بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

علیرضا فتاح

@AlirezaFattah

62 دنبال شده

104 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                شاهکار است. خودمان را محروم کرده‌ایم از خواندن این کلاسیک‌ها. 
کتاب چهار بخش دارد. بخش اول ضعیف‌ترین قصه‌اش است که حضور گالیور در میان لی‌لی‌پوت‌ها را روایت می‌کند، همان ماجرایی که گالیور را با آن برای ما به ابتذال کشیده‌اند. سه بخش بعدی، قصه‌ی حضور گالیور در میان انسان‌های غول‌پیکر، جامعه‌ی دانشمندان انتزاع‌زده و سپس جامعه‌ی آرمانی هویهنهنم‌ها یا همان اسب‌هاست. کتاب بخش به بخش جذاب‌تر می‌شود و در جامعه‌ی اسب‌ها به اوج می‌رسد.

سفرهای گالیور هرچند تأثیری جدی بر ژانر فانتزی و علمی‌تخیلی داشته و اولین رمان پادآرمانشهری هم دانسته‌اندش، صراحتا هجویه‌ای است بر سفرنامه‌های دروغ‌آلود عصر اکتشافات. اصلا می‌توان گفت همین «هجو» هنر بی‌نظیر سوییفت است (دریغ‌آمیز است که سوییفت را در جایگاه یکی از طنزنویس‌های برتر جهان حداقل به ما ایرانی‌ها معرفی نکرده‌اند). 
کتاب داستانی کاملا فلسفی است با نشانه‌های آشکار انتقاد فلسفی و سیاسی و اجتماعی. رذالت و حقارت نوع بشر را نشان می‌دهد و بر طبل عقل محض می‌کوبد، عقلی که آن را (بیش از همه در بخش سوم) از مباحثات بیهوده و انتزاعی نیز پرهیز می‌دهد. 
در واقع، در سه بخش اول بر سه جنبه‌ی متفاوت از ویرانی بشر تأکید می‌کند و ویرانشهرهایش را به تصویر می‌کشد و در بخش آخر جامعه‌ی آرمانی‌اش را نشان می‌دهد، جامعه‌ی اسب‌های فرهیخته که نوع بشر را حقیرترین و پلیدترین جانوران می‌دانند و آن‌ها را به گاری می‌بندند، جامعه‌ای که برای دروغ و بدی و خیانت هیچ واژه‌ای ندارند.
بخش سوم کتاب، جامعه‌ی احمقانه‌ی دانشمندان، به جهان امروز ما بیش از همه‌ی بخش‌ها طعنه می‌زند. 

از سوییفت خیلی کم ترجمه شده تاکنون. اما قصد دارم به سراغ همه‌ی آثارش بروم. شد یکی از محبوب‌ترین نویسنده‌هایم. 

(آن نیم‌ستاره را هم به خاطر همان بخش اول کم کردم.)
        
                کتابهای دکتر شفیعی را اگر ادبیاتی باشی, چاره ای نداری جز این که بخوانی. بی انصاف اگر نباشیم, ارزش خواندن هم دارند.
این کتاب, انگار اصل همه حرفهای گفته و نوشته و ننوشته دکتر شفیعی درباره عرفان و ادبیات عرفانی است. در واقع بعد از موسیقی شعر و صور خیال, سومین کتاب بسیار مهمی است که از او چاپ شده. 
اما استاد روش جالبی را برای تحکیم حرفهایش انگار پیدا کرده است. استاد ادعاهایی میکند, اما آنها را اثبات نمیکند, بلکه با تکرار فراوان آن ادعا و ساختن نتایج و مشتقات فراوان از آن, کاری میکند که آن ادعا برای خواننده بدیهی جلوه میکند. ادعای بنیادین کتای یعنی "عرفان نگاه هنری به دین است" یا مدعیاتی چون "تمثیل خردورزانه و استعاره شهودگرایانه است" از این جنس است. 
یا مثلا استاد, در یک بخش از اواخر کتاب, با نام "استعاره های مرکزی یا استعاره های اصلی", مفهوم دال مرکزی در تحلیل گفتمان را بدون ارجاع به آن, مثل همیشه به کار میگیرد, در آن تصرف میکند و حتی هر مفهومی را "استعاره" میخواند, مثلا "وحدت وجود" را. 
در بخشهای زیادی از کتاب هم ادعایی مطرح میشود و سعی میشود آن ادعا در متنی نشان داده شود. قسمتهایی از متن میاید و من منتظرم که حالا بخوانم که چگونه آن ادعا در این متن اثبات شده, اما چنین اتفاقی نمی افتد و مطلب با پایان آن متن, پایان مییابد. به نظرم میرسد اینها یادداشتهای استاد برای مجلاتی چون بخارا بوده اند که سریع نوشته شده اند و حالا اینجا گرد هم آمده اند. 
اما همه اینها و خیلی چیزهای دیگر از ارزش کتاب نمیکاهد. در زمانه ای که هیچ فکر و نظریه پردازی و تحلیل قابل اعتنایی درباره تاریخ ادبی وفرهنگیمان نوشته نمیشود هر کار اینچنینی ارزشمند است, هرچقدر هم که پراشکال و مدعیانه باشد.
        
                قبل از این کتاب، چندین سالی بود که از میرشکاک جز کتاب شعر چاپ نشده بود. البته بازچاپ "غفلت و رسانه های فراگیر" هم بود که بازچاپ کتابی از حوالی سال 70 است. 
میرشکاک در این کتاب، ایده های چندسال اخیرش دربارۀ اخوان و به ویژه شاملو را نوشته است. در واقع همان دیدگاه همیشگی اش (اینبار جاافناده تر، شاید از سر سن و سال) در شعر معاصر فارسی بازنمود شده و البته به شاملو هم نگاهی متفاوت از نوشته های دهه 60 و 70ش انداخته شده است.

این کتاب شاید منسجم ترین و "کتاب"ترین کتاب درویش باشد، هرچند هرگز از او نباید آن انسجام معهود کتاب را انتظار داشت. این هم چون قبلیها مجموعه مقاله است، اما با انسجام و توالی و ترکیبی بهتر. 
نیست انگاری و شعر معاصر در سه بخش تدوین شده:
بخش اول، با نام اجمال و تفصیل چندمقاله در باب شعر و حوالت با تمرکز بر نیما و فروغ است که با چند مقاله از کتاب «اجمال و تفصیل" ترکیب شده است.
بخش دوم، بخش اصلی و عمدۀ کتاب با همان عنوان کتاب است. میرشکاک در این بخش حضور نیست انگاری در جهان ایرانی معاصر و فروبستگی تاریخی آن را در شعر دو شاعر برجستۀ آن، یعنی شاملو و اخوان با توجه به دو رویکرد متفاوتشان نشان میدهد. میرشکاک اخوان را شاعر حوالتگویی میخواند که برای گریز از نیست انگاری سعی میکند که به تاریخی باستانی اما خیالی و من درآوردی پناه ببرد، اما نهایتا میداند که راه به جایی نمیبرد. اما شاملو نیز تماما خوداگاه و ناخوداگاه بازگوکننده حوالت نیست انگاری ماست، اما او نیز راهی برای گریز از آن میجوید، و البته مییابدش، هرچند تنها در ساحتی فردی. شاملو با پناه بردن به آغوش معشوق-مادر آیدا، سعی میکند خود را از عالم نیست انگاری و مردمانش برهاند. و همین گریز و همین راه، عشق، است که او را شاملو میکند و شاید این تنها راه گریز بشر ایرانی از نیست انگاری باشد. 
بخش سوم کتاب، مقاله هایی از مجله سوره است که میرشکاک در آنها بی نسبتی با ادبیات، تاملاتش  درباب نسبت انسان، ایمان، سنت، مدرنیته و تکنولوژی را نوشته است.

کتاب احتمالا برای کسانی که با قاموس میرشکاک و یا جریان شاگردان مرحوم فردید، و اصطلاحاتی چون حوالت و فروبستگی تاریخی و نیست انگاری و تقدیر تکنولوژیک و غربزدگی و مرگ آگاهی، آشنایی نداشته باشند، کمی سخت خوان است. اما به هر حال در این وانفسای بیفکری در مورد هرچه، از جمله ادبیات معاصر، این کتاب نه تنها برای همزبانان میرشکاک، بلکه برای همه اهل فکر و ادبیات میتواند مفید و جالب باشد به گمانم. 

--- 
قبل از این، ریویوی مفصلتری نوشتم، اما قبل از ثبت پاک شد و این بار مفصلتر از این مقدور نشد.
        
                استاد کریم محمود حقیقی، از اساتید اخلاق و عرفان شیراز و از شاگردان آیت الله نجابت و میرزا جواد انصاری همدانی. 
کتاب را به شیوۀ آن جماعت، با نثری ادبی و مملو از اشعار فارسی، در تذکر و آموزش نکات عرفانی نوشته است. نثر جامانده از دورانی در گذشته و البته روان، اما به هر حال موجد فاصله.

*
بچه که بودم، حوالی سنین دبستان گمانم، پدر و مادرم -که حالا تازه یادم افتاده انگار آنها هم سیری در جستجوی حقیقت داشته اند- پامنبری جلسات هفتگی استاد حقیقی بودند. آنجا من پیرمردی را میدیدم که زیر درخت نارنجی حرف میزد و مردها و زنها که نشسته بودند و گوش میکردند و من با یکی دو بچه دیگر اینور و آنور میدویدیم و یادم هم هست که یک بار آنقدر دویدیم که پیرمرد گفت: «این بچه ها را بنشانید». 
پدرم -ابوالمشاغل- حتی مدتی دست به کارگردانی مجموعه ای تلویزیونی از سخنرانیهای کوتاه اختصاصی استاد زد که مثل همه کارهای دیگرش، نصفه کاره ماند و تنها میز کوچک فلزی دکورش، تا سالها در خانه مان ماند. 
غیر از اینها از او چند جلد کتاب تزکی، تخلی، تحلی و تجلی در کمدهای خانه، یادگار دوران ارادت پدر و مادر به او بود. همین.
*

کتاب را به شیوه این روزها، شنیدم، نخواندم. اتفاقی توی اینترنت دیدمش و همه آن خاطرات یادم افتاد. در روزهایی که سخت دور از آن فضا بودم و البته سخت مشتاق که حوصله ای بیابم برای ارتباط با آن. آدم خیلی وقتها که از چیزی بسیار دور است، باید تنها خودش را در آن بیندازد. عموما دیگر آن فاصله از بین میرود. من هم که همیشه همین عادت را دارم، پس شروع کردم به شنیدنش.
*

 "صفیر عرش" کتابی است از گزیده هایی از نوشته های استاد .
انگار موسسه ای در قم صوتی اش کرده اند و خیلی هم خوب! آغاز و پایان هر بخش، چند دقیقه ای از حرفهای استاد با صدای خودش، و میان اکثرشان، یکی دو آواز خیلی خوب و متناسب. یعنی اصلا هر بخش را با این دو قسمت افزوده، عالی کرده اند.
        

فعالیت‌ها