بریده‌ای از کتاب سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! اثر فائضه حدادی

سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش!
بریدۀ کتاب

صفحۀ 38

آخرین پیچ کوچه را می‌پیچیم. تا چشمم به گنبد طلایی حرم می‌افتد، اشک‌هایم بی‌اجازه سر می‌خورند روی صورتم. بلند می‌گویم: «السلام علیک یا بابا». احساس می‌کنم بابا جلوی خانه ایستاده و دست‌هایش را به سمتم باز کرده. کاش می‌شد این چند قدم آخر را می‌دویدم و خودم را توی بغلش می‌انداختم. حیف که چندین گیت تفتیش و بازرسی بین‌مان فاصله انداخته است. بر باعث‌و‌بانی هرچه فاصله هست، لعنت!

آخرین پیچ کوچه را می‌پیچیم. تا چشمم به گنبد طلایی حرم می‌افتد، اشک‌هایم بی‌اجازه سر می‌خورند روی صورتم. بلند می‌گویم: «السلام علیک یا بابا». احساس می‌کنم بابا جلوی خانه ایستاده و دست‌هایش را به سمتم باز کرده. کاش می‌شد این چند قدم آخر را می‌دویدم و خودم را توی بغلش می‌انداختم. حیف که چندین گیت تفتیش و بازرسی بین‌مان فاصله انداخته است. بر باعث‌و‌بانی هرچه فاصله هست، لعنت!

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.