یادداشت‌های ف کهن پور (14)

غریبه ها و پسرک بومی
        سراسر تصویر بود،  زنده بود،  صحنه هارا حس می کردی،  انگار همانجا بودی و می دیدی
قلم فوق العاده و پرکششی داشت
نگو نشان بده اش عااالی بود
داستان ها نمادین و متنوع  بود، ولی  شاید محورکلی داشت، انگار  از رنج طبقه کارگر می گفت،  در روزگاری که توی این کشور نفت را اسان می بردند.  نفت به هموطنان خودش  رنج و فقر و زحمت کارگری بدون مزد می داد و به بیگانگانش آسایش و ثروت.  غریبه ها روزی توی این کشور، راه نفس پسرک بومی را  گرفته بودند. 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

پاییز فصل آخر سال است
          
هم زمان به روایت زندگی سه دوست در اواخر دهه سوم زندگی با سه شخصیت متفاوت و دغدغه های متفاوت شان که اغلب در موقعیت انتخابگری هستند می پردازد.  این سه با هم رابطه دارند و زندگی هایشان درعین اینکه برهم مؤثر است، خیلی باهم فرق دارد. 
 کتاب خیلی حال خوب کن نبود. 
من دقیق نمیدونم ولی برداشت شخصی خودم این هستش که چون مردهای جامعه سیاه نمایی میشن (اغلب همه مردهای موجود در داستان) حال آدم بد میشه. 
شاید توی عالم واقعیت هم همچین مردهایی وجود دارند و گوشه و کنار ازشون می شنویم اما به نظرم وقتی بهترین و حرفه ای ترین رمان ها، زوم میکنن روی این مساله ها، شاید انگیزه و امید خانم ها رو برای  ساختن یک زندگی خانوادگی موفق کم کنه، من این طور احساس کردم. یعنی خیلی فکر کردم چرا حالم بد میشه،  به این رسیدم.  اما نکات خوب هم داره. 
این کتاب به نظرم برای قشر خاکستری، از جهت هایی مناسب هست،  اینکه توی انتخابگری،  خودشون باشند و همه اش تحت تاثیر جو موجود نباشند. 
درباره قلم
دیگه نگم که شخصیت پردازی ها و توصیف ها عالی و زنده بود و قلم نویسنده حرفه ای و مخاطب رو درگیر و همراه می کرد تا تمام متن رو بخونه.
        

1