بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم

از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم

از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم

هاروکی موراکامی و 2 نفر دیگر
3.8
116 نفر |
37 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

208

خواهم خواند

71

این رمان واره در حقیقت نوشتاری خاطره مانند است که «هاروکی موراکامی» از زندگی خود ارائه می دهد. نویسنده ای که روزی هشت کیلومتر می دود و حتی در مسابقات دوی ماراتن هم شرکت می کند و معتقد است میان دویدن و نویسندگی شباهت هایی هست. استقامت و تداوم راز نهفته در هر دو است. استعداد مهم است اما مهم تر پشتکار و تمرین است و تلاش برای یافتن چشمه خلاقیت و توانایی و عاملی که به اکثر دوندگان انگیزه می دهد، هدف شخصی است.

لیست‌های مرتبط به از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم

            «به آسمان نگاه می کنم، در پی نشانه ای از رحمت، ولی نمی یابم. فقط ابرهای بی تفاوت تابستان را می بینم که به سمت اقیانوس آرام در حرکت اند. آنها هم حرفی برای گفتن ندارند. ابرها همیشه کم حرف اند. شاید نباید به آنها نگاه کنم. آن چه من نیاز دارم، نگاه کردن به درون خود است. خیره شدن به درون چاهی عمیق. آیا آن جا رحمتی یافت می شود؟ نه، هیچ چیز نمی بینم...»


|چالش مستمر|

زندگی یک رقابت است؟ هدف معینی دارد؟ اصلا زندگی دارای معنایی است که بشود به آن اطمینان کرد؟
به نظرم همه این سوالها مهمند، باید برایشان در پی جواب بود و شاید بیراه نیست اگر عمر را بر سر یافتن این سوالات بگذاریم.
ولی اینجا از چیز دیگری حرف میزنیم، از نیاز. نیاز به معنا! از اینکه آیا میتوانیم بدون پذیرش یک معنا قابل قبول برای خودمان لحظه‌ای به زندگی دهیم؟ یا سوالم را کمی اصلاح کنم، لحظه‌ای بدون ترس ادامه‌ بدهیم؟
خب شاید بهتر باشد صحبت را همین جا تمام کنیم، چون قطعا جواب ها به این سوال یکسان نخواهد بود، ولی برای بیان آنچه باید بگویم علی الحساب با فرض جواب خودم پیش میروم.
اینکه نمی‌شود. و بعد اینکه من دوست دارم زندگی کنم! بدون ترس!-شاید هر آدم عاقلی هم اینطور فکر کند؛)-
چه کنم؟
معنای زندگیم را پیدا کنم؟ معنایی خلق کنم؟ یا اصلا موضوع را فراموش کنم، خوش و خرم! و یا اصلا ترکیبی از همه اینها.
خب جواب من پیش خودم محفوظ است و جای بیانش هم نیست. اما یادمان نرود اینجا از نوشته‌ی موراکامی حرف میزنیم که به نظر من جوابی مفصل برای همین سوالهاست.
به این شکل که؛
-راهی به معنای حقیقی نمی‌یابد و ناامیدانه دست به خلق معنا می‌زند، معنایی به نام رمان نویسی و در کنارش افیونی مفید و در خدمت معنا به نام دویدن.-
خب جالب است! نیست؟
مخصوصا با چنین افیون عجیب و چنین معنا خودساخته‌ی وجیهی، آن هم در کنار نثر دلنشین و صادقانه‌ی موراکامی و ترجمه قابل قبول آقای ویسی.
به نظر من که جالب است.
باید بیشتر درباره اش فکر کنم!
و شما هم، شاید بهتر باشد بخوانیدش:)


«...نه هیچ چیز نمی‌بینم، جز سرشت خود. همان سرشت تنها، یک دنده، تکرو و اغلب خودمدار که در عین حال به خود مشکوک است - همان که تا به مشکلی برمی خورد، می کوشد از دل آن وضعیت نکتهای طنز آمیز، یا کمابیش طنز آمیز، بیرون بکشد. این ماهیت را مثل چمدانی کهنه در طول مسیری دراز و پر گردوغبار همواره با خود حمل کرده ام. حمل آن از سر علاقه و دلبستگی نبوده است. جابه جایی اش با آن محتویات سنگین طاقت فرساست، ضمن آن که ظاهری افتضاح دارد و جای جایش پوسیده است. من آن را حمل می‌کنم چون اساسا قرار نبوده که چیز دیگری را حمل کنم. با این همه، انگار روز به روز بیشتر به آن خو گرفته ام؛ همان طور که شما می‌پندارید.»
          
رها

1400/12/02

            موراکامی رو دوست دارم، چون شبیه هیچ نویسنده ی دیگه ای نیست. شیوه ی نوشتنش، سبک زندگی کردنش و حتی طرز نگاهش به مشکلات و گذر زندگی، منحصر به فرد خودشه. این کتاب فرصت خوبی بود تا بهتر و بیشتر با این نویسنده ی دوست داشتنی آشنا بشم.
^^
---
گاهی اوقات بهترین راه برای فرار از این دنیای دلگیر و ملال انگیزی که گرفتارش شدیم، اینه که به انجام دادن کارهای لذت بخشی پناه ببریم که حالمون رو بهتر میکنن و روحیه مون رو بالاتر می برن. از اون دسته کارهایی که وقتی سرگرمشون میشی، دیگه حواست، نه به گذر زمان هست، نه به غصه ها و نگرانی هات، نه به بلاتکلیفی هات و نه حتی به گذشتن روزهای تکراری و ملال آوری که تبدیل شدن به جزئی تفکیک ناپذیر از وجودمون. این سرگرمی ها می تونن هر چیزی باشن... از کتاب خوندن و باغبونی و نقاشی کشیدن گوشه ی جزوه های دانشگاه گرفته^^ تا نوشتن یه شعر یا داستان کوتاه یا حتی دویدن و دوچرخه سواری و ورزش کردن و خلاصه هر چیزی که انجام دادنش، حالمون رو بهتر و عبورِ این روزهای طولانی رو، کوتاه تر و دلنشین تر می کنه.

یادمون باشه که فرق بزرگی هست بین زندگی کردن و فقط زنده بودن. اینکه "لذت" بردن، در کنار "رنج" کشیدن نقش بزرگی، در به تصویر کشیدن ما به عنوان انسانی بازی میکنه که "زندگی کردن" رو فقط به "زنده بودن" ترجیح داده.

طبیعتا" آدمی که واسه شرکت در مسابقه ی ماراتن، برای یک سال روزی چندین ساعت می دوه و به خودش این همه سختی میده، لزوما این کار رو فقط برای برنده شدن انجام نمی ده، انجامش میده چون از این کار لذت می بره و لذتی که از این "رنج "حاصل میشه درست همون چیزیه که می تونه خلاءِ درونمون رو پر کنه.

پس اگر از انجام کاری، که از نظر بعضی ها مثل ریختن آب داخل ظرفی سوراخ دار هست، لذت می برید، انجامش بدین، چون چیزی که اون وسط مهمه احساس شماست نه نظر و عقاید دیگران^^

تاریخ خوانش : 2019/06/04
          
°•zari•°

1402/04/25

            من از هاروکی موراکامی تقریبا هیچی نمیدونستم‌.فقط در همین حد که یه نویسنده ی ژاپنیه ی قَدَره😔😂بر حسب اتفاق،اواخر اردیبهشت همراه با یکی از رفقام رفتیم به کتابخونه ی مدرسه سر بزنیم.کتابخونه ی مدرسه مون قدیمیه و اگه بگردی کتابای خوبی پیدا میکنی.یه دفعه چشمم به اسم هاروکی موراکامی خورد و کتابو برداشتم و به رفیقم گفتم عه کتاب موراکامیه .اونم چون در حد من اطلاعات داشت،فقط گفت اوه چه جالب😂😂😂😂😂.کتابو امانت گرفتم و نمیدونم چرا ولی حس میکردم کتاب،یه رمان جناییه🤦‍♀️😂
خلاصه، بعد از چند روز که رفتم شروع کنم با خودم گفتم نکنه به عنوان اولین کتاب از یه نویسنده ی معروف از کتاب خوشم نیاد و دل زده بشم؟(شما هم همچین افکاری دارید؟😂🚶🏼‍♀️) و کتابو گذاشتم کنار.دو روز بعد یکی از دوستان گودریدزم دیدم این کتابو خونده و براش ریویو نوشته و من تازه فهمیدم این کتاب،اصلا رمان نیست😂و ازش در مورد کتاب پرسیدم. گفت که اونم اولین کتابیه که از موراکامی خونده و بنظرش کتاب خوبی بوده
 
حالا برسیم به خود کتاب🤌😃:
کتاب مثل دفترچه خاطرات موراکامیه که بیشتر در مورد ورزش موردعلاقش ینی دویدن صحبت میکنه [البته جاهایی فلسفی و بعضی اوقات در مورد رمان هاش هم هست]

در حالت عادی باید از همچین کتابی خوشم نیاد و خیلی بهش لطف بکنم ۱ ستاره بدم ولی این کتابو هاروکی موراکامی بزرگ نوشته.حتی خاطرات پرت رو هم طوری با قلم گیرا و جذابی نوشته که دلت میخواد هی ادامه بدی.
بین ۴و۵ستاره گیر کردم ولی چون اولین اثری بود که ازش میخوندم،به این کتاب۴میدم

و اینکه از این به بعد شاهد موراکامی خوندن من هستید😉

آها راستی،ترجمه ی آقای مجتبی ویسی هم عالی بود. روان و گویا✔️