بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مست جنگ: یورش سرد

مست جنگ: یورش سرد

مست جنگ: یورش سرد

3.8
19 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

28

خواهم خواند

19

تاریخ که قرار نیست همیشه ثابت بماند. می‌شود تاریخ را دگرگون کرد و حرف‌های جدیدی زد. می‌توان خیال و تاریخ را به هم گره زد و چیز جدیدی آفرید. می‌توان تاریخ را دگرگون کرد و خیال را قلقلک کرد. جدیدترین کتاب انتشارات کتابستان معرفت، از همین جنس است. «مستِ جنگ» دست روی بخشی از تاریخ دست گذاشته که با تمام دردهای جانکاهی که برای ما داشته، کمتر به آن پرداخته شده است؛ ایغار مغول. آنها که آمدند، کندند، کشتند، سوختند و بردند! حال اگر قرار باشد ایرانیان مسلمان، دربرابر آنها مقاومت کنند جهان چگونه خواهد شد؟ مستِ جنگ ظاهری تاریخی دارد و بنیانی علمی‌تخیلی. داستانی که از هرات شروع می‌شود و تا نشابور و گرگانج و بلخ و طوس ادامه می‌یابد. از پیچ‌وخم کاخ سلطتنی سلطان خوارزمی می‌گذرد و تا یورت‌های مغولی ادامه می‌یابد. مسعود آذرباد در «یورشِ سرد» که اولین جلد از سه‌گانه «مستِ جنگ» است به چگونگی مقاومت اولیه در برابر این یورش سهمگین پرداخته است.

لیست‌های مرتبط به مست جنگ: یورش سرد

یادداشت‌های مرتبط به مست جنگ: یورش سرد

مظفری

1401/05/15

            بسم‌الله الرحمن الرحیم
مست جنگ نبود، تقصیر آن غرور لعنتی بود که عهد را زیر پا گذاشت و همه بازرگانان را گردن زد. خوارزمشاهیان، آنقدر خودشان را بالا می‌دیدند که گمان نمی‌کردند یک قوم بی‌فرهنگ بتوانند تخت سلطنت را از زیر پایشان بکشد. هر چند آخرینشان جلال‌الدین خوارزمشاهیان باشد که فرمانده قدری در میدان بود و پسر چنگیرخان مغول را کشت، اما نتوانست سدی بشود تا این سیر کل ایران را فرا نگیرد.
یورش سرد، روایت مسعود آذرباد است از حمله مغول که این‌بار خیال را در واقعیت درآمیخته و  هنرمندانه بخشی از تاریخ تلخ و خونین را با معجزه کلمات درآمیخته تا بتواند تلخی آن را تاب آورد. 
هر چند سلاطین مثل چنگیز و جلال‌الدین نشان دادند که ادبشان را با می سر می‌کشیدند و کلمات بی‌پروا از دهانشان خارج می‌شده، اما مسعود آذرباد حرمت قلم نگه‌داشته و هر چه از دهان سلاطین خارج می‌شده را بر کاغذ مکتوب نکرده است.
این کتاب، اولین جلد از سری کتاب‌های مست جنگ است که تاریخ حمله مغول را به تصویر کشیده است. باشد پندی شود برای دولتمردان و تاریخی برای ملت تا بدانند این کشور از چه گردنه‌هایی عبورکرده تا وطن امن ما باشد
*
روان، سلیس، راحت پر از جزییات و فضاسازی درباره دوران کم‌نور از کشورمان.

منتظر چاپ مجلدات بعدی هستم.
          
            خواندن تاریخ جدای از اینکه بسیار لذت بخش و در عین حال آموزنده است می تواند اشک و آه برانگیز هم باشد. علی الخصوص برای ملتی چون ما، صاحب تاریخ.
در هر مملکت صاحب تاریخی اگر خوب نگاه کنید، بالاخره گاهی و حداقل باری بوده‌اند افرادی نالایق، ترسو، بزدل، حقیر و وطن فروش. بوده زمان‌هایی که غفلتی حالا چه کوچک و یا چه بزرگ سایه افکنده و از بختِ بد دشمن هم، قوی بوده و غدار.
خوب نگاه کنید چنین مثال‌هایی زیاد پیدا خواهید کرد. نمونه هایی تلخ، درس آموز و افسوس برانگیز که چون زمانه‌ی شان هم گذشته و ما از پنجره‌ی تاریخ از ایشان آگاه می‌شویم کاری از دست‌مان هم بر نمی‌آید و ما می‌مانیم و آهی محزون که بهتر است از سینه‌مان خارجش کنیم. 
من پیش از این تنها مواجهه‌ام با « تاریخ دگرگون» رمانی بود از نویسنده‌ی شهیر و معظم علمی-تخیلی «فیلیپ کی دیک» که رمان با نام «ساکن برج بلند» به فارسی ترجمه و منتشر شد.  رمان تکان دهنده بود و نفس‌گیر و من تا پیش از آن هرگز چنین چیزی نخوانده بودم.
البته نویسنده هم قدر قدرتی بود برای خودش و بی‌خود و بی‌جهت هم «دیک بزرگ » لقب نگرفته بود. پیشتر رمان « آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی می بینند؟» را از او خوانده بودم و راستش انتظار یک کار قوی را هم داشتم ولی باز هم نفس گیر بود. «دیک» رفته بود سراغ جنگ دوم جهانی و فرض را گذاشته بود بر اینکه آمریکایی‌ها در انتخابات به «روزولت» رای نداده‌اند و پس از آن متحدین هم عوض تهاجم به «پرل هاربر» ادامه‌ی صلح با آمریکا را انتخاب کرده اند.
البته از آنجایی که « هیرو هیتو» و « هیتلر» خیلی هم اهل صلح و صفا نبودند دوتایی ریخته بودند سر «استالین» و اتحاد جماهیر شوروی و کل اروپا را بلعیده بودند. پس از آن هم چون پیشتر گفتیم که خیلی اهل صلح و صفا نبودند رفته بودند سراغ آمریکا و آن را هم فتح کرده بودند. 
«دیک بزرگ» برای مخاطب رمانی نوشته بود در باب اینکه اگر پدرانمان خوب و به موقع وارد جنگ نمی شدند، الآن اوضاع چطور بود. شفاف‌تر بگویم توضیح می‌داد که زندگی زیر چکمه‌ی اشغالگران چطور است. به یک نحوی داشت به مردمش هشدار می داد که قدر عافیت امروز را بدانند و زحمات نسل قبلی را ارج نهند. که اگر دست از جان نمی شستند و خون نمی‌دادند  و رنج دوران نمی‌بردند امروز اوضاع جور دیگری بود. همانجوری که او رمانش را نوشته بود.
اما برویم سراغ اصل مطلب. یعنی دومین مواجهه من با این «زیر ژانر» ادبیات علمی-تخیلی یعنی «تاریخ دگرگون». 
مست جنگ : یورش سرد
با این حجم از تاریخی که مملکت ما دارد واقعا جا دارد آنقدری بنویسیم که این زیر ژانر خاص را بزنند به نام ما اصلا. کلا آمریکایی ها با دویست یا دویست و خورده‌ای سال تاریخ دگرگون می‌نویسند و ما همانطوری که اعتماد به نفس ورود به خیلی ژانر ها را نداریم، سراغ این هم نرویم؟ 
خلاصه این اولین تعریف و تمجید از کتاب مورد بحث. 
اما بر خلاف نمونه‌ی آمریکایی «مسعود آذرباد» رفته سراغ جنگی که ما باختیم، بد هم باختیم.
پیشتر گفتم تاریخ پر است از قسمت های دردناک و اگر برویم فقط روی تاریخ ایران تمرکز کنیم اصلا انقدر آه انگیز است که جای نفس کشیدن برای آدم نمی گذارد. «مسعود آذرباد» هم دست گذاشته روی یکی از سیاه ترین، تلخ ترین و افسوس برانگیز ترین قسمت‌های تاریخ طولانی ایران.
«حمله ی مغول» 
احتمالا خیلی از ما تا به حال فکرش را کرده ایم که اگر فلان زمان، به جای آن پادشاه نالایق و بی‌عرضه فلان کس بود یا اگر آن کارها را نمی کرد یا ... چه می شد. «آذرباد» دقیقا همین کار را کرده و از یک جایی آمده تاریخ را قدری و فقط قدری دست کاری کرده و گذاشته بازهم مسیر منطقی و معقول خودش را طی کند. نشسته با مخاطبش به تماشای این رودی که فقط اندکی مسیرش تغییر کرده و نهایتا به جایی بسیار متفاوت ختم شده است. 
یادتان باشد «تاریخ دگرگون» یعنی تغییر در یک یا چند پارامتر ساده و ترسیم ادامه‌ی مسیرکاملا بر اساس عقل و منطق و نه تخیل. شما در « مست جنگ» با اثری کاملا تخیلی طرف هستید که جزءبه جزء بر اساس علمِ تاریخ و منطق نوشته شده است. پس شد اینکه نویسنده آمده یک اتفاق تاریخی را برداشته و به جایش یک فرض منطقی گذاشته و پس از آن ادامه داده است. اما همه‌ی «مست جنگ» این نیست.
 نویسنده جدای از پرداختن به موضوعی تاریخی و تغییری در آن به قدر کفایت هم قصه گفته است. کتاب یک داستان است و می توان آن را خیلی آرام و آهسته خواند و لذت برد. می‌توان «محتوای» درس آموز و تاریخی‌اش را اصلا کنار گذاشت و از خواندنش کیف کرد.
آنچه با آن مواجه می‌شوید داستانی خوش ساخت و بِه پرداخت است با شخصیت پردازی‌ که کمتر دیده‌اید. شخصیت‌هایی باور پذیر و واقعی و در عین حال دقیق که بازهم جای تقدیر و آفرین گفتن به نویسنده دارد. 
سوی دیگر هم که خیلی برای من خوشایند بود این که نویسنده پیش از نوشتن در مورد فضای داستانش حسابی مطالعه کرده و در کنار دو موردی که بالاتر گفتیم اطلاعات صحیحی هم به خواننده اش می دهد. «آذرباد» واقعا  در مورد لباس و غذا و معماری در آن دوره‌ی تاریخی مطالعه کرده و وقتی فضا سازی می‌کند دقیقا می‌داند از چه چیزی صحبت می‌کند و چرت پرت تحویل خواننده‌ی از همه جا بی‌خبر نمی‌دهد. متاسفانه فضای تاریخی نویسی ما پر است از نویسنده‌هایی که در این مورد خاص مطالعه نمی‌کنند و داستانی از مثلا قرن هفتم می‌نویسند در حالی که مردم مثل دوره‌ی قاجار خانه می‌سازند و شبیه دوره‌ی پهلوی اول لباس می‌پوشند و از همه بدتر اینکه یا مثل ما غذا می‌خورند یا مثل غارنشین‌ها. 
اما به کتاب « مسعود آذرباد» می‌توانید اعتماد کنید. خیلی خوب مطالعه کرده است.
علی الخصوص در مورد «نوشیدنی» خیلی خوب خوانده است و اگر هم برایتان سوال شد که «تو از کجا می‌دانی ؟» خوب باید عرض کنم خدمتتان که « خدا از تقصیرات همه‌ی ما بگذرد!»
نهایتا اینکه کتاب «مست جنگ: یورش سرد» را «مسعود آذرباد» نوشته و انتشارات «کتابستان» در 360صفحه چاپ کرده است و می توانید آن را با قیمت 72هزارتومان به صورت فیزیکی تهیه کنید. تا امروز که من این یادداشت را نوشتم هنوز نسخه ی الکترونیکی کتاب موجود نیست ولی اصولا کتاب های انتشارت «کتابستان» را می‌توانید در کتابخوان الکترونیکی «طاقچه» تهیه کنید و فکر می‌کنم به زودی این یکی هم موجود خواهد شد.
          
آرتا

1402/05/23

            "این کتاب روایت فرزند پادشاهی است که با بی‌تدبیری خود ایران را در کام حمله‌ی مغول فروکشاند. در یورش سرد، جلال‌الدین دستخوش بازی سرنوشت می‌شود و باید دید، آیا می‌تواند تاریخ را برای همیشه تغییر دهد و بر مغول پیروز آید؟"

انتقادهام به این کتاب رو از شخصیت‌پردازی اون آغاز می‌کنم. آرکِ شخصیت‌ها -سفر درونی هر شخصیت هنگام رقم‌خوردن پیرنگ- بسیار سریع نمود پیدا می‌کنند که برای من باورپذیر نبود؛ به‌ویژه برای شخصیت ریحانه که بدون رخدادی که اون رو تغییر بده، رویه‌ی خودش رو با جلال‌الدین ناگهان،به‌کلی عوض می‌کنه. درباره‌ی جلال‌الدین هم این آرک شخصیت در طی شاید یک فصل کتاب رخ می‌ده، به‌طوری که این دو نمود از یک شخصیت، به نظر من دو شخصیت بسیار متفاوت اومدن. نکته‌ای که در آرک‌های شخصیت باید رعایت بشه، اینه که شخصیت پس از تحول خودش، هنوز هم ویژگی‌هایی از خودِ پیشینش رو حفظ می‌کنه، یا با گذر بازه‌ای منطقی از زمان دچار تحول کامل می‌شه و به اصطلاح کوبیده و از نو ساخته می‌شه! هیچ‌کدوم از این دو برای شخصیت جلال‌الدین رعایت نشدند؛ ناگفته نماند که کلِ رخدادهای اصلیِ تغییردهنده‌ی جلال‌الدین علاقه به یک زن برای زیبایی ظاهری‌ش و اسارتی دوروزه هستند. بسیاری از شخصیت‌ها هم با اینکه نقشی مهم داشتن، از جمله ملکشاه، اصلاً درطول داستان بهشون پرداخته نشد.

ضرباهنگ داستان بسیار کنده و بیش از نیمی از اون، به جزئیات ملال‌آور و طولانی تن‌پروری و سلطنت‌خواهی یکباره(!) و پارانویای جلال‌الدین می‌گذره؛ ما هرگز نمی‌فهمیم چطور در زمان جنگ، سلطان چنین مدت درازی رو به هیچ‌کاری‌نکردن می‌گذرونه و همچنان در امنیت باقی می‌مونه. این بزرگترین نقص پیرنگ یورش سرده.

در پایان، کتاب ارزش یک‌بار خوندن رو داشت تا بار دیگه به یاد بیاریم چه افراد بی لیاقتی به این خاک حکم‌رانی کرده‌اند. با این حال نقص‌های پیرنگ بیش از اونی بودن که بخوام دوباره سراغ یورش سرد برم یا به کسی پیشنهادش بدم.
          
            خط داستانی مشخص و روشن است. داستان پیرنگ محکم و استواری دارد که همه المان‌های آن به پیرنگ وفادارند و این نکته از ویژگی‌های ادبیات ژانر است.

«یورش سرد» از چند لحاظ قابل اهمیت است؛ اول اینکه داستان از دل تاریخی روایت می‌شود که از زمان حاضر فاصله بسیار دارد. همین بستر تاریخی نیازمند تحقیق و شناخت است. منظورم از شناخت البته به معنای خاص آن است. یعنی نویسنده تاریخی باید بتواند عناصر جامعه را از لحاظ معیشتی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ترسیم کند تا در آن سوژه و سوژه‌های مورد نظرش بتوانند کنش‌های منطقی و داستانی داشته باشند. پس تا همین‌جا تحقیق نویسنده دو بخش دارد هم اتفاقات تاریخی و هم مطالعه جامعه مورد نظر.

حالا ما با داستانی مواجه هستیم که تاریخ را دست‌مایه داستان‌سازی علمی تخیلی کرده است و می‌خواهد در سایه شناخت همه جانبه، تاریخ را طور دیگری ورق بزند. چون اگر نویسنده ترسیم درستی از تاریخ در دست نداشته باشد نمی‌تواند تاریخی جایگزینش کند. یافتن نقطه بحرانی برای گردش تاریخ هم حائز اهمیت زیادی است. این که بتوان تاریخ را به گونه‌ای تغییر داد که منطق داستان دچار اشکال نشود.

نکته دیگری که در «یورش سرد» دیده می‌شود شیوه روایت است. ما با داستانی رر‌به‌رو هستیم که مشخصا دارد قصه‌گویی می‌کند و ضرباهنگ قلم جذاب است. عمدتا در رمان‌هایی که بیشتر قصه می‌گویند اصالت با تجربه زیستی است. نویسنده تجربه‌ای را بازسازی می‌کند اما در رمان تاریخی و به ویژه در ژانر علمی‌تخیلی، خیال بر تجربه رجحان دارد. نوشتن خرده‌روایت‌هایی که نه دیده‌ایم و نه شنیده‌ایم و برقراری خط داستانی پیوسته و منسجم، با ادبیات جریان اصلی تفاوت دارد. نویسنده تحلیل خود از تاریخ را هم در خدمت داستان گرفته و ما صرفا یک داستان ژانر از نوع تاریخی نمی‌خوانیم که می‌خواهد یک‌سری اطلاعات تاریخی را تصویر کند بلکه چیستی و چرایی در جریان داستان، سیال است و شاهد تحلیلی هستیم که البته در قالب فرم درآمده و در شریان‌های داستان «یورش سرد» جاری و ساری است لذا مخاطب «یورش سرد» را مخاطب جدی‌تری در ادبیات می‌دانم.

در «یورش سرد» قصه حول محور یک شخصیت اصلی و محیط اطراف او شکل می‌گیرد و می‌توان گفت اثر عوامل محیطی و بیرونی بر درون و ذهنیات شخصیت اصلی پررنگ و مشهود است. این تغییرات محیطی تحت عنوان حادثه در داستان به شکلی کنار هم قرار می‌گیرند که انسجام داستان علی‌رغم صعودها و فرودها حفظ شوند.

به لحاظ pov  و زاویه دید نویسنده، او مثل یک تماشاچی بی‌طرف، داستان را از نگاه دانای کل تعریف می‌کند اما واضح است گوشه چشمی به شخصیت ضد قهرمانش دارد و‌ طرفدار اوست و مهم‌تر از آن جریان داستان هم به لحاظpov  نویسنده و هم به لحاظ ژانر، دائما در مخاطب نوعی تردید و شک ایجاد می‌کند و به قول معروف نمی‌گذارد آب خوش از گلوی مخاطب پایین برود. هر لحظه ممکن است رویدادی رخ دهد که البته شرایط عقلی وقوع را دارد اما غیر منتظره است. در «مست جنگ» هم قصه همین است. فراز و نشیب داستان زیاد است و حس اینکه هر لحظه و در هر خط یک غافلگیری نهفته باشد زیاد است.

با اینکه داستان در یک خط پیش می‌رود اما به لحاظ وقوع خرده‌روایت‌های داستانی، گویا بر موج سوار است و در هر گزاره داستانی مخاطب منتظر یک طوفان است. از این رو مخاطب «مست جنگ» را می‌شود مخاطب داستان غیرمنتظره‌ها دانست.

نکته بسیار مهمی که به نظرم نقطه عطف داستان مسعود آذرباد است، بی برو بگرد تصویر است. نویسنده توانسته است جزییات را در داستان طوری ترسیم کند و در خدمت پیرنگ پیش ببرد که در ذهن مخاطب تصویر بسازد.که البته این از ویژگی‌های ادبیات گمانه‌زن است.

بهره‌گیری از حواس پنجگانه در میزانسن‌ها و صحنه‌ها، در تار و پود داستان نشسته و منجر به حس زیستی و تصویر شده است. وقتی داستان بتواند با زبان حس، مخاطب را برانگیزاند، نسبتش با هنر را نمایان می‌کند. این به نگاه و تفاوت انواع دیدن برمی‌گردد.  در داستان «مست جنگ»، سوژه‌ها هم در کلوزآپ دیده می‌شوند و استقلال دارند و هم در لانگ شات. یعنی کنش‌های محیط بر شخص و شخص بر محیط مد نظر است و دیدن را کامل می‌کند.

نکته بعدی درباره نام‌ها و عبارت‌های تاریخی است. یکی از تمایزات «مست جنگ» استفاده از واژگانی‌ست که در تاریخ مد نظر رواج داشته‌اند، مانند «یورت»، «ساتگین» و… همین طور نام‌هایی که در قصه دیده می‌شوند. این نشان می‌دهد که نویسنده به همان شناخت به معنای cognition در باره زمان مورد مطالعه خود دست یافته است. در سطور بالاتر اشاره‌ای داشتم مبنی بر این که داستان «یورش سرد» روایتی مبتنی بر یک خط زمانی مستقیم دارد و بر قصه‌گویی فعال و حادثه محور تکیه می‌زند.

مخاطب خواهی‌نخواهی با جلال الدین همراه می‌شود. شخصیت اصلی در «یورش سرد» ضدقهرمان است. ضدقهرمانی که مخاطب را به خود جذب می‌کند. در ادبیات ما نوشتن از شخصیتی‌های منفی متداول نیست و از این لحاظ هم متفاوت است. ما در داستان، با شخصیتی هم قدم می‌شویم که خلاف ارزش‌ها گام بر می‌دارد و پیش می‌رود. دنیا برای او زر و زور است و قدرت نابهنجار و اسبش. با این همه برقراری ارتباط مخاطب با شخصیت جلال‌الدین از آنجا که در فرم داستان جریان دارد، برای مخاطب باورپذیر و همراه‌کننده است. خصوصا این که جریان لطیف عاشقانه‌ای در داستان جاری‌ست که برای مخاطب دلپذیر است.

با این همه چون مخاطب «یورش سرد» از سه‌گانه «مست جنگ» را مخاطب جدی‌تری در ادبیات می‌دانم دوست داشتم سبک نگارش قدری حس و حال تاریخی بیشتری داشت. یعنی از توهم زبانی بیشتری نسبت به تاریخ بهره می‌برد. زیرا نمونه زبانی در این دوره تاریخ و دوره‌های نزدیک به آن زیاد است و از جمله آن می‌توان به تاریخ ارزشمندو پر بهای بیهقی اشاره کرد. و نویسنده می‌توانست با بهره‌گیری بیشتر از متون کهن پارسی، غرابت زبانی بیشتری با زمان رخداد داستان ایجاد کند.