بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کتابخانه ی نیمه شب

کتابخانه ی نیمه شب

کتابخانه ی نیمه شب

مت هیگ و 2 نفر دیگر
4.0
530 نفر |
273 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

96

خوانده‌ام

1,106

خواهم خواند

393

جایی در فاصله‌ی میان مرگ و زندگی، کتابخانه‌ای هست که داستان زندگی آدم‌ها را در خود جای داده؛ فکر کنید که پا به چنین کتابخانه‌ای می‌گذارید و می‌توانید یکی از این زندگی‌ها را برای زیستن انتخاب کنید. اگر می‌شد گذشته را عوض کرد یا آدم دیگری شد و به‌جای فرد دیگری زندگی کرد، آیا زندگی الانتان را کنار می‌گذاشتید؟ فکر می‌کنید اگر زندگی آدم دیگری را تجربه می‌کردید یا اگر می‌توانستید انتخاب کنید آدم دیگری باشید چه می‌شد؟ این درست وضعیتی است که نورا در آن قرار می‌گیرد. او می‌تواند انتخاب کند که زندگی‌اش را با زندگی دیگری عوض کند؛ شغل دیگری پیدا کند، گذشته‌ و شکست‌هایش را از نو بسازد و رؤیاهای کودکی‌اش را زنده کند. نورا در این سفر افسون‌گر به درون خودش برمی‌گردد و آنچه را به زندگی‌اش معنا داده می‌کاود و در هزارتویی از قصه و زندگی‌های دیگر غرقمان می‌کند.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کتابخانه ی نیمه شب

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کتابخانه ی نیمه شب

یادداشت‌های مرتبط به کتابخانه ی نیمه شب

            اولش فقط جذب عنوان کتاب شدم، به قول دوستی کتاب درباره «کتاب» قطعا برای ما کتابدوستا جذابیت داره، اما بعد کم کم سوژه‌ی ناب داستان من رو با خودش همراه کرد و طوری عاشقش شدم که قبل از تموم شدنش برای چند نفر تعریفش کردم و ذوقم برای حرف زدن راجع بهش رو خاموش نکردم.
شخصیت اصلی داستان دختری به نام «نورا»ست که تصمیم به خودکشی می‌گیره و قبل از اینکه دنیا رو ترک کنه وارد کتابخانه نیمه شب میشه و بهش این فرصت داده میشه تا هزاران هزار زندگی و سرنوشت احتمالیش رو تجربه و زندگی کنه.
گرچه تا همین‌جای موضوع هم حسابی جذابیت داره ولی   تجربیات نورا و حرف‌های «خانم اِلم» واقعا نقطه عطف داستان هستند.
اکثر ما جایی از زندگی احساس کردیم که اگه انتخاب دیگه‌ای می‌کردیم شاید زندگی بهتری داشتیم. خوندن این کتاب رو به همه‌ی اونایی که حتی یکبار این احساس رو تجربه کردن به شدت پیشنهاد می‌کنم.
تنها نکته‌ی منفی که از داستان میشه پیدا کرد گرایش انحرافی برادر نورا و تلاش نویسنده برای طبیعی و عادی نشون دادن این گرایش بود.
          
            داستان این کتاب درباره ی دختری به نام نوراست. نورا در یک روز به خاطر اتفاقات بدی که برایش می افتد (از جمله مرگ گربه اش) فکر می‌کند در این دنیا زیادی است و به هیچ دردی نمی خورد. برای همین دست به خودکشی می‌زند.
 نورا در حال دست و پا زدن بین مرگ و زندگی‌ست و وارد کتابخانه‌ی نیمه شب شده، این کتابخانه، کتابخانه ای بین مرگ و زندگی است، کتابخانه ای پر از کتابِ زندگی! زندگی هایی که نورا می‌توانست داشته باشد. اولین کتابی که نورا با آن مواجه می‌شود، کتاب «حسرت ها» ست که وزن سنگینی دارد، آیا نورا طاقت مواجه شدن با آن را دارد؟
این کتاب برای من تلفیقی از فلسفه و روانشناسی و فیزیک کوانتوم بود. اما نه به طور عمیق، بلکه خیلی ساده و خودمانی! یک رمان در سبک خودیاری!من این کتاب را در تاریک ترین روزهای زندگی ام خواندم و بسیار برایم لذت بخش و خوب بود. به نظرم دوست داشتن این کتاب بستگی به زمانی دارد که آن را می‌خوانید ،اما اگر کسی هستید که مدام در حال حسرت خوردن کارهای گذشته تان هستید این کتاب برای شماست.
ترجمه روان و‌خوش خوان بود. 
در کل من فعلا این کتاب را دوست دارم و از خواندنش خوشحالم🙂
          
            کتاب فوق العاده ای بود
به نظرم حسرت مهمترین موضوع مطرح شده در کتابه!
داستان خیلی پرکشش بود تقریبا می تونم بگم هیچ جای داستان احساس خستگی نکردم هر جا که داستان داشت به سمت و سوی تکرار می رفت یه شوک به موقع و تغییر مسیر اتفاق می افتاد و داستان رو جذاب تر می کرد
از خوندنش لذت بردم
بعد از خوندن کتاب هر موقع اتفاقی برام می افته و تو موقعیتی قرار می گیره که حس می کنم اگر اون کار رو نمی کردم و کار دیگه ای می کردم بهتر بود! میرم تو فضای قصه و شبیه سازی می کنم اتفاقات رو برای خودم! (اونایی که خوندن کتاب رو متوجه میشن چی می گم)
با جمله های کتاب به نظرم میشه مدتها زندگی کرد، برای همین من تلاش کردم بریده هایی از کتاب رو برای خودم آرشیو کنم، خیلی لذت بخشی بعد از مدتی برمیگردی و این بریده ها رو میخونی انگار دوباره حال و هوای اون لحظات بی نظیری که داشتی کتاب رو مطالعه می کردی برات زنده میشه
برای همین چند تایی اش رو با شما به اشتراک میذارم
همه چیزهای خوب وحشی و آزادند.
ساتر زمانی نوشته بود : زندگی در ورای ناامیدی آغاز می شود
هرگز اهمیت چیزهای کوچک را نادیده نگیر
اصلا انسان بودن یعنی همین که پیوسته دنیای اطرافت رو به شکل داستانی درک پذیر ساده کنی تا سختی نکشی
هزگز همراهی ندیدم که به اندازه تنهایی بتواند با انسان همراه شود
سرکشی بنیاد حقیقی آزادیه، سرنوشت فرمانبرها اینه که در نهایت برده بشن.
گاهی تنها راه یادگرفتن زندگی کردنه
لحظات خوش هم اگر به اندازه کافی مهلت داشته باشند می توانند به درد تبدیل شوند
جهان میل به آشوب و آنتروپی داشت این از اصول اولیه ترمودینامیک بود. شاید حتی اصول اولیه وجود
          
            شاید یه نیمه شبی این فرصت برای ما هم پیش بیاد که با کتابخانه ای از انبوهی از زندگی هایی که میتونست با انتخاب های دیگر ما به وقوع بپیونده رو به رو بشیم. خوندن کتاب کتابخانه نیمه شب  نه تنها به ما کمک میکنه که اگر توی اون شرایط قرار گرفتیم با آمادگی بیشتری جلو بریم و انتخاب های بهتری داشته باشیم  ;))  بلکه تلنگری هست که برگردیم و حسرت های زندگیمون رو مرور کنیم یاد بگیریم که حتی اگر اون حسرت ها هم نبود زندگی الان ما ایده آل نبود. یاد بگیریم که بهترین زندگی ها هم نقص هایی داره و ممکنه یه جایی دلمون رو بزنه. یاد بگیریم که باید کتاب حسرت ها رو خیلی بهش توجه نکنیم و از زندگیمون لذت ببریم.

کتابخانه نیمه شب با قلم مت هیگ و ترجمه کم نقص محمدصالح نورانی زاده برای من بسیار گیرا و جذاب بود البته فراز و نشیب داشت و یه جاهایی هم دوست داشتی با سرعت بیشتری جلو بره ولی در کل نمره خوبی میگیره به نظرم و ارزش خوندن داره.


"درک اینکه جایگاهی که انسان برای رسیدن به آن تلاش زیادی کرده با جایی که یک عمر از آن فرار کرده یکی است، تاثیر زیادی روی او می گذارد. اینکه بفهمد زندان نه مکان، بلکه ذهنیت است."