بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های فاطمه سلیمانی ازندریانی (178)

            با شنیدن کلمه­ «جنگ» چه تصویری در ذهن‌مان نقش می­‌بندد؟  جنگ در نگاه اول یک تصویر مردانه است. مردانی در حال نبرد؛ اما وقتی دوربین نگاه‌مان را بالاتر می­‌بریم و با زاویه دیدی وسیع‌­تر به ماجرا نگاه می‌­کنیم ویرانی هم به این مفهوم اضافه می­‌شود. ویرانی نه فقط در هم کوبیده شدن سنگرهای خاکی و سنگی؛ بلکه ویرانی شهرها و روستاها. حضور نیروهای متخاصم در شهرها و ویران کردن آبادی­‌ها یعنی کشیده شدن پای زنان و کودکان به جنگ. آن­ها که قربانیان اصلی هر جنگی هستند. سربازان در هر جبهه­ نبردی قهرمان هستند و اگر بمی‌رند قهرمان­‌ترند. قربانی نیستند چون کنش­گر هستند و منفعل نیستند. اما زنان و کودکانی که داخل خانه­‌ها و پشت دیوارها پناه گرفته‌­اند اگر کشته یا اسیر شوند تبدیل به یک قربانی می‌­شوند. اما آیا زنان درگیر جنگ فقط باید آسیب مستقیم ببینند که قربانی به حساب بیایند؟ و یا همه­ زنانی که در جنگ آسیب می‌­بینند قربانی هستند؟ جنگ­‌ها قهرمان زن هم کم نداشته‌­اند. زنانی که لباس رزم پوشیده‌­اند و پابه­‌پای مردان جنگیده‌­اند. یا پزشکان و بهیاران و پرستارانی که در دل هیاهوی جنگ از وظیفه­‌شان شانه خالی نکردند. یا زنانی که کمی عقب‌­تر همه­ کار و زندگی­‌شان را رها کرده بودند و در حال پشتیبانی از جبهه بودند. و زنان همیشه چشم‌­انتظار. یک مادر یک خواهر یک دختر و یک همسر. زنانی که نقش­‌شان مثل بسیاری از زنان تاریخ در ارتباط با یک مرد شکل می‌گیرد. حضرت مریم مادر حضرت عیسی(ع)، ساره همسرحضرت ابراهیم(ع) و.. زنانِ چشم‌­انتظار حتی اگر کنش­گر و فعال اجتماعی و پشتیبان جنگ باشند باز هم خودشان را با مردی که در انتظار او هستند تعریف می‌­کنند. مثل بانو پروین مرادی.
کتاب «سرزمین بی­‌فصل» اثر سمیه عظیمی ستوده کاشانی، روایت عاشقانه­‌های بانو پروین مرادی از سی‌­­وپنج سال زندگی با سید حمید تقوی­‌فر است.
اما سید حمید تقوی­‌فر که بود؟
«حمید تقوی­‌فر در سال 1338 در اهواز به دنیا آمد. او نظامی ایرانی و از فرماندهان نیروی قدس سپاه پاسداران بود که گروه سرایای خراسانی و بسیج مردمی حشدالشعبی را تأسیس نموده و در پی حمله داعش در سال 1393 در نزدیکی شهر بلد شهید شد. تقوی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خلال جنگ ایران و عراق بود. پس از جنگ به عضویت نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و سال‌­ها فرماندهی قرارگاه رمضان را بر عهده داشت»
. بعد از خواندن کتاب سرزمین بی‌­فصل شاید حتی دو خط از اطلاعات بالا هم نصیب خواننده نشود. گویا نویسنده فرض را بر این گرفته که همه­ مخاطبان کتاب با این شهید والامقام آشنا هستند. البته نویسنده در همان عنوان کتاب تکلیفش را با خواننده روشن کرده: «روایت عاشقانه...» یعنی قرار است فقط از عاشقانه‌­ها بشنویم و خبری از حمید در این قصه نیست. اما با توجه به دو مقدمه­ کتاب که یکی توسط راوی و دومی توسط نویسنده نوشته شده است بهتر بود که  پیش از شروع کتاب چند خطی هم درباره­ این همسر همیشه غایب نوشته می­‌شد. کتاب، کتابِ پروین خانم است نه آقا حمید. پروین، همسر حاج حمید. همان نقشی که با یک مرد تعریف می‌­شود. سبک و لحن کتاب دقیقاً متناسب با سوژه­ کتاب انتخاب شده است. نویسنده هم دایره لغات گسترده‌­ای دارد و هم واژه‌­آرایی بلد است. نثر این کتاب نثر نویسنده‌­ای است که با کتاب و کلمه آشناست. نویسنده حتی دیالوگ­‌ها را با زبان محاوره ننوشته. چون محاوره نوشتن از دل نثر ادبی کتاب بیرون می­‌زد. و البته نحوه نوشتن دیالوگ­‌ها به صورتی نیست که مصنوعی و کتابی به نظر برسند: «می‌دانستم اگر تنها گیرتان بیاورند می‌­ریزند پاره‌­پاره‌­تان می‌­کنند»، «اینها جمع شده بودند که دانشگاه را از دست بچه انقلابی‌­ها بگیرند» «حمید هرچه بگوید عمل می‌کند».

نویسنده از یک زاویه­ دید سخت برای نوشتن این روایت استفاده کرده. زاویه­ دید سیال ذهن. با توجه به ذهن آشفته­ راوی این انتخاب یک انتخاب درست و دقیق است. گرچه با توجه به اینکه راوی در اکثر مواقع، هنگام روایت، همسرش را خطاب قرار می­‌دهد، به نظر می‌­رسد زاویه­ دید کتاب دوم‌­شخص است؛ اما اینطور نیست. زاویه­‌دید من­‌راوی است با تلفیق سیالِ ذهن.
نه تنها زاویه­­ دید، زاویه­ دیدِ یک ذهن آشفته است بلکه سبک روایت هم سبک روایت یک ذهن آشفته است. روایت­‌های این کتاب خطی نیستند. ماجراها پس و پیش در دلِ هم روایت شده‌­اند و هرکدام یادآور یک ماجرای دیگر است. البته نویسنده در همان ابتدای کتاب و در مقدمه به مخاطب هشدار داده که این کتاب روایت خطی نیست و دلیلش را هم برای این غیرخطی نوشت بیان کرده است: «روایتی غیرخطی و غیر تقویمی. اینجا داستان­‌ها ترتیب زمانی ندارند. پس و پیش شده‌­اند تا هم از یکنواختیِ معمولِ کتاب­‌هایِ زندگی‌نامه کم شود و هم مخاطب حال راوی را موقع بیان خاطراتش درک کند...»
این کتاب نمونه­ یک عاشقانه­ پاک است و به قول یک دوست یک عاشقانه­ حلال. زنی که مدام  رنج دوری از همسر را به دوش می­‌کشد. همسری که مدام در جبهه‌های نبرد است. اما او فقط از دردِ دوری ناله نمی‌­کند. پروین مرادی روایتگر زمانه­ خودش هم هست. یک دوران سی­‌وپنج ساله. فاصله­ بین دو نسل. او چیزهایی را دیده که نسل دوم انقلاب فقط در فیلم­‌ها دیده‌­اند و در کتاب­‌ها خوانده‌­اند. تجربیاتش او را تبدیل به یک زن باهوش و با درایت کرده. زنی که فقط با حس ششم متوجه خطر می­‌شود و در مواقع پر استرس از خطر فاصله می­‌گیرد. حتی اگر این فاصله گرفتن به سادگی یک شب بیدار ماندن باشد. البته که یک شب نخوابیدن به حرف ساده به نظر می‌­رسد ولی بیدار ماندن در شرایط خاص چقدر امکان­‌پذیر است؟
اگر توضیح روی جلد و مقدمه­‌های کتاب حذف شود و درباره­ حاج‌­حمید چند خط بیشتر اطلاعات در متن گنجانده شود، می‌­شود این کتاب را به عنوان یک رمان معرفی کرد. اتفاقی که برای بعضی از کتاب‌­های ایرانی و خارجی رخ داده. شاید بعدها این اتفاق برای این کتاب هم بیفتد؛ و به جای روایت پشت جلد بنویسند رمان
          
            به صفحه دوم کتاب که رسیدم خیال کردم داستان مربوط به حادثه مناست.
اما جلوتر که رفتم متوجه شدم که داستان مربوط میشه به حج خونین سال 65.
خیال نکنید داستان رو لو دادم. گفتم که. همون اول معلومه اطراف مسجدالحرام یه فاجعه رخ داده. طبیعتاً از همچین کتابی نمی‌شه توقع شادی و فرح داشت. کلاً معمولاً از درام نمیشه همچین توقعی داشت.
نویسنده اما نامردی نکرده و در صحنه‌های دیگه هم تلخی به کام مخاطب ریخته و نزدیک شده به تراژدی.
اینو از این جهت گفتم که اگه روحیه‌تون حساسه نرید سراغ این کتاب.
البته که تلخ نوشتن و تلخ خوندن مد شده.
زبانِ نویسنده سخت‌خوان نیست و نثر روونه.
به علاوه اینکه تونسته چندتا داستان موازی رو پیش ببره و یه جا آدم‌های این سه قصه رو به هم ربط بده.
اما یه چیزی که من کلاً مخالفش هستم عامل تصادف در داستانه. همیشه همون یه آدم عامل و مسبب همه‌ی اتفاقاته که من دوست ندارم.
یکی از شخصیت‌های اصلی داستان اروپایی بود؛ و طبیعتاً بخشی از داستان در اروپا می‌گذشت. نویسنده انگار به جز چندتا صحنه‌ی کلیشه‌‌ای مثل پیانو زدن و... تصویر ذهنی خاصی نداشت و ارائه نداده بود.
یکی از این شخصیت‌های اروپایی هم انگار خلق شده بود برای اینکه شعارها و مانیفست نویسنده رو به صورت دیالوگ منتقل کنه. اگه یکی دوجا بود مشکلی نبود ولی جهانبینی این شخصیت کاملاً تصنعی بود.
نویسنده تو فلشبک‌ها خیلی حرفه‌ای عمل نکرده ولی  بازگشت به زمان حال درست و منطقیه اکثراً.
ما تو این کتاب به جای شخصیت بیشتر تیپ داریم و البته نویسنده در خلق تیپِ قابل باور تا حد زیادی موفق بوده. 
تصویرسازی‌ها هم نسبتاً خوبه.
نویسنده تو این کتاب قصه‌گویی کرده. چیزی که نیاز داریم بهش. اون هم نه یه قصه چندتا.
ولی یه جاهایی هم تعلیق کاذب ایجاد کرده و مخاطب رو برای یه سؤال دنبال خودش می‌کشه. در نهایت هم جواب سؤال قانع کننده نیست.
کتاب شروع خوبی داره و مخاطب رو همون صحنه‌های اول درگیر می‌کنه. 
و البته پایانش هم خوبه.
و هزاربار گفتم که پایان خوب لزوماً پایان خوش نیست. البته ممکنه خوش هم باشه.
          
            شنیده بودم کتاب‌های پرویز دوایی کتاب‌های حال خوب‌کن هستند. فلذا چندتا از کتاب‌هاش رو هم‌زمان خریدم. از اونجایی که درباره کتاب آدم جوگیری هستم حتی یک کتاب ترجمه هم خریدم از جناب نویسنده.
پرویز دوایی در کتاب‌هاش نثر ویژه‌ی خودش رو داره. به معنای واقعی کلمه لحن داره. و لحنش قابل تشخیصه.
مثلا اگه یه ورق کاغذ بذارن جلوی آدم و بگن این نوشته از کیه، کاملاً قابل حدسه.
اما در ترجمه این کتاب هیج ردپایی از لحن خود نویسنده نیست به جز مقدمه‌ی کتاب که این یعنی رعایت امانت. 
نثر کتاب بسیار خوش‌خوان و روانه.
شاید از اسم کتاب اینطور به نظر برسه که کتاب یه کتاب ژاپنیه، ولی در اصل یک مجموعه داستان روسیه.
احتمالاً در معرفی کتاب نوشته باشن.
فقط یکی دوتا از داستان‌ها رئال هستند. بقیه چنان خیال‌انگیز می‌شن که بعد از خوندن داستان آدم با خودش فکر می‌کنه این واقعاً اتفاق افتاده یا همه‌ش خیالات راویه(راوی نه نویسنده)
اما این خیال‌انگیزی چنان در تار و پود داستان تنیده شده که اصلاً وقایع مصنوعی به نظر نمی‌رسن.
پایان یا فضای بعضی از داستان‌ها تلخه، ولی در نهایت آدم با حال خوش کتاب رو می‌بنده.
          
            دقیقاً نیم ساعت داشتم صفحه‌ اینستاگرامم رو بالا پایین می‌کردم که پست این کتاب رو پیدا کنم و جزو پیشنهادهای نمایشگاه یادآوریش کنم.
ولی پیدا نکردم. نمی‌دونم چه بلایی سر پستش اومده. چون محاله که من درباره‌ی این کتاب ننوشته باشم. شاید هم انقدر همه جا معرفیش کردم فکر کردم پست هم براش گذاشتم.
🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
#گزارش_اندوه یکی از کتاب‌هایی که تو جلسه‌ی اول کارگاه‌هام معرفی می‌کنم و توصیه می‌کنم هنرجوها حتماً بخوننش.
داستان کتاب درباره‌ی مردیه که پسر نوجوونش تو شلوغی‌های ۸۸ دستگیر شده و حالا داره یه مسیر طولانی رو پیاده میره و توی این پیاده‌روی گذشته‌ش رو مرور میکنه. و بیشتر یاد برادران شهیدش میفته و ماجراهایی که با اونها داشته.
زاویه دید کتاب یک #سیال_ذهن واقعیه بدون اینکه مخاطب گیج بشه.
نثرش عالیه. فضاسازی‌هاش خیلی خوبه.
کتاب یه کتاب ایرانی به معنای واقعیه.
و یک پایان باشکوه داره.
تا نمایشگاه تموم نشده این کتاب رو با تخفیف بخرید.
بعداً نگید نگفتی.
          
            🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
محمدرضا شهبازی رو از کلیپ‌های «حیف درخت» و «لیچار» میشناسم. هردو رو دوست داشتم. گرچه طنزش خیلی قوی نبود. ولی بد هم نبود. کتاب «لانگ شوت» رو هم چندسال پیش خوندم. اونم بد نبود. فلذا این کتاب هم نظرم رو جلب کرد. البته قیمت خیلی کم و تخفیف نمایشگاه هم بی تأثیر نبود. کتاب که رسید همون لحظه شروع کردم به خوندن.
و تازه فهمیدم چندتا نویسنده داره و آقای شهبازی سرپرست نویسندگانه. 
موضوع کتاب درباره حجابه. من فکر می‌کردم کلش درباره استخدامه و مشکلات خانم‌ها به طنز نوشته شده که اینطور نبود.
البته واقعاً طنز هم نبود. 
انقدر خسته‌کننده بود که تا نصفه خوندم کتاب رو. تازه حجمی هم نداره. حدود ۱۲۰ صفحه. یه کتاب طنز ۱۲۰صفحه‌ای باید یک ساعته خونده بشه ولی جونم بالا اومد برای همین سه چهار فصل اول. طنز که چه عرض کنم. بعضی‌هاش انگار مقاله انتقادیه. بی هیچ نمکی.
من خودم آدم بی‌حجابی نیستم ولی گاهی توهین‌های به اسم طنز خون منم به جوش میاورد. 
این کتاب برای من پنج هزارتومن هم هزینه نداشت.
ولی به قول خود آقای شهبازی حیف درخت.
حیف همون پنج هزارتومن.
🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
          
            نمی‌دونم چرا مجموعه داستان تو ایران خیلی طرفدار نداره. با اینکه داستان کوتاه خیلی حرفه‌ای‌تر از رمان و داستان بلنده.
مثل همین کتاب بازار خوبان که هم جایزه جلال رو برده و هم جایزه کتاب سال رو.
کتاب رو تو یه نشست خوندم.
آرش صادق بیگی رو از نشریه همشهری داستان می‌شناسم.
داستان‌های خوبی می‌نوشت.
اولین داستان این کتاب رو تو اون مجله خونده بودم و به نظرم آخری رو هم.
داستان‌ها یه ویژگی خاص داشتن. تصویرسازی‌های قوی از برخی  محله‌های تهران و اصفهان. 
پایان بعضی از داستان‌ها قابل حدس بود ولی از شیرینیش کم نمی‌شد.
من همیشه به هنرجوها می‌گم معجزه و اتفاق تصادفی و... تو داستان ممنوع.
ولی نویسنده این کتاب تو یه داستان انقدر خوشگل، تصادف و معجزه رو کنار هم آورده که جای هیچ حرفی نمی‌مونه.
یه نکته‌ی دیگه هم چینش داستان‌هاست.
من همیشه می‌گم بهتره از ضعیف به قوی بچینیم که آخرش کم مخاطب شیرین بشه و طعم یه کار خوب زیر زبونش بمونه.
اما اینجا برعکس بود. کلا کار ضعیف نداشت که. یه دونه شاید.
اما داستان‌های اول بهتر بودن.
بعید هم نیست که داورهای جشنواره همه کتاب رو نخونده باشن و با همون دو سه تا داستان اول تصمیمشون رو گرفته باشن.
😁😁😁