بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بینوایان ( جلد 2 )

بینوایان ( جلد 2 )

بینوایان ( جلد 2 )

ویکتور هوگو و 2 نفر دیگر
4.6
76 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

231

خواهم خواند

113

تا زمانی که به سبب قوانین و رسوم، عذابی اجتماعی پدید آید که در اوج تمدن دوزخ­هایی بیافریند و تقدیر الاهی را با مصیبتی انسان بیالاید؛ تا زنانی که سه گرفتاری زمانه-سقوط مرد به دلیل رنجبری، تباهی زن به دلیل گرسنگی، نزاری کودک به دلیل ناآگاهی، از میان نرفته باشد؛ تا زمانی که در سرزمینی اختناق اجتماعی امکان­پذیر باشد یا، به بیان دیگر و از دیدگاهی گسترده­تر، تا زمانی که در زمین نادانی و بینوایی باشد، کتاب­هایی از این دست بی­فایده نخواهند بود. یقین دارم که این کتاب، اگر یکی از مهم­ترین آثار جهان نباشد، مهم­ترین اثر من است. ویکتورهوگو آثار ویکتور هوگو از غنای واژگانی بسیاری برخوردارند و شاید اگر در زمینه نگارش فرهنگ­های فرانسه تجربه نداشتم نمی­توانستم دشواری­های ترجمه بینوایان، را از سر راه بردارم و متنی چنان روان و یکدست عرضه کنم که همچون متن فرانسه­اش تاثیرگذار باشد. محمدرضا پارسایار

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به بینوایان ( جلد 2 )

مرگ ایوان ایلیچغرور و تعصبآهستگی

رمان‌هایی به پیشنهاد مصطفی ملکیان

23 کتاب

مصطفی ملکیان که پژوهشگر حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق است، از جمله خردورزانی است که بیش‌تر از آن‌که آثار مکتوب داشته باشد، او را به نشست‌ها، سخنرانی‌ها و درسگفتارهایی که در طی این چند دهه برگزار کرده است، می‌شناسند. او که هم تحصیلات دانشگاهی در حوزه‌ی فلسفه دارد و هم تحصیلات حوزوی، در طی درسگفتارهای روان‌شناسی اخلاق به کتاب‌هایی اشاره کرده است که در سیاهه‌ی زیر می‌توانید رمان‌های این مجموعه را ببینید. لازم به یادآوری است که توضیحات جلوی هر عنوان کتاب از گفته‌های ایشان در همان جلسه است و نیز، این کتاب‌ها بر اساس ترتیب خاصی در این مجموعه قرار نگرفته‌اند. کوشیده‌ایم بهترین ترجمه و چاپ را از هر نسخه‌ی معرفی‌شده برای شما در این لیست قرار دهیم. «1. مرگ ايوان ايليچ، رمان كوتاهی از تولستوی. در آن آمده است كه از كوچكی به ما ياد می‌دادند كه هر انسانی می‌ميرد، سقراط انسان است، پس سقراط می‌ميرد؛ اما تا چند روز پيش از مرگ اين سخن را به لحاظ روانی نپذيرفته بود، چون در مواجهه‌ی با مرگ دچار حالت روانی‌ای می‌شود كه قبلاً نداشت؛ 2. غرور و تعصب، رمان معروف ادبيات قرن نوزدهم اروپا، كه بايد عنوانش را به «غرور و پيش‌داوری» ترجمه می‌كردند؛ 3. آهستگی، ميلان كوندرا، نويسنده‌ی پست‌مدرن روزگار ما. تمام سخن او در اين رمان اين است كه انسان چون عجله می‌كند كل زندگی خود را عاری از لذت كرده است؛ 4. رمان سولاريس، نوشته‌ی استانیسلاو لم، كه بعدها منبع الهام تاركوفسكی شد. او در اينجا مثال تلوزيون را می‌زند كه اول يك شبكه داشت و انسان تمام لذتی را كه داشت از آن می‌برد، اما الآن چندصد شبكه وجود دارد و هيچ وقت كسی از همه‌ی آن‌ها لذت كامل نمی‌برد، چون می‌داند شبكه‌ای كه هم‌اكنون در حال ديدنش است را به بهای محروميت از چندصد شبكه‌ی ديگر می‌بيند؛ 5. مائده‌های زمينی، آندره ژيد. نمونه‌ی خوبی برای آهستگی و لذت بردن از زندگی است كه می‌گويد وقتی زردآلويی را می‌خوری اول خوب در دهانت فشارش بده بعد لاشه‌ی آن را فروبده؛ 6 و 7. بینوايان، ويكتور هوگو. هميشه در بحث داوري افعال ديگران توصيه مي‌كنم كه آن بخش از اين رمان را بخوانيد كه مي‌گويد «آن كس كه بداند جنايت از چه دالان‌هايی گذر كرده است، هرگز داوری نمي‌كند»؛ 8. كتاب پدران و پسران تورگينف را بخوانيد، در آن شخصيتی هست كه مدارا می‌كند چون معتقد است حقيقتی وجود ندارد؛ 9 و 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16. آثار داستايوفسكی، بهترين نمونه‌های وسوسه را در آثار داستايوفسكی می‌توان ديد، كسی به اندازه‌ی او به رويارويی وسوسه و ضابطه‌ی اخلاقي توجه نكرده است. رابينز، الهيدان آمريكايی طرفدار پل تيليش، جايی درباره‌ی داستايوفسكی گفته است كه او فلاكت و شكوه همزمان انسان را نشان داده است. يعنی قهرمان داستان‌های او گاه در برابر وسوسه‌ی چيزهای عظيم مقاومت می‌كند، اما در برابر چيزی به مراتب كمتر از آن هيچ مقاومتی ندارد: جنایت و مکافات، شب‌های روشن، قمارباز، ابله، بیچارگان، شیاطین، برادران کارامازوف، یادداشت‌های زیرزمینی؛ 17 و 18. رمان نامه‌های پیک ویک؛ 19. الیور تویست؛ 20. نمايشنامه‌ی معروف مولير در تمسخر فيلسوفان اسكولاستيک؛ 21. رمان كلكسيونر. در اين رمان قهرمان (يا ضدقهرمان) داستان از بس دوست دارد محبوب خودش را حفظ كند كه هيچ چيزی به او نرسد او را در صندوقي نگه مي‌دارد تا هيچ موجودي به او كاری نداشته باشد و كاري مي‌كند كه او می‌ميرد؛ بله پروانه‌ی خشكيده در اختيار ماست، اما اين پروانه غير از پروانه‌ای است كه هر لحظه جايی می‌رود؛ 22. اثر شل سيلور استاين، درباره‌ی كسانی كه به تكميل‌گری در عشق توجه دارند و می‌گويند عاشق كسی هستند كه آن‌ها را تكميل می‌كند، نه اينكه مشابه آن‌ها باشند يا نباشند؛ 23. گل‌های معرفت: مجموعه‌ی سه داستان».

پست‌های مرتبط به بینوایان ( جلد 2 )

یادداشت‌های مرتبط به بینوایان ( جلد 2 )

            بینوایان کتاب عجیبی بود 
چند صفحه‌ای می‌خواندم و متوقف می‌شدم گاهی به عقب برمی‌گشتم و گاه در جا می‌زدم نمی‌دانستم به جان چه کسی غر بزنم، خودم برای انتخابش یا هوگو که قلم زده بود یا جناب مستعان که آن را ترجمه کرده بود یا تمام آن‌هایی که به‌به و چه‌چه‌هایشان از بینوایان تمامی نداشت شاید هم تقصیر ادبیات است تقصیر این کلام که هر روز بیشتر افول می کند و خدا نکند که به زوال برسد 

متن چنان به دست‌وپایم پیچیده بود و کند پیش می‌رفت که احساس می‌کردم شاید من و هوگو حرف هم را متوجه نمی‌شویم 
راه ساده‌اش این بود که کتاب را به مکان خودش بدرقه‌ کنم اما این بهترین راه نبود
به خودم فرصت دادم و فقط کمی بعد احساس کردم گره‌ها باز شد صفحات تندتر ورق خوردند ودیگر  کتاب از دستم جدا نمی‌شد، چه شده بود؟! هیچ!من شیفته‌ی کتابی شده بودم که روزهای اول کفرم را در آورده بود.این اولین درسی بود که از بینوایان گرفتم صبر و تلاش نتیجه بخش است.
بینوایان درس‌های دیگری هم داشت هر کدام از ما می‌تواند بینوا باشد بینوایی فقط در فقر معنا ندارد می‌توانی در فقر و جبر باشی اما وجدانت را بیدارکنی، ژان والژان بسازی، بشوی نماد شجاعت و استقامت، می توان گاهی از غفلت‌ها و عیب‌ها چشم پوشاند،آنها خجالت‌زده می‌شوند،می‌روند و نسخه بهتری می‌شوند و برمی‌گردند 
 یاد گرفتم که بدهای بسیاری هستند که عاقبت به خیر می شوند و نه تنها خود رها می‌شوند که دست دیگران را هم می‌گیرند 
یاد گرفتم که زندگی می‌تواند سیاه، کبود پر از ترس،مرارت و سختی باشد اما ناگه شب روز شود و زندگی رنگ سپیدی بگیرد 
یاد گرفتم که اگر وجدان داشته باشی نور داری و در غیر این صورت بینواتر از هر بینوایی

 کتاب بینوایان اثر ویکتور هوگو در سال ۱۸۶۲ پس از حدود ۱۷ سال زمان که صرف نگارش آن شد به چاپ رسید 
 داستان روایت قهرمانی‌های ژان والژان، مرارت های فانتین و کوزت، داستان عشق ماریوس و شرارت‌های خانواده تناردیه در بستری از حوادث اجتماعی و سیاسی اوایل قرن نوزدهم فرانسه پرداخته و تمایلات انقلابی، دموکراتیت و دیدگاه‌های انسان دوستانه هوگو را به خوبی به نمایش می گذارد.

جملات ناب:
*چیزهای در جهان هست که نباید برای ترسیمشان کوشید،خورشید از آن شمار است 

*گاه زمینِ باغش را بیل می‌زد وگاه می‌خواند و می‌نوشت به این دو نوع کار جز یک نام نمی‌داد؛هر دورا باغبانی می‌نامید؛ می‌گفت: روح یک باغ است 

پیامبر اکرم: بینوا کسی است که در عرصات قیامت بیاید و حق اشخاصی به گردن او باشد. 

به پیوست عنکبوت آیه ۱۳
          
            «بینوایان» کتابی نیست که بتوانم بگویم آن را «خوانده‌ام». اگر بگویم آن را «تجربه کرده‌ام» یا «زیسته‌ام» منظورم را بهتر به شما منتقل کرده‌ام. این نماینده‌ی تمام و کمال مکتب ادبی «رمانتیسیسم» مرا با خود به دنیایی دیگر برد. همراه باشخصیت‌هایش خندیدم، ترسیدم و گریستم.  
رمانی پر از شخصیت‌های جذاب و دوست‌داشتنی که در رأس آن‌ها «ژان والژان» قرار دارد. شخصیتی که همین الان رفت کنار شخصیت‌های محبوبم در رمان‌های شاخص تاریخ ادبیات. جایی کنار «ناتاشا رستوا» و «پرنس آندره» در «جنگ و صلح»، «راسکلنیکف» در «جنایت و مکافات»، «الیزابت بنت» و «آقای دارسی» در «غرور و تعصب»، «پیپ» در «آرزوهای بزرگ» و ...
با پیش‌زمینه‌ی ذهنی حاصل از تماشای سریال انیمه‌ای «بینوایان» که در کودکی‌ بارها از تلوزیون دیده بودم و همچنین فیلم موزیکال خوب «بینوایان، تام هوپر، 2013» شروع به خواندن کتاب کردم. خواندنش در صفحات اولیه بسیار طاقت‌فرسا بود. ترجمه «حسینقلی مستعان» پر از واژگان سخت بود و کتاب در 50 صفحه‌ی اول هیچ‌کدام از شخصیت‌های اصلی‌اش را رو نکرد و به شرح زندگانی اسقفی دوست‌داشتنی می‌پرداخت که می‌خواستم سر به تنش نباشد! از خود می‌پرسیدم «فانتین»، «کوزت»، «ژان والژان»، «ماریوس» و «خانواده تناردیه» کجا هستند؟ می‌دانستم این اسقف در داستان چه نقشی دارد ولی این‌همه توضیح درباره‌اش زیاد به‌نظر می‌رسید. اما داستان هرچه پیش رفت بهتر شد، به ترجمه‌ی «مستعان» که عادت کردم دیدم چقدر خوب است و دلیل زمینه‌چینی‌های فراوان «ویکتور هوگو» را متوجه شدم. راستش زیاد فیلم دیدن و از آن بدتر، سریال‌ها باعث شده‌اند دیگر آن صبر و حوصله‌ای را که باید پای یک رمان و فهمیدن دنیا و آدم‌هایش بگذارم، نداشته باشم.
البته «بینوایان» عاری از ضعف نیست. «ویکتور هوگو» در این رمان زیاد از عنصر «تصادف» و «نجات در آخرین لحظه»  استفاده می‌کند. بخش مهمی از داستان در پاریس اتفاق می‌اُفتد. من نمی‌دانم پاریس قرن نوزدهم چقدر بزرگ بوده ولی مطمئناً یک روستا نبوده که در آن شخصیت‌ها بارها به‌صورت تصادفی به هم برخورد کنند! شاید هم من زیادی سختگیر هستم! ولی این ضعف در میان انبوه شخصیت‌های خوب پرداخته شده و توصیفات عالی نویسنده از درونیات انسان‌ها و محیط زندگیشان، گم می‌شود. 
خب حالا باید دعا کنم به روح «ویکتور هوگو» که این‌چنین مشعوفم کرد! 😁
          
            یک این‌که چقدر این که این همه قصه را شنیده‌ایم و می دانیم بد است. کتاب واقعا فارغ از قصه درخشان است. سخن‌رانی‌های هوگو در مورد دین و کلیسا، در مورد ملت و ترقی و پیشرفت، ستایشش نسبت به فرانسه و طعنه کنایه هایش به انگلستان، توصیفات دقیقش، طنزهایش، همه عالی‌اند. بعد انقدر هی قصه مهم بوده که این‌ها شده‌اند حواشی. حواشی اش جذاب‌ترند گاهی. خلاصه هوگو اگر اینجا بود منبری خوبی می شد :))
دو این‌که ایمانش به فرانسه و به ترقی و به قرن درخشان نوزدهم و به آینده پرنور بشریت، الان و از این‌جا که هستیم یک کم خنده‌دارند، در سایه انتقادها به جهان مدرن و فروپاشیدن رویاهای قرن نوزدهمی. ولی عجب فضایی و عجب ذهنی را تصویر کرده و چقدر برای من آشنا بود. یعنی نمی دانم چرا، انگار فرانسه و این ایده‌های بعضا بزرگ و ساده‌لوحانه، وطن ذهنی ماهایی که تاریخ و علوم اجتماعی و قصه و ادبیات دوست داشتیم هم هست.. برایم عجیب بود که انگار بیگانه نبودم با حرف‌هایش. با وجود این که خودِ درس‌خوانده‌ی سر از تخم درآورده‌ام خنده‌اش می گرفت از این همه خوش‌خیالی و توهم. 
حسینقلی مستعان خیلی خوب و بامزه بود. هم‌چنان رتبه‌ی اول رو اعصاب‌ترین مترجم بماند برای به‌آذین، ولی مستعان هم خوب کاندیدی می شد :))
          
            به طور کلی قلم خیلی قشنگی داره و داستان هم زیباست اما هر کسی "بینوایان" رو فقط "جریان کوزت و ژان‌والژان" در نظر بگیره یه احمق به تمام معناست و حقشه یک تو دهنی بخوره‌. داستان اصصصلا به ژان‌والژان و کوزت خلاصه نمی‌شه و همونطور که از اسمش مشخصه در مورد تمام بینوایانِ پاریسه‌. هوگو خیلییییی مفصل در مورد تمام نقاط قابل توجهِ بینوایی توی پاریس حرف زده. و کلا خوندن این کتاب حوصله می‌خواد واقعا. یک چیز فوق العاده‌ی دیگه‌ای که توی کتاب وجود داره اینه که ویکتور خیلی خیلی زیرکانه و قشنگ اتفاقات واقعی پاریس و فرانسه رو به داستان خودش گره‌ زده طوری که به غیر واقعی بودن شخصیت‌ها شک می‌کنی. انگار این مرد تک به تک به دیدن عوامل موثر توی انقلاب فلان تاریخ فرانسه رفته و باهاشون مصاحبه کرده و بعد حرف‌هاشون رو کتاب کرده. 
به طور کلی "بینوایان" رو نباید صرفا یک داستان کلاسیک در نظر گرفت. پر واضحه که این یک اثر سیاسی و تاریخیه و من چون به این دو معقوله آنچنان علاقه‌ای ندارم، خوندن این کتاب خیلی فرسایشی و سرسام‌آور شد. اما پایانش اینقدر قشنگ و تاثیرگذار بود که خوشحالم صفحات سیاسی-تاریخیشو تحمل کردم و دراپش نکردم:)
اما بینوایان کتابی نیست که به هر کسی پیشنهاد کنم. 
جملات و دیالوگهای سنگینش به درد هر کسی نمی‌خوره و ممکنه خیلی کسل‌کننده باشه ولی داستان ژان‌والژان اینقدر قشنگ و غم‌انگیزه که ارزش خوندن داره:)'
          
علیرضا م

1402/05/06

            این شاهکار متضمن شخصیت شناسی عمیق در ساحت ناخوداگاه نقش‌های اثر گذار ماجراست
از دیدگاه روانشناسی بازرس ژاور رو نمادی از سوپرایگو یا فرامن با یک سیستم وجدانی خشک و بی گذشت  در حکم منِ والدِ سرزنشگر و انتقاد گری که حاضر نیست شرایط ژان والژان رو درک کنه و ازش بگذره، کاری که خیلی از ما با خودمون میکنیم و هرگز خودمون رو نمیبخشیم و تا آخر عمر بابت کوچکترین اشتباه خودمون رو تعقیب و سرزنش و مجازات میکنیم. 
پس همه میتونیم در درون خودمون یک بازرس ژاور داشته باشیم که مفهوم طرحواره تنبیه رو در رویکرد طرحواره درمانی برای من تداعی میکنه، و ازون طرف شخصیت کشیشی که با درک شرایط ژان والژان او رو حمایت میکنه و اجازه زندان رفتن نمیده و نقش یک منِ والدِ حمایتگر رو ایفا میکنه و منجر به تحول روحی ژان میشه، باز هم بخشی که در درون ما هست و باید به ندای اون گوش کنیم  و همینطور تک تک شخصیت‌ها که از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل و همینطور روانکاوی تحلیلی قابل بررسی هستند
کتاب چبزی بیش از یک داستان هست، بیش از تاریخ و ادبیات هست
این کتاب از منظر من شخصیت شناسی در ابعاد روانکاوانه وجود آدمی هست
بسیار لذت بردم