌های قیصری هم به مانند سوژه‌هایش ویژه‌اند. 
خانمی که راننده تاکسی اینترنتی است،
سرایدار خانه‌ای که خاطراتی با آن خانه دارد،
پسر یتیمی که هر مردی را می‌بیند پدر صدا می‌کند،
و...


اگر با ویژگی‌هایی که در بالا گفتم مواجهه نداشته‌اید سراغ این کتاب نروید.
اگر با این سبک مشکلی ندارید و نمی‌خواهید غیر از این، اثری از مجید قیصری بخوانید، ساحل تهران انتخاب بسیار خوبی است. 
اما اگر می‌خواهید بیش از این‌ها از قلم قیصری لذت ببرید و از او اثری نخوانده‌اید من ساحل تهران را توصیه نمی‌کنم، چرا که با خواندن آن احتمالا باقی آثار نویسنده از چشمتان می‌افتد، بهتر است از 
«سه دختر گل‌فروش» شروع کنید و باقی آثار قیصری را بخوانید، آن‌وقت اگر ساحل تهران را بخوانید
 لذتی بی‌حد خواهید برد. 

*(گفت و گوی حسام آبنوس با مجید قیصری، مجله الکترونیک واو)
          
            "به نام خدا"
جارچیان در شهر جار می‌زنند : هفت دزد، هفت یاقوت پادشاه را دزدیده اند و فرار کرده اند و هرکس آن‌ها را تحویل حاکم بدهد، سه یاقوت را به عنوان پاداش می‌گیرد.
نمکی و مار عینکی نیز طی اتفاقاتی تصمیم می‌گیرند هفت دزد را دستگیر کنند. 
آن‌ها در این راه ماجراهای هیجان‌ انگیزی را پشت‌سر می‌گذارند که نمکی را به قهرمان تبدیل می‌کند. 

سه عنصر در شخصیت برجسته نشان داده می‌شوند و به درستی به عنوان رمز موفقیت و عامل قهرمانی او معرفی می‌شوند:
مهربانی، عاقل بودن و توکل به خدا. 

تمام ماجراهای کتاب با نوعی فانتزی گره خورده‌اند و از قواعد دنیای بزرگسالان پیروی نمی‌کنند. همین‌که نمکی و مار عینکی _یک پسر شانزذه ساله و یک مار کبری سخن‌گو!_ می توانند هفت دزد خطرناک را دستگیر کنند نشان از آسان‌گیری دارد . البته این مسئله برای ادبیات کودک و نوجوان عیب محسوب نمی‌شود. در واقع این رمان بیشتر رویکرد انگیزه بخشی به کودکان و نوجوانان دارد و به آنها می‌گوید که می‌توانند کارهای بزرگی کنند.

نمکی و مار عینکی را می توان برداشتی آزاد از هفت‌خوان رستم دانست که سعی دارد روح قهرمانی را در کودکان و نوجوانان این سرزمین تقویت کند. 
در مقام مقایسه:
نمکی : رستم، مار عینکی :رخش
 و هفت دزدی که باید دستگیر شوند: هفت‌خوان‌اند.

این رمان به دانش آموزان دوره دوم دبستان و سال اول متوسطه اول پیشنهاد می‌شود و احتمال قوی برای پایه های بالاتر بچگانه و سطحی به نظر می‌رسد.
          
            [به نام خدا]
مجید قیصری در "شماس شامی" چندخط نقل تاریخی را به یک رمان عاشوراییِ نیمه معمایی تبدیل می‌کند. 

در شهر شام و در سال‌های آغازین خلافت یزید، خادمی مسیحی (شماس) به دنبال سرنوشت سرور مفقود خود با کنسول روم در شام نامه‌نگاری می‌کند. از همان ابتدا متوجه می‌شويم دولت روم ارباب او را خیانت‌کار و همدست با شورشیان می‌داند، بنابراین برای یافتنش تلاشی نمی‌کند.
خادم در این سلسله نامه‌ها وقایع پیش و پس از گم‌شدن اربابش را گزارش می‌کند. هدف او، اثبات بی‌گناهی سرورش است اما در واقع اثبات این مسئله متوقف بر اثبات گناهکار بودنِ خلیفه جوان و بی‌گناهی شورشیان است. در خلال نامه‌های شماس به سفیر روم، حقایقی درباره شورشیان و خلیفه مشخص می‌شود:
نه این کاروان شورشی و از دین خارج اند و نه خلیفه جوان لایق صفت امیرالمؤمنین است. 

برخلاف اغلب رمان های مذهبی، نویسنده این گزاره را به صراحت بیان نمی کند بلکه در طول داستان به مخاطب نشان می دهد. به نحوی که اگر مخاطب توجه هم نکند، ناخودآگاه این گزاره در ذهنش نقش می بندد. 
نامه ها اکثراً کوتاه‌اند و این باعث می‌شود رمان خوشخوان باشد. لحن روایت به درستی گزارشی‌ است و طول و تفصیل بی‌جا ندارد.همچنین مسیحی بودن و بی طرفی شخصیت اصلی بسیار واقعی نشان داده می شود. مثلا وقتی در مکالمه‌ای اسم دو جنگ‌ صدر اسلام را می‌شنود درباره آن‌ها هیچ اطلاعی ندارد.

در نهایت، این رمان خلاقانه را نمونه‌ای از همراهی تعهد و تخصص در ادبیات می‌دانم.

پ. ن: دوستی تذکر داد و گفت که در مقدمه ساختگیِ کتاب، علت این زبان روان و ساده ذکر شده. 
به همین خاطر  آن ایراد به زبان را از یادداشت حذف کردم و امتیاز کتاب را به سه ستاره و نیم تغییر دادم. 
          
                "به نام خدا"
«سرباز‌ها و عاشق‌ها» اولین اثری‌ست که از مکردیچ سارکسیان، نویسنده و شاعر  ارمنی، به زبان فارسی ترجمه شده.
**!خطر لو رفتن داستان!**
راوی این داستانِ نیمه‌بلند جوانی هجده‌ساله است. 
از همان ابتدا راوی شروع می‌کند به رجز خواندن که جنگ حق او نیست و او خود به جنگِ جنگ خواهد رفت. 
سپس معلم شدن و اعزامش به یک روستا را روایت می‌کند. روستایی که تقریبا تمام مردانش در جبهه به‌ سر می‌برند و از زنان چشم‌انتظار پر است.
معلم جوان در خانه‌ای اسکان دارد که پسر صاحبخانه به جنگ رفته و تازه‌ عروسش را رها کرده. 
نوعروسی تنها و پسری جوان در دیاری غریب.
جوان دل به دختر می‌بندد و دختر برای فرار از تنهایی به او پناه می‌برد. هر‌چند همچنان مهر مردِ جبهه رفته‌اش را در دل دارد. 
زبان شاعرانه و پر از تشبیه و استعاره داستان
از درونِ سرشار از زندگی و عشقِ راوی سرچشمه می‌گیرد و با جنگی که کمی آن سوتر از روستا جریان دارد، تضادی آشکار پدید می‌آورد. 
این تضاد در سطر های پایانی داستان به اوج می‌رسد. 
آن رجزخوانی های اغراق‌آمیز راوی در حد حرف باقی می‌مانند. حقیقت چیز دیگری‌ست. جنگ بر زندگی پیروز می‌شود: راوی هجده‌سال دارد و باید اعزام شود. 
باز روستا مرد دیگری را از دست می‌دهد و چنان است که از هم جدا می‌افتند، مردان و زنان، سربازها و عاشق‌ها.

پ.ن:  از نظر فن نویسندگی حق کتاب چهار ستاره است. امتیاز سه ستاره به خاطر این است که سلیقه من زبان شاعرانه را کمتر می‌پسندد. همچنین روابط راوی و عروس صاحبخانه را خیانت می‌دانم نه عشق.


        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

_به نام خد
            _به نام خداوند_
"خفاش" اولین اثر یو نسبو، جنایی نویس نروژی، در سال 1997 منتشر شد و کارآگاه هری هوله را به جهان ادبیات معرفی کرد. 

دختری نروژی در سیدنیِ استرالیا به طرز فجیعی به قتل می رسد. پلیس نروژ هری هوله را به استرالیا اعزام می کند تا نماینده نروژی ها در تحقیقات باشد. وقتی دایره جنایی پلیس سیدنی گزارش های گمشدگان و این پرونده را کنارهم قرار می دهد، متوجه می شود قاتلِ دختر نروژی یک قاتل سریالی ست که پیش از این هم مرتکب چند فقره قتل شده و مشخص نیست پس از این جان چند نفر را می خواهد بگیرد. در این میان هری هوله بیش از همه برای دستگیری قاتل تلاش می کند...

"خفاش" مدرن است نه فقط به خاطر زمان انتشارش، بلکه به خاطر روح حاکم بر آن:
هری هوله فقط یک کارآگاه است. او نه مثل شرلوک هلمز نگاه تیزبین و هوش افسانه ای دارد و نه مانند هرکول پوآرو می تواند با یکجا نشستن و فقط فکر کردن پرونده ای را حل کند. هوله بیش از هرچیز یک انسان امروزی ست. با ترس ها و آرزوهایش، گذشته پر اشتباه اش و ضعف های اخلاقی اش. کاراگاه اینجا ابرقدرت نیست، او باهوش است اما در چارچوب واقعیت ها. در آخر به نتیجه درست می رسد اما بعد از اینکه چندین بار اشتباه نتیجه گیری می کند و پلیس را هم به اشتباه می اندازد. او در قدرت بدنی هم بی نقص ظاهر نمی شود. یعنی حتی در درگیری با خلافکاران اگر یک مشت بزند دو تا می خورد!.
او در نهایت موفق می شود اما آن طور که در زندگی حقیقی می توان موفق شد. با زمین خوردن، بلند شدن، دوباره زمین خوردن و باز بلند شدن. 
شاید تصور کنید چنین کارآگاهی جذاب و دوست داشتنی نیست. اگر چنین تصوری دارید شما دنبال یک کارآگاه خیالی هستید، دنبال یک قهرمان. 
هری قهرمان نیست او خود ماست اما باهوش تر و سمج تر. نزدیکی شخصیت هری به ما باعث می شود ما او را بپذیریم، درک کنیم و دوست داشته باشیم. 

راوی، دانای کل محدود به شخصیت اصلی ست. 
پس تا شخصیت اصلی چیزی نداند ما هم نمی دانیم. این زاویه دید مناسبی برای رمان کارآگاهی ست و باعث می شود ما مثل دستیار ساکت کارآگاه کنارش باشیم و مدام آرزو کنیم تا معما را هرچه زودتر حل کند. بعضی ابهام ها در رمان نیز حاصل همین زاویه دید مبتنی بر شخصیت است. مثلا آنجا که هری مست است و درک واضحی از شرایط بیرون از خودش ندارد ما هم درست از وقایع با خبر نمی شویم. یعنی ما بیشتر از هری در جریان اتفاقات نیستم و همین تعلیق داستان را بیش از پیش می کند.

می توان "خفاش" را تاحدودی یک رمان تصویری هم دانست زیرا نویسنده بعضی از افکار هری را بیان می کند اما بیشتر بار رمان بر دوش توصیفات، صحنه پردازی ها و دیالوگ هاست. برای پردازش غیرمستقیمِ شخصیت هری، یو نسبو گاهی از توهم و خواب استفاده کرده تا نیاز نباشد افکار او را دانه به دانه شرح دهد.

رمان پر از اشاره به افسانه های مردم استرالیا و به خصوص بومیان آنجاست. در ابتدا این حجم از اطلاعات شاید نامربوط و مقاله وار به نظر برسد. اما تمام افسانه ها در جای خود مورد اشاره قرار می گیرند و در داستان نقش ایفا می کنند. غیر از افسانه ها، بسیاری از ملاقات ها و گفت و گو ها هم به نظر بی استفاده می آیند اما هرقدر جلوتر می رویم  متوجه می شویم همه این به ظاهر فرعیات، اصل ماجرا بوده اند. 

 نویسنده، این داستانِ جنایی کم نقص را با مفهومی انسانی درهم‌تنیده:
نقد نژادپرستی به عنوان ظلمی آشکار و نهادینه شده.

در نهایت این کاراگاهی_معمایی مدرن را به معمادوستان پیشنهاد می کنم و به کسانی که می خواهند بخوانند توصیه می کنم صبرکنند و تا آخر بخوانند و انتظار یک اثر هیجان انگیز و اکشن نداشته باشند.

پ.ن 1:  نارادارن (خفاش) در باور بومیان قدیمی استراليا تجسم مرگ است.

پ. ن 2: ترجمه اثر روان و خوشخوان بود. همین ترجمه را بخوانید. 

          
            *به نام خدا*
"ابلیس نامه"، از داستان های نیمه بلند بولگاکوف، در سال 1924 و پیش از "تخم مرغ های شوم" و 
"قلب سگی" منتشر شد اما تاکنون به فارسی ترجمه نشده بود.
خوشبختانه در سال 1401 خانم بیدختی نژاد این اثر را از روسی ترجمه کردند و برای چاپ به انتشارات برج سپردند. 

داستان از این قرار است که یک کارمند ساده ی اداره بنیاد تامین مواد اولیه برای کبریت (!) به خاطر خطایش در ضبط صحیح نام رئیس جدید اداره در یک نامه، اخراج می شود. ( ضبط اشتباه اسم معنای زیرشلواری می دهد!)
حالا این کارمند بیچاره ما که شدیدا به کار خود وابسته بوده راه می افتد تا به هر ترفندی شده خودش را سر کار برگرداند اما با یک نظام بروکراسی مطلق  مواجه می شود که پیگیری چنین مطلبی در آن غیرممکن به نظر می رسد. او ناامید نمی شود و همچنان تلاش می کند اما مشکلات دیگری که بر سرش خراب می شوند خیلی فراتر از اخراج از اداره اند. این روند قهقرایی با سرعت عجیب و فراواقعی به ایستگاه آخر می رسد و داستان به تراژیک ترین شکل ممکن تمام می شود.
بولگاکوف برای نشان دادن بوروکراسی دیوانه وار حاکم بر شوروی واقعیت را با خیال می آمیزد انگار می خواهد به ما بگوید  این وضعیت فاجعه بار بیشتر به کابوس می ماند تا واقعیت.
همین فراواقعی بودن باعث شده شاهد ضرباهنگ تندی باشیم که در پایان از فرط تندی نفس گیر می شود.