بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

هانیه همایون

@hani5233

32 دنبال شده

45 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            #کتاب
#عشق
#خسروِ_شیرین
#کتابستان
#خسرو_باباخانی


🥀

♡تاریخ پُر از خسروهایی ست با عاشقانه هایی جذاب و شیرین.
و این بار «خسروِشیرین» روایتِ نوجوان تهرانی ساکن آبادان‌است که اولین عاشق شدنش را در ۱۶ سالگی تجربه می کند و این آغاز عاشق شدن های عجیب و پُر حادثه اوست.
دلبستگی هایی که از «میترا» و «شهره» آغاز می شود و با «عاطفه»و «شقایقِ پارسی» ادامه می یابد.

♡ خسرو مهجور که همه به او می گفتند هم خسرو هستی هم مهجور؟!😁
او در میانه ی عاشقی هایش طبع عشق و تغّزل را به خود می بیند،می رود تا که پیدا کند شیرینش را!
شاید هم خودش را!
دلبستگی هایش پایان ندارد،
او خود را در بی نهایت دنیا و علاقه هایش و احساسش گم می کند.
در بهبوهه ی عاشق شدن هایش را
 از سینما رکس آبادان تا بهمنشیر،
از بهمنشیر تا همدان،
از همدان تا شیراز و تهران،
از قیام خونین مردم تبریز به مناسبت چهلمین روز شهدای قم،
از ساواک
و......

براستی تا کجا این عاشق شدن های خسرو ادامه دارد؟
آیا خسرو،شیرینش را پیدا می کند؟
آیا برای عشق پایانی وجود دارد؟

🥀

برشی از متن کتاب؛
_خسرو خوبان،کویر مدفن عاشقای بی مزاره!
صدایش یک بار دیگر شکست و گفت:«مثل جدّم...»
نگفت!
زیر پایم یک دفع خالی شد.سقوط کردم به عمق دره ای که هزار هزار پا عمق داشت و ده ها ده ها متر تاریکی.
گفت:«برق را روشن نکن!»
می خواستم هم نمی توانستم.داشتم جان می کندم.شب شط علیلی بود.

#مذهبی
          
            [ کتاب جای خالی سلوچ دومین کتابی بود که من از دولت‌آبادی خوندم، اولین کتابم سلوک بود، سلوک زیاد برای من دلچسب نبود اما جای خالی سلوچ اونقدر جذاب و دلچسب بود که با وجود مشغلهٔ زیاد سه روزه خوندمش.
این کتاب برای من هولناک بود. تا به حال با تمام وجود حس نکرده بودم که اگر مردی خانواده‌اش رو رها کنه چه اتفاقاتی ممکنه براشون پیش بیاد. سلوچ فقط یک اسم توی این کتاب بود، مردی بود که نتونست نداری و بیکاری رو جلوی چشم زن و سه فرزندش تاب بیاره و یک روز صبح زمستانی رفت و دیگه هیچکس ندیدش. اما قصه دقیقاً همینجا شروع میشه. مِرگان زن سلوچ، بدون هیچ پشتوانه‌ای با دو پسر نوجوان و یک دختر ده ساله که هنوز خیلی برای فهمیدن و درک کردن جای خالی پدر کوچیکه تنها میمونه. پسر بزرگ مِرگان کسیه که بیشتر از خانواده به خودش اهمیت میده و اگه زور مادر بالای سرش نبود همون چندرغازی که از کار به دست میاورد رو هم خرج شکم و قماربازیش می‌کرد، البته که هیچوقت هم تمام دستمزدش رو خرج خانواده نکرد. پسر دوم مِرگان عِرق کار داشت، اما ضعیف بنیه بود و تا نیمه‌های داستان بخار خاصی ازش بلند نمی‌شد، تلاشش رو می‌کرد اما چون ضعیف بود زیاد کاری نمی‌تونست انجام بده، با این حال هرچی که درمیاورد رو با خانواده تقسیم می‌کرد. دختر کوچیک هم که در همه حال هم‌پای مادرش کارای خونه و زندگی رو انجام می‌داد یا با مادرش به خونه دیگران برای کار می‌رفت.
مِرگان زن سلوچ واقعا تنها بود. بچه‌ها همراهیش نمیکردن و خودش باید همه چیز رو می‌چرخوند. کار می‌کرد، حرف مردم رو راجع به شوهرش و خود و بچه‌هاش تحمل می‌کرد و با این حال تمام تلاشش رو برای سرپا موندن و زنده موندن خودش و بچه‌هاش انجام می‌داد، اما قسمت تلخ زندگی مِرگان مریض شدن یکی از بچه‌هاش و تجاوز به خودش به خاطر نبودن همسرش بود که همه میگفتن مرده، اما در آخر داستان وقتی کارد به استخون مِرگان رسیده بود، برگشت.
قلم دولت‌آبادی در این داستان فوق‌العاده بود. بنظرم یکی از شاهکارهای داستانی ایران همین کتابه. تمام وقایع کتاب به زیبایی به تصویر کشیده شده، بدون سیاه‌نمایی و کاملاً واقعی، همون چیزایی که ممکنه توی یک روستای کوچیک و دور از شهر برای یک زن تنها و بدون سرپرست رخ بده.
اول کتاب رو اگه تاب بیارید، باقیش براتون بشدت دلچسب خواهد شد.
پیشنهاد میشه. ]
#بهارنوشت