عصیان

عصیان

عصیان

یوزف روت و 3 نفر دیگر
3.8
35 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

64

خواهم خواند

28

«آدم می تواند تکه ای باارزش و بی تردید حیاتی از وجودش را از دست بدهد و در عین حال به زندگی ادامه دهد. آدم روی دو پایش راه می رود و یکدفعه از زانو به پایین یک پایش قطع می شود، مثل چاقویی که از دسته اش جدا شود، و باز به راه رفتن ادامه می دهد. نه دردی در کار است نه خونی دیده می شود، نه گوشتی هست نه استخوانی و نه رگی. تکه ای چوب؟ پای چوبی طبیعی؟ که بهتر از یک پای مصنوعی چفت بدن می شود، بی صدا مانند لاستیک و محکم مانند فولاد؟ می شد بی سروصدا راه رفت یا با سروصدا قدم برداشت. می شد با هر دو پا محکم روی زمین کوبید. می شد بالا و پایین پرید. می شد یک پا را در دست نگه داشت. می شد با هر دو دوید. می شد زانوها را هرچقدر که لازم بود خم کرد. می شد مشق نظامی کرد. اما هم? اینها و خیلی کارها حالا دیگر امکان پذیر نیستند. چقدر از آن زمان که می شد بی صدا پایی را از پس پای دیگر گذاشت گذشته است؟»-از متن کتاب- «داستان روت از منطق کاملا اروپایی و سرراست قص? پریان پیروی می کند، منطقی که باعث می شود همه چیز اجتناب ناپذیر و در عین حال کابوس وار به نظر برسد. اگر روت را یکی از زوایای چهارگوشی حساب کنید که رئوس دیگرش کافکا، روبرت موزیل و اشتفان تسوایگ هستند خیلی به خطا نرفته اید.» نیکلاس لِزارد،

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به عصیان

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 216

خداوندا ، اگر زنده بودم و در پیشگاهت حاضر نبودم تورا منکر میشدم . می‌خواهم کاری کنم بس شرورانه تر از انکار تو : باید که دشنامت دهم. میلیون ها نفر چون مرا پوچ و به عبث آفریده. آنها مومن و مطیع بزرگ می شوند ، به نام تو رنج می کشند ، با نام تو به قیصرها،  پادشاهان و حکومت ها درود می فرستند . زیر یوغ روزهای طاقت فرسایت کمر خم می کنند ، گرسنگی می کشند و دم بر نمی آورند. کودکانشان پژمرده می شوند ، زنانشان از ریخت می افتند و به بیراهه می روند، قوانین بر سر راهشان می رویند ، پاهایشان در بیشه انبوه فرمان هایت گیر می کند ، آنها زمین می افتند و از تو دست یاری می طلبند ولی تو بلندشان نمی کنی. دیگرانی که تو دوستشان داری و رزقشان می دهی مجازند مارا تأدیب کنند و نیازی نیست که هیچگاه پرستشت کنند. بار سنگین ثروت آنها ، بدن هایشان ، گناهان و مجازاتشان را ما بر دوش می کشیم. کافی است لب تر کنند تا خودمان خودمان را بکشیم ، اگر ما را زمین گیر و افلیج بخواهند ، راهی می‌شویم. اگر ما را کور بخواهند کور می‌شویم،  اگر بخواهند غذا بخورند ، آردشان را آسیاب می کنیم. تو اما حی و حاضری و با این حال خم بر ابرو نمی آوری؟ علیه توست که من سر بر عصیان بر می دارم ، نه علیه آنها. تو مقصری نه مزدورانت. تو میلیون ها دنیا داری ولی نمیدانی چه باید بکنی . قدرت مطلقه ت چه بی اثر است. آیا کوهی از وظایف به گردنت هست و نمی‌توانی آنها را از هم تفکیک بکنی؟ عجب خدایی هستی . آیا قساوت حکمتی است که ما از آن سردر نمی آوریم ، پس چه ناقص خلقمان کرده ای. اگر محکوم به رنج بردنیم چگونه است که همه یکسان رنج نمی بریم؟ اگر رحمتت برای همه کافی نیست لا اقل عادلانه تقسیمش کن. ای کاش هنوز می توانستم انکارت کنم. اما تو اینجایی . تنها ، بی رحم ، ابدی ، توانا بر همه چیز ، هیچ امیدی نیست که مجازات شامل حال خودت شود. که مرگ تو را فرابخواند،  که دلت به رحم بیاید. من لطفت را نمی‌خواهم. مرا به جهنم بفرست.

لیست‌های مرتبط به عصیان

یادداشت‌های مرتبط به عصیان

            کتاب خوبیه، ساختار و فرم با محتوا هماهنگ بوده و حقیقتا شخصا دوست داشتم ؛)
"درباره‌ی انسان بودن ر‌و می‌توان در عصیان به خوبی مشاهده داشت. در حقیقت می‌توانیم بگوییم کتاب در مجموع درمورد روابط و انتظار های انسان در این جهان و متعاقباً راه پسین یا همان عصیان/نافرمانی‌ست.
داستان کتاب از آسایشگاه روانی‌ای با تمرکز بر فردی بالخصوص به‌نام آندریاس آغاز می شود، او مجروح جنگی است و از این بابت به خود افتخار می‌کند، سقف آرزو‌های او کوچک، ساده و دوست داشتنی هستند و البته شدیدا به خدایی عادل و دولتی آگاه اعتقاد دارد، همین هم منجر می‌شود که او همیشه به‌قول خودش دست به سرزنش گناه‌کاران و خلاف‌کاران می‌زند. با این حال بر سر اتفاقاتی با نشان خود که از جنگ بر یاد دارد به همراه پاهایی قطع شده پا بر جهان بیرون می‌گذارد، او امید‌وارانه ادامه می‌دهد: همه چیز بر وقف مراد او پیش می‌رود، با زنی بیوه آشنا می‌شود و بعد از مدتی زیر یک سقف می‌روند. همه چیز فوق‌العاده‌ست اما، وانگهی در نقطه اوج داستان مخاطب متوجه می‌شود که نباید همچون آندریاس دل به آن خوشبختی می‌بست، با هوشمندی تمام عیار روت با نگاهی کاملا شانسی و شاید اعصاب‌خورد‌کن برای آندریاس اتفاقاتی می‌افتد. او همه‌چیز را متوجه می‌شود، از دلیل وجود تمامی گناه‌کاران و خلاف‌کاران آگاه می‌شود و ایمانِ والای خود را به خدا از دست می‌دهد. ناگهان از بیرون و درون پیر و محکوم بر عصیان در برابر این تواضع برده‌وار (به نقل از خود آندریاس در کتاب) می‌شود.
این کتاب برای انسان مدرن و انسان فعال در جوامع مدرن که پیوندی ناخواسته در راستای شناخت واقعی خود دارند پیشنهاد فوق‌العاده ای محسوب میشه."
          
            نویسنده رمان رو با روزمرگی‌های یک مجروح جنگی در یک بیمارستان صحرایی آغاز میکنه و به معرفی افکار، دل خستگی‌ها و خواسته‌هایش میپردازه، هرچه به جلوتر میریم نویسنده به ما نشان میده علاقه خاصی داره کاراکتر‌های داستان رو تو یه نقطه رها کنه و خواننده رو درگیر یک کاراکتر جدید کنه، رمان روند یکنواختش کم کم با گذر زمان اوج میگیره، شخص اول داستان از ابتدای ورودش به زندان به ما میگه حتی در مدتی کوتاه وقتی از یک جامعه آزاد تمام حقوقی شهروندیتو ازت میگیرن به چه روزی میفتی، نشون میده انسان وقتی با خودش خلوت میکنه و دور و برش هیچ کس رو نمیبینه به یاد چه چیزهایی میفته و تازه یادش میاد در گذشته چه چیزهاییو از دست داده، تحولات عقاید شخص اول داستان در زندان بسیار جالب و خواندنیست ، از دید من کتاب ارزش خوندن داره اما نقدی که بهش وارد میدونم اینه که نویسنده یجاهایی در ابتدای کتاب که نیاز نبود اضافه گویی کرد و یجاهایی پس از ازادی از زندان که نیاز به گفتار بیشتر داشت کم گویی
          
            از نظر مارکس «این آگاهی آدمیان نیست که هستی آنان را می‌سازد، بلکه هستی اجتماعی آدمیان است که آگاهی آنان را برمی‌سازد.» از این‌رو، اوضاع زندگی و جایگاه تاریخی و طبقاتی فرد، اندیشه‌های فرد را شکل می‌دهند. چرا که آدمیان، هستی را از لابه‌لای روزنه‌های چشم‌بندهای طبقاتی خود می‌بینند. ما هم در بیان عامیانه می‌گوییم: «نفسش از جای گرم بلند می‌شود.»
یوزف روت، نویسنده اتریشی، که در زمان نگارش سومین کتاب خود، «عصیان»، هنوز سوسیالیست بود نیز همین ایده انتزاعی را دست گرفته، بر آن لباس داستان پوشانده و به دل زندگی روزمره آدمیان فرستاده. اهل فن می‌دانند تا چه اندازه بازنمایی انتزاعیات در قالب قصه دشوار است. کاری که بزرگانی چون تولستوی و داستایفسکی به‌خوبی از پس آن برآمده‌اند. این‌که عصاره یک تفکر فلسفی، اجتماعی یا روان‌شناختی را در اختیار بگیری و طرحی داستانی را با آن نقش بزنی. عصیان، در فضای اتریش و آلمان ۱۹۲۰، یعنی دوران پس از جنگ جهانی اول سیر می‌کند و بسیار تحت تاثیر زمانه خود است. دوره فروپاشی امپراتوری اتریش و شکست آلمان، دوره اقتصاد نابسامان که در نهایت به فاشیسم و ظهور هیتلر انجامید. آندریاس پوم، سربازی که یک پای خود را در جنگ از دست داده و زیر سایه حکومت، از اوضاع کاملا راضی است؛ در جریان یک اتفاق، خود را در معرض بی‌عدالتی می‌بیند. اتفاقی که دومینووار تمام زندگی و زمانه او را درمی‌نوردد و حتی مناسبات عاطفی و خانوادگی او را دگرگون می‌کند و این‌گونه آندریاس در کانال انتقال از جهانی به جهان دیگر قرار می‌گیرد. با تغییر جهان مادی او، آنچه در سرش می‌گذرد نیز یکسره زیرورو می‌شود. بی‌عدالتی، تلنگری می‌شود تا نفرتی که مدت‌ها قبل در درونش ریشه دوانده و زیر لفافی از تواضع و ادب مدفون شده، سربرآورد. او که زمانی، حکومت و خدا را هم‌سطح هم می‌دانست، به عدالت باور داشت و از قانون و حکومت سپاسگزار بود، وقتی صابون بی‌عدالتی و قانون مشوش و نابرابر به تن خودش خورد؛ اندک‌اندک باورها و اندیشه‌هایش نیز به ضد خود بدل شد. آندریاس در مقام یک سرباز جنگی مورد بی‌مهری قرار گرفته، با مدالی هرچند بی‌اعتبار بر سینه، آنچنان میان حکومت و خدا و پیوندی ناگسستنی برقرار کرده بود که معترضان به وضع موجود و را «کافر» می‌داند.
او در جهان جدید خود که از لحاظ اجتماعی و خانوادگی شکست خورده و از دید قدرت، محکوم و مطرود است، بر حکومت و خدا می‌شورد. همان‌طور که مارکس ایدئولوژی را ابزاری برای توجیه نابرابری می‌بیند، چشم آندریاس در جریان دگردیسی خود، به فساد و نقش ابزاری کلیسا باز می‌شود. آندریاس می‌گوید: «اگر محکوم به رنج بردنیم، چگونه است که همه یکسان رنج نمی‌بریم؟»
روت طی داستانی خطی و سرراست، دست خواننده را می‌گیرد و به درون دنیای ذهنی آندریاس می‌برد و جزءبه‌جزء احساس او، ذهنیات او و نحوه اندیشیدن او را پیش چشم مخاطب تصویر می‌کند. به ریشه روان‌شناختی و اجتماعی شخصیت‌های درگیر در ماجرا می‌پردازد و یک کل منسجم را شکل می‌دهد. شیوه داستانگویی او خطی و سهل و ممتنع است. روت همچنین از توصیف رابطه شخصیت‌ها با طبیعت و حیوانات در جهت بیان منظور خود به شکلی درخشان بهره می‌گیرد. روت، در قالب شخصیت‌های فرعی، از جامعه پس از جنگ جهانی اول، تصویری روان‌شناختی ارائه می‌دهد. دورانی که در گیر‌و‌دار فروپاشی اقتصادی، شاهد افزایش نوکیسگان، فرصت‌طلبان و محافظه‌کاران هستیم. روت درست مانند مارکس همه چیز را در کشاکش تز و آنتی‌تز، به صورتی سیاه و سفید می‌بیند. از این‌رو در این رمان شخصیت خاکستری نمی‌بینیم و آندریاس روی یک طیف، از یک قطب به قطب دیگر حرکت می‌کند.
صحبت پیرامون این کتاب بسیار است. وجه فلسفی، اجتماعی، روان‌شناختی و ادبی عصیان می‌تواند مورد تعمق قرار گیرد. ترجمه کتاب به‌عهده سینا درویش‌عمران و کیوان غفاری بوده‌است که با به‌کار‌گیری ظرایفی، طوری آن را به انجام رسانده‌اند که نه سیخ بسوزد و نه کباب. کتاب از سوی نشر بیدگل روانه بازار شده و به علاقه‌مندان فلسفه، ادبیات، جامعه‌شناسی، سیاسی و روان‌شناسی اجتماعی کاملا قابل توصیه است.

https://jamejamdaily.ir/Newspaper/item/102885
          
            بسم الله 

آندریاس پوم شخصیتی که در جنگ حضور داشته و پایش را از دست داده، با نگرشی ستایش گرانه نسبت به خود، خدا و حکومت زندگی می‌کند او خود را شخصی برگزیده و وفادار به میهن می‌داند، روزی که قرار است از بیمارستان خارج شود داستان او تازه آغاز می‌شود. مواجهه او با دنیای بیرون واقعیت هایی را به او نشان می‌دهد که تاب دیدن ندارد.
داستان فردی که برعلیه خودش و و ایدئولوژی خودش طغیان می‌کند، حکایت من و مایی است که عقاید امروزمان را کورکورانه داریم و با واقع بینی به آن نرسیده‌ایم...
پایانی چنین شخصی طغیان است. طغیان برضد داشته هایش، البته باید گفت: طغیان برضد نداشته هایش. چرا که چنین فردی  حقیقتا چیزی در دست ندارد...
شخصیت اول داستان با دنیای کوچک و محتاطانه‌ای که برای خود ساخته است انس گرفته و هر لحظه جدایی از آن برایش کابوسی فراموش نشدنی است، پس همین دنیای کوچک را می آراید و دائما به سر و شکلش دست می کشد، نکند که ذره‌ای غبار بر این دنیای کوچک بیفتد و هرچه مخالف این دنیاست را محکوم و نادرست می‌داند و خدا نکند کسی به آن چپ نگاه کند. چنین کسی را تصور کنید، حالا این فرد روزی می‌آید و می‌بیند هرچه ساخته بوده است از اساس سرابی بیش نیست، خود انتحاری اولین نتیجه چنین سراب ساختگی است...
عصیان روزی رخ می‌دهد که خودت را در پایان راهی ببینی که تا همان روز فکر می‌کردی، این راه را پایانی نیست...

پ.ن: من ترجمه نشر بیدگل را خوانده‌ام و راضی بودم.
          
«مردی چون
            «مردی چون او، مردی چهره در چهره‌ی مرگ، زنده مانده بود تا عصیان کند، عصیان علیه جهان، علیه مقامات، علیه حکومت و علیه خدا.»

🔹«عصیان» یا شورش داستان مردی است که در جنگ جهانی اول در جبهه آلمان جنگیده و یک پایش را در راه میهن، حکومت و خدا از دست داده است. اما به خاطر معلولیتی که گریبانش را گرفته اصلا و ابدا ناراحت نیست چون فکر می‌کند حکومت به عنوان دست خدا بر زمین، قدر زحمتش را می‌داند و به او شغلی کوچک اما ثابت تا آخر عمرش خواهند داد. اما حکومت به مدال افتخار و مجوزی برای پخش موسیقی در خیابان اکتفا می‌کند.

🔸«آندریاس پوم» نماینده آدم های خوشبین و ذاتا ضعیفی است که در برهه‌ای از زندگی با تلنگری ناگهان به خود می‌آیند اما اینبار کاملاً در نقطه مقابل خودشان در گذشته قرار می‌گیرند.

📌پوم در بسیاری از حرف ها و شکایت هایش یادآور ایوب عهد عتیق است. مردی پرهیزکار که ناگهان خدا هر چه داشت و نداشت را از او گرفت و به روز سیاهش نشاند. پوم همانند ایوب نمی‌فهمد که چرا او ناگهان هدف تیر غیب الهی قرار گرفته؛ او که «کافر» نبوده و نیست. اما تفاوت ایوب با پوم در این است که ایوب هرگز حتی در شکواییه‌ هایش، از ایمان به خدا خارج نمی‌شود اما پوم علیه همه چیز و در صدرشان «خدا»، عصیان می‌کند. سوالش واضح است: آخر چرا من؟ به چه دلیل؟

یوزف روت در همین رمان کوتاهش به عنوان اولین کاری که از او خواندم، عیارش را نشان داد. نویسنده‌ای کار بلد که گویا حرف های شنیدنی زیادی دارد.