بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

هلیا نوروزی

@helia_artist_1d

1 دنبال شده

12 دنبال کننده

                      +و او اشک هایش را نوشید:')
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            این کتاب شاید به « بهترین شکل ممکن » نوشته نشده باشد، اما برای من اثری قابل تحسین بود.
با مصطفی مستور آشنایی کمی داشتم، در حد اسم و دیدن کتاب هایش در سر زدن های مکرر من به کتابفروشی های شهر. اولین جرقه خرید این کتاب در سینما خورد! 
وقتی با یکی از دوستانم برای دیدن فیلم تازه آقای شعیبی به سینما رفتیم. به خاطر دارم اواسط هفته بود و جز من و او، دو نفر دیگر در سالن کوچک سینما بودند و انصافاً تماشاچی های فهیمی هم بودند ( فاقد بلاهت های جوانی بودند! )
فیلم بدون قرار قبلی به اتمام رسید. زیبا بود. نیم سطری سفید در تیتراژ سیاه پایانی توجه مرا جلب کرد و چشمانم درخشید: برداشتی آزاد از داستانی نوشته مصطفی مستور 
و نام مصطفی مستور در ذهنم ماند. فیلم خوبی بود و دوست داشتم داستانش را بخوانم. پیگیر شدم و دریافتم آن داستان، یکی از پنج داستان کتاب حاضر است.
فرصتش پیش آمد و کتاب را تهیه کردم. در سه روز تمام شد( به یقین می‌توانستم در نصف روز تمامش کنم! شاید به دلیل قلم روان نویسنده. شاید ایده های خوب. شاید فرم های خلاق. شاید همه شان. شاید هیچکدام! ) و حالا مصطفی مستور را بابت نوشتن این ( به نقل خود او ) گزارش ها، تحسین می‌کنم. 
توصیفاتی که در داستان ها ارائه شده بود حقیقتا به واقعیت نزدیک بود و از ترکیبات ادبی خوبی استفاده شده بود. 
شخصیت پردازی کتاب ( حدودا در تمام داستان ها ) چیزی فراتر از انتظار من ( از نویسنده ای ایرانی که تا آن موقع برایم ناشناس بود ) بود. شخصیت هایی که با تمام وجود عاشق می‌شدند، می‌جنگیدند، می‌خندیدند، می‌مردند! شاید یکی از دلایل زیبایی شخصیت پردازی های این کتاب این باشد که داستان ها برگرفته از کتاب خاطرات آقای مستور است. شخصیت هایی که حقیقتا آدم اند!
درونمایه های داستان ها هم برای داستان کوتاه قابل قبول بود. 
شاید تنها ایرادی که بتوانم از کتاب بگیرم، لَنگ زدن قلم نویسنده در فضاسازی هاست. محدودیت های موجود در داستان کوتاه را می‌دانم، اما داستانی که فضاسازی نداشته باشد، برای من داستانی ناقص است!
و به نقطه انتها برسانیم زیاده گویی هایمان را، این کتاب را بخوانید، چون ارزشش را دارد. هیچکاک می‌گوید: غافلگیری یعنی دو مرد بر سر میز کافه ای درحال گفتگو باشند و به یکباره منفجر شوند! اما تعلیق یعنی مخاطب محرم اسرار باشد و بداند کیفی زیر پای آنهاست که حامل یک بمب مهیب است. تعلیق برای داستان زینت بخش تر است. 
و این داستان ها، تقریباً تمامشان از عنصر غافلگیری استفادهٔ مفرط می‌کنند. 
به زودی از کتاب های آقای مستور یادداشت های بیشتری میگذارم، علاقه مند شدم به ایشان...
          
            در آستانه حمله ( جمجمه ات را قرض بده برادر! ) آنگاه به دشمن بزن. اگر خوب قرض بدهی، گلوله هم که بخوری دردت نمی‌آید. حتی به گمانم متوجه نیز نمی‌شوی...
بعد از خواندن این کتاب ویران شدم! ویرانه ای در کوچه پس کوچه های آبادان. ویرانه ای چون مدرسه ای که لیالی در آن معلم ریاضیات بود...
آقای کربلایی لو. دست مریزاد. خسته نباشید. به راستی شاهکار آفریدید. یک اثر چندین لایه که با توجه به فهم خواننده، لایه ها قابل دسترسی هستند.
پیش از هرچیز می‌خواهم به نقاط ضعف این کتاب اشاره کنم.  سایز کتاب، پالتویی ست و به خودی خود ( بد دست! ) حال آنکه چاپ کتاب به شکل ناامید کننده ای ضعیف و غیر قابل تحمله. از انتشارات شهرستان ادب بسیار بیش از این انتظار می‌رود که البته انتظار بیجایی هم نیست( نسبت به کیفیت چاپ دیگر آثار ) خلاصه حتی ذره ای به کیفیت چاپ این کتاب خوش‌بین نباشید...
و اما محتوای فوق العاده کتاب...
داستان حول یک دسته غواص می‌گردد. دسته ای که آخرین عملیات شان ( بدر ) بود. همان عملیاتی که ( آقا مهدیِ ) داستان را مفقودالاثر کرد. آقا مهدی باکری را...
بدر خیلی از بچه های دسته را کُشت! البته نه در معنی فیزیکی. بعد از بدر، دسته غواصان اطلاعات عملیات، دیگر آن که باید نشدند. دیگر یکدست نبودند. مانند امواج خروشان اروند شده بودند. سرکش و گستاخ!
نزدیک یک سال است بازار جبهه راکد شده و عملیاتی در آن انجام نشده است. یک سال است دسته غواصان داستان، برای جمع آوری اطلاعات به اروند می‌زنند. وجعلنا میخوانند تا از چشم دشمن پنهان شوند و تا خاکریز های آن ور شط فین میزنند.
و چه شخصیت پردازی ای دارد این کتاب... 
نورالله و هادی را چقدر عالی به تصویر کشیده است. سلیم سرکش را هنرمندانه ترسیم کرده است. حسین پر جنب و جوش را، هلال و مصطفی را، فرمانده را، کاظم خیالباف و عاشقانه هایش با چای را...
و من با این شخصیت ها زندگی کردم. فین زدم. چای خوردم. دعوا کردم. از فرمانده سرپیچی کردم. من خود را در چادر غواصان می‌دیدم. واقعی ترین خیال بود...
و عملیات نزدیک است. عملیاتی که سرنوشت جنگ را تغییر داد. عملیاتی که نتیجه جنگ را معکوس کرد. والفجر ۸. داستان غواصانی که دل به دریای عملیات بستند و تا آن سوی اروند فین زدند.
شروع داستان، در واقع مدتی پس از پایان داستان است. شروع جذاب و گیرا جزو بهترین شاخصه های این کتاب بود برایم. 
شخصیت پردازی ها همانطور که ذکر شد فوق العاده بودند. علی الخصوص شخصیت پردازی درونی کاراکتر ها که واقعاً جای خسته نباشید دارد به خالقش.
درونمایه داستان بسیار لذت بخش و تامل برانگیز بود. درونمایه ای که در فصل فصل کتاب پهن شده بود.
توصیف هایی که ارائه شده بود بسیار به حقیقت نزدیک می‌نمود. از بستن یک زخم تا پا زدن در اروند. از گلوله های سرکش دشمن تا گلوله صفیرکشان آر پی جی. 
زیاده نگوییم. این کتاب از هر لحاظ ویران کننده است. بخوانیدش و مثل من و آقای کربلایی لو، " منِ خراب " شوید ...
          
                قطعا این کتاب یکی از بهترین کتاب های کلاسیکه! 
خوندن هر کلمش حس قدم زدن تو کوچه های پاریس رو به ادم میده و واقعا غم جدایی اوژنی از ناپلئون به ادم منتقل میشه:')
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.