داستانی کوتاه، عمیق و جذاب
کتاب شامل یادداشتهای روزانه پزشکی تک و تنها و منزوی به نام "تیکو گابریل گلاس" است که بهطور غیرارادی درگیر ماجرای یکی از بیماران خود میشود.
برشهایی از کتاب:
- چرا بقای نوع بشر و تسکین اشتیاقمان باید درست از طریق اندامی انجام شود که هر روز، چند بار برای دفع مواد زائد مورد استفاده قرار میگیرد؟ چرا نمیشود از طریق آیینی زیبا و باعزت، و در عین حال بسیار شهوانی، صورت گیرد؟ آیینی که بشود در کلیسا، جلو چشم مردم، درست بههمان نحوی اجرا شود که در تاریکی و تنهایی صورت میگیرد. یا چرا نمیشود در گلزار، زیر نور خورشید، همراه با آواز گروهی و رقص مهمانان جشن عروسی انجام شود؟
- آن روز فراخواهد رسید و باید فرابرسد که حق مردن بهرسمیت شناخته شود و آن را مسلمتر و مهمتر از انداختن برگ انتخاباتی در صندوق رای بدانند
- هیچ چیز انسان را بیش از این خرد و حقیر نمیکند که بداند به او عشق ورزیده نمیشود.
- عوامالناس معمولا از روی وضع مالی فرد در مورد او قضاوت میکنند. من جهت مخالف را میروم؛ از روی فرد، در مورد وضع مالیاش قضاوت میکنم؛ اینطور منطقیتر است.
- شاید عمیقترین خوشبختی در توهم "پی خوشبختی نبودن" نهفته باشد.
- آه، این چه مرض وحشتناکی است که افتاده به جان بشر و او را مجبور میکند پیوسته بپرسد: " این چیست؟" این چگونه خشمی بود که بشر را از محفل خانوادگی مخلوقات روی زمین، از میان خزندگان، دوندگان، جهندگان و پرندگان، بهضرب شلاق، بیرون راند تا زندگی خود را از بالا، از بیرون، با چشمان سرد بیگانه بنگرد و دریابد چقدر کوچک است و بیارزش؟ کجا میرویم؟ عاقبت آن چیست؟... به دنیایت، از دیدگاه خودت نگاه کن، نه از نقطهای در فضا. آن را فروتنانه با معیار خودت بسنج؛ بر پایه موقعیت و وضعیت، یعنی موقعیت و وضعیتِ انسانِ ساکن زمین. در آن صورت، خواهی دید که زمین به اندازه کافی بزرگ است و زندگی پیشامدی است مهم و شب بیپایان است و ژرف...
- بالاخره دارم به این فکر میرسم که شاید مقصود همین است که انسان معنای زندگی را درک نکند. شاید تمام این شتاب برای توضیح دادن و فهمیدن، تمام این حقیقت جویی، بیراههای بیش نیست. خورشید را مبارک میداریم، چرا که در فاصلهای قرار دارد که برای زندگی ما، حیاتی است. اگر چند دهمیلیون کیلومتر نزدیکتر یا دورتر شود، یا میسوزیم یا یخ میزنیم. آیا حقیقت هم مثل خورشید نیست؟