بریده کتابهای سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! Eunjin 1402/6/17 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 128 اما خانهای که جلویش ولو شدیم؛ یک خانه یک طبقه ویلایی با نخلهای دلبر توی حیاط. داریم حسابی بازرسیاش میکنیم که در باز میشود و یک مرد عرب چهارشانه از داخلش بیرون میآید. چه میبیند؟ کلی ساک و وسال و چند دختر بازیگوش موبایل به دست که درست جلوی خانهاش ولو شدهاند. اگر ما بودیم چه میکردیم؟ چپچپ نگاه میکردیم که چه جای نشستن است؟ یا خودمان را به بی خیالی میزدیم و رد میشدیم؟ ایشان هیچکدام از اینها را انتخاب نکرد. در خانهاش را باز کرد و با خندهای مهربان، طوری که بفهمیم نشانمان داد که اگر دستشویی لازم داشتهباشیم توی حیاط هست و اگر آبی غذایی بخواهیم، همسرش خانه است و ازش بگیریم! 0 1 حسن دانشگر 1402/12/12 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 38 احساس دخترک بازیگوشی را دارم که ساعت ها گم شده و آن قدر گرم خیالات خود بوده که ندانسته گم شده است. حالا که بابا فرستاده دنبالش و او را میآورند سمت خانه، تازه یادش افتاده که چقدر دلش برای خانهشان تنگ شده بود. با خودش می گوید برسم خانه به بابا غر میزنم که «دیگر مرا گم نکنی ها!» و میداند که بابا بغلش می کند و به جای اینکه بگوید: «تو خودت گم شده بودی عزیزکم» ، می گوید: «من همیشه کنارت هستم دخترم». 0 3 فصل کتاب 1403/6/4 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 38 آخرین پیچ کوچه را میپیچیم. تا چشمم به گنبد طلایی حرم میافتد، اشکهایم بیاجازه سر میخورند روی صورتم. بلند میگویم: «السلام علیک یا بابا». احساس میکنم بابا جلوی خانه ایستاده و دستهایش را به سمتم باز کرده. کاش میشد این چند قدم آخر را میدویدم و خودم را توی بغلش میانداختم. حیف که چندین گیت تفتیش و بازرسی بینمان فاصله انداخته است. بر باعثوبانی هرچه فاصله هست، لعنت! 0 1 روح اله رحمتی نیا 1403/8/12 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 85 0 0 مغربی 1402/3/11 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 1 من خودم اهل غر زدن نیستم اما به نظرم هوا را از زن بگیر، غر زدن را نه! 0 3 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 109 0 0 مشتاق شهادت 1402/9/16 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 150 1 1 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 116 0 2 پارسا 1402/8/26 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 74 0 3 فصل کتاب 1403/6/4 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 143 یاد احلام میافتم. رفیق شیعه عراقیام در سوئیس. او شیعهها را آشنا صدا میزد و از اینجا هم همه آشنا هستند. چقدر دلم برایش تنگ شده. وقتی که سر نامگذاری پسرک بین «طه» و «حسین» مانده بودم و او دستش را روی قلبش گذاشت و قطره سنگین اشکش ریخت روی دستش و گفت: دلت میآید اسم پسرت را حسین نگذاری؟ آن هم اینجا که کسی حسین را نمیشناسد؟ دلم لرزید. همان جا اسم بچهام را حسین گذاشتم و او را ازم قول گرفت که هر وقت رفتم کربلا یادش کنم. کجایی احلام که ببینی اینجا همه حسین را میشناسند. همه آشنا هستند. 0 1 Eunjin 1402/6/25 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 74 شاید این ایام، امام حسین کربلا را میسپارد به علمدارش. 0 3 روح اله رحمتی نیا 1403/8/11 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 11 من اربعین را از جای خالی امام حسین در سوییس گرفتم. 0 0 ریحانه شهریاری 1402/6/12 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 90 0 4 مهتا 1403/5/1 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 94 با چه لیاقتی سحرِ اربعین توی حرم امام حسین چمباتمه زده ام و دارم برای آب سردکن گوشۀ حرم حرف می زنم. خوب جایی ساکن شده ای ها! ببین رویت نوشته اند؛ وقف حرم اباعبدالله. خوش به حالت؛ ولی کمی دیر کرده ای رفیق. چه می شد اگر ماشین زمان داشتی و یک توک پا می فتی به دهم محرم سال 16 و کودکان تشنۀ اربابت را سیراب می کردی و برمی گشتی؟ می شدی جزو یاران حضرت سقا. 0 5 نون.کاف 1403/5/5 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 144 0 0 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 107 0 0 سارا کرمانی 1402/6/13 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 65 0 22 Eunjin 1402/6/13 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 75 نگاه میکنم به لیوانهای یکبارمصرف چای ایرانی که آن طرف میز چیده شدهاند. اگر از اول دیده بودمشان حتما از آنها برمیداشتم؛ اما دستم روی یکی از لیوانهای چای عراقی است. کسری از ثانیه وقت دارم که تصمیم بگیرم. این را ول کنم و آن را بردارم یا همین را بردارم و الکی نشان دهم چای عراقی دوستدارم؟ با لبخند میگویم:《لا! چای عراقی.》متقابلا لبخند دلنشینی روی صورت زمخت مرد مینشیند که برایم معنادار است. دنبال کاروان راه میافتم و قلپقلپ از چای غلیظ و جوشیده و تلخ عراقی مینوشم. به شکر حل نشدهی ته لیوان که میرسم، میخندم؛ چقدر آخر تصمیمهای درست شیرین است و اولش به چشم نمیآید. 0 1 فصل کتاب 1403/6/4 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 68 چشمانم را تا ارتفاع کوله ها بالا می آورم و نگاهشان میکنم. به کهنگی و تازگیشان. به شیکی و معمولی بودنشان. به گونی بودن بعضی ها و برند بودن بعضی دیگر. به نوشته هایشان؛ به «تک تک قدم هایم را نذر آمدنت میکنم» و «من یک پزشک هستم. اگر نیاز داشتید خبرمکنید» و «نائب الشهید» و «هیهات من الذله» و «لبیک یا حسین» و «نکند سهم من از این راه فقط خستگی باشد؟» این آخری را که میخوانم دیگر نمیتوانم به تصویر قورت دادن ادامه دهم. اشک نمی گذارد. 0 1 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 109 0 1
بریده کتابهای سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! Eunjin 1402/6/17 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 128 اما خانهای که جلویش ولو شدیم؛ یک خانه یک طبقه ویلایی با نخلهای دلبر توی حیاط. داریم حسابی بازرسیاش میکنیم که در باز میشود و یک مرد عرب چهارشانه از داخلش بیرون میآید. چه میبیند؟ کلی ساک و وسال و چند دختر بازیگوش موبایل به دست که درست جلوی خانهاش ولو شدهاند. اگر ما بودیم چه میکردیم؟ چپچپ نگاه میکردیم که چه جای نشستن است؟ یا خودمان را به بی خیالی میزدیم و رد میشدیم؟ ایشان هیچکدام از اینها را انتخاب نکرد. در خانهاش را باز کرد و با خندهای مهربان، طوری که بفهمیم نشانمان داد که اگر دستشویی لازم داشتهباشیم توی حیاط هست و اگر آبی غذایی بخواهیم، همسرش خانه است و ازش بگیریم! 0 1 حسن دانشگر 1402/12/12 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 38 احساس دخترک بازیگوشی را دارم که ساعت ها گم شده و آن قدر گرم خیالات خود بوده که ندانسته گم شده است. حالا که بابا فرستاده دنبالش و او را میآورند سمت خانه، تازه یادش افتاده که چقدر دلش برای خانهشان تنگ شده بود. با خودش می گوید برسم خانه به بابا غر میزنم که «دیگر مرا گم نکنی ها!» و میداند که بابا بغلش می کند و به جای اینکه بگوید: «تو خودت گم شده بودی عزیزکم» ، می گوید: «من همیشه کنارت هستم دخترم». 0 3 فصل کتاب 1403/6/4 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 38 آخرین پیچ کوچه را میپیچیم. تا چشمم به گنبد طلایی حرم میافتد، اشکهایم بیاجازه سر میخورند روی صورتم. بلند میگویم: «السلام علیک یا بابا». احساس میکنم بابا جلوی خانه ایستاده و دستهایش را به سمتم باز کرده. کاش میشد این چند قدم آخر را میدویدم و خودم را توی بغلش میانداختم. حیف که چندین گیت تفتیش و بازرسی بینمان فاصله انداخته است. بر باعثوبانی هرچه فاصله هست، لعنت! 0 1 روح اله رحمتی نیا 1403/8/12 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 85 0 0 مغربی 1402/3/11 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 1 من خودم اهل غر زدن نیستم اما به نظرم هوا را از زن بگیر، غر زدن را نه! 0 3 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 109 0 0 مشتاق شهادت 1402/9/16 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 150 1 1 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 116 0 2 پارسا 1402/8/26 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 74 0 3 فصل کتاب 1403/6/4 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 143 یاد احلام میافتم. رفیق شیعه عراقیام در سوئیس. او شیعهها را آشنا صدا میزد و از اینجا هم همه آشنا هستند. چقدر دلم برایش تنگ شده. وقتی که سر نامگذاری پسرک بین «طه» و «حسین» مانده بودم و او دستش را روی قلبش گذاشت و قطره سنگین اشکش ریخت روی دستش و گفت: دلت میآید اسم پسرت را حسین نگذاری؟ آن هم اینجا که کسی حسین را نمیشناسد؟ دلم لرزید. همان جا اسم بچهام را حسین گذاشتم و او را ازم قول گرفت که هر وقت رفتم کربلا یادش کنم. کجایی احلام که ببینی اینجا همه حسین را میشناسند. همه آشنا هستند. 0 1 Eunjin 1402/6/25 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 74 شاید این ایام، امام حسین کربلا را میسپارد به علمدارش. 0 3 روح اله رحمتی نیا 1403/8/11 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 11 من اربعین را از جای خالی امام حسین در سوییس گرفتم. 0 0 ریحانه شهریاری 1402/6/12 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 90 0 4 مهتا 1403/5/1 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 94 با چه لیاقتی سحرِ اربعین توی حرم امام حسین چمباتمه زده ام و دارم برای آب سردکن گوشۀ حرم حرف می زنم. خوب جایی ساکن شده ای ها! ببین رویت نوشته اند؛ وقف حرم اباعبدالله. خوش به حالت؛ ولی کمی دیر کرده ای رفیق. چه می شد اگر ماشین زمان داشتی و یک توک پا می فتی به دهم محرم سال 16 و کودکان تشنۀ اربابت را سیراب می کردی و برمی گشتی؟ می شدی جزو یاران حضرت سقا. 0 5 نون.کاف 1403/5/5 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 144 0 0 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 107 0 0 سارا کرمانی 1402/6/13 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 65 0 22 Eunjin 1402/6/13 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 75 نگاه میکنم به لیوانهای یکبارمصرف چای ایرانی که آن طرف میز چیده شدهاند. اگر از اول دیده بودمشان حتما از آنها برمیداشتم؛ اما دستم روی یکی از لیوانهای چای عراقی است. کسری از ثانیه وقت دارم که تصمیم بگیرم. این را ول کنم و آن را بردارم یا همین را بردارم و الکی نشان دهم چای عراقی دوستدارم؟ با لبخند میگویم:《لا! چای عراقی.》متقابلا لبخند دلنشینی روی صورت زمخت مرد مینشیند که برایم معنادار است. دنبال کاروان راه میافتم و قلپقلپ از چای غلیظ و جوشیده و تلخ عراقی مینوشم. به شکر حل نشدهی ته لیوان که میرسم، میخندم؛ چقدر آخر تصمیمهای درست شیرین است و اولش به چشم نمیآید. 0 1 فصل کتاب 1403/6/4 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 68 چشمانم را تا ارتفاع کوله ها بالا می آورم و نگاهشان میکنم. به کهنگی و تازگیشان. به شیکی و معمولی بودنشان. به گونی بودن بعضی ها و برند بودن بعضی دیگر. به نوشته هایشان؛ به «تک تک قدم هایم را نذر آمدنت میکنم» و «من یک پزشک هستم. اگر نیاز داشتید خبرمکنید» و «نائب الشهید» و «هیهات من الذله» و «لبیک یا حسین» و «نکند سهم من از این راه فقط خستگی باشد؟» این آخری را که میخوانم دیگر نمیتوانم به تصویر قورت دادن ادامه دهم. اشک نمی گذارد. 0 1 زهرا منظمی مطلق 1402/6/14 سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! فائضه حدادی 4.1 45 صفحۀ 109 0 1