بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مائده های زمینی و مائده های تازه

مائده های زمینی و مائده های تازه

مائده های زمینی و مائده های تازه

آندره ژید و 1 نفر دیگر
3.7
41 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

71

خواهم خواند

44

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

ناتانائل، از عنوان خشنی که خوشم آمده است به این کتاب بدهم دچار اشتباه مشو. می توانستم آن را «منالک» بنامم، اما منالک نیز همچون تو، هرگز وجود نداشته است. تنها نام آدمی که بر این کتاب می گذاشت نام خود من بود، اما در آن صورت من چگونه یارای آن می داشتم که خود را نویسنده آن معرفی کنم.

لیست‌های مرتبط به مائده های زمینی و مائده های تازه

مرگ ایوان ایلیچغرور و تعصبآهستگی

رمان‌هایی به پیشنهاد مصطفی ملکیان

23 کتاب

مصطفی ملکیان که پژوهشگر حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق است، از جمله خردورزانی است که بیش‌تر از آن‌که آثار مکتوب داشته باشد، او را به نشست‌ها، سخنرانی‌ها و درسگفتارهایی که در طی این چند دهه برگزار کرده است، می‌شناسند. او که هم تحصیلات دانشگاهی در حوزه‌ی فلسفه دارد و هم تحصیلات حوزوی، در طی درسگفتارهای روان‌شناسی اخلاق به کتاب‌هایی اشاره کرده است که در سیاهه‌ی زیر می‌توانید رمان‌های این مجموعه را ببینید. لازم به یادآوری است که توضیحات جلوی هر عنوان کتاب از گفته‌های ایشان در همان جلسه است و نیز، این کتاب‌ها بر اساس ترتیب خاصی در این مجموعه قرار نگرفته‌اند. کوشیده‌ایم بهترین ترجمه و چاپ را از هر نسخه‌ی معرفی‌شده برای شما در این لیست قرار دهیم. «1. مرگ ايوان ايليچ، رمان كوتاهی از تولستوی. در آن آمده است كه از كوچكی به ما ياد می‌دادند كه هر انسانی می‌ميرد، سقراط انسان است، پس سقراط می‌ميرد؛ اما تا چند روز پيش از مرگ اين سخن را به لحاظ روانی نپذيرفته بود، چون در مواجهه‌ی با مرگ دچار حالت روانی‌ای می‌شود كه قبلاً نداشت؛ 2. غرور و تعصب، رمان معروف ادبيات قرن نوزدهم اروپا، كه بايد عنوانش را به «غرور و پيش‌داوری» ترجمه می‌كردند؛ 3. آهستگی، ميلان كوندرا، نويسنده‌ی پست‌مدرن روزگار ما. تمام سخن او در اين رمان اين است كه انسان چون عجله می‌كند كل زندگی خود را عاری از لذت كرده است؛ 4. رمان سولاريس، نوشته‌ی استانیسلاو لم، كه بعدها منبع الهام تاركوفسكی شد. او در اينجا مثال تلوزيون را می‌زند كه اول يك شبكه داشت و انسان تمام لذتی را كه داشت از آن می‌برد، اما الآن چندصد شبكه وجود دارد و هيچ وقت كسی از همه‌ی آن‌ها لذت كامل نمی‌برد، چون می‌داند شبكه‌ای كه هم‌اكنون در حال ديدنش است را به بهای محروميت از چندصد شبكه‌ی ديگر می‌بيند؛ 5. مائده‌های زمينی، آندره ژيد. نمونه‌ی خوبی برای آهستگی و لذت بردن از زندگی است كه می‌گويد وقتی زردآلويی را می‌خوری اول خوب در دهانت فشارش بده بعد لاشه‌ی آن را فروبده؛ 6 و 7. بینوايان، ويكتور هوگو. هميشه در بحث داوري افعال ديگران توصيه مي‌كنم كه آن بخش از اين رمان را بخوانيد كه مي‌گويد «آن كس كه بداند جنايت از چه دالان‌هايی گذر كرده است، هرگز داوری نمي‌كند»؛ 8. كتاب پدران و پسران تورگينف را بخوانيد، در آن شخصيتی هست كه مدارا می‌كند چون معتقد است حقيقتی وجود ندارد؛ 9 و 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16. آثار داستايوفسكی، بهترين نمونه‌های وسوسه را در آثار داستايوفسكی می‌توان ديد، كسی به اندازه‌ی او به رويارويی وسوسه و ضابطه‌ی اخلاقي توجه نكرده است. رابينز، الهيدان آمريكايی طرفدار پل تيليش، جايی درباره‌ی داستايوفسكی گفته است كه او فلاكت و شكوه همزمان انسان را نشان داده است. يعنی قهرمان داستان‌های او گاه در برابر وسوسه‌ی چيزهای عظيم مقاومت می‌كند، اما در برابر چيزی به مراتب كمتر از آن هيچ مقاومتی ندارد: جنایت و مکافات، شب‌های روشن، قمارباز، ابله، بیچارگان، شیاطین، برادران کارامازوف، یادداشت‌های زیرزمینی؛ 17 و 18. رمان نامه‌های پیک ویک؛ 19. الیور تویست؛ 20. نمايشنامه‌ی معروف مولير در تمسخر فيلسوفان اسكولاستيک؛ 21. رمان كلكسيونر. در اين رمان قهرمان (يا ضدقهرمان) داستان از بس دوست دارد محبوب خودش را حفظ كند كه هيچ چيزی به او نرسد او را در صندوقي نگه مي‌دارد تا هيچ موجودي به او كاری نداشته باشد و كاري مي‌كند كه او می‌ميرد؛ بله پروانه‌ی خشكيده در اختيار ماست، اما اين پروانه غير از پروانه‌ای است كه هر لحظه جايی می‌رود؛ 22. اثر شل سيلور استاين، درباره‌ی كسانی كه به تكميل‌گری در عشق توجه دارند و می‌گويند عاشق كسی هستند كه آن‌ها را تكميل می‌كند، نه اينكه مشابه آن‌ها باشند يا نباشند؛ 23. گل‌های معرفت: مجموعه‌ی سه داستان».

یادداشت‌های مرتبط به مائده های زمینی و مائده های تازه

رها

1400/12/03

            این کتاب حال آدم رو عجیب خوب میکنه.مائده های زمینی کتابی ست در ستایش شوق به زندگی،دریافتن زیبایی های زندگی و نگاهی موشکافانه تر به عظمت و زیبایی های طبیعت

گزیده ای از کتاب
دلپذير است ،خورشيد دلپذير است ،خاك نمناك زير پاهاي برهنه مان وماسه هاي خيس دريا ...وبوسيدن لبهاي ناشناسي كه در تاريكي به لبهايم رسيد
***
آرزو مکن که خدا را در جایی جز همه جا بیابی.هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی او را هویدا نمی سازد. همان دم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصر کند ، ما را از خدا بر می گرداند
***
تردید بر سر دو راهیها ،تمامی عمر ما را  به سرگشتگی دچار ساخته
***
خوشبختي من در اين است كه بر خوشبختي ديگران بيفزايم ، براي خوشبخت بودن نيازمند خوشبختي همگانم
***
درست است که اعمال ما،ما را می سوزانند ولی تابندگی ما از همین است
***
آرزوی تو از عشق باشد و مالک شدنت عشقانه...زیرا آرزوئی که موثر نباشد به  چه کار آید
***
بیماری شگفت آوری است:که همان خواستن چیزی است که نداریم
          
            آدم باید برای کتابایی که چند سال پیش خونده و فعلا فرصت بازخوانی نداره یه چیزی بنویسه چون هرچی ازشون دورتر میشیم ایده های اون کتابا تو ذهنمون کمرنگ تر میشه. مهمترین ایده این کتاب هم یک نوع مواجهه مستقیم و بی واسطه با تمام لذائذ زندگی است که فهم معنای زندگی بدون اونا ممکن نیست. بنابراین کاملا ضدروشنفکری هستش. یعنی دعوتیه به اینکه هیچ فکری رو بر درکی که خودت از مواجهه مستقیم با زندگی میتونی داشته باشی ترجیح نده. به خاطر همین اول کتاب میگه کتاب منو دور بنداز و راه خودت رو برای لمس کردن زندگی پیدا کن. بخش اصلی کتاب هم شرح همین تماس ژید با زندگی هستش که طی دوره ای از سفرهای دور و دراز از چشیدن هیچ لذتی مضایقه نمیکنه. حتی در توصیف لذت خوردن هر میوه ای چند صفحه قلم زده. این که توصیف یک لذت چقدر میتونه توی درک بهتر همون لذت به ما کمک کنه رو ما توی نگاه مارسل پروست به زندگی هم داریم. مخصوصا لذائذی که به دیدن مربوط میشن. نمیدونم شاید این معنا همون چیزی باشه که در فرهنگ شرقی خودمون هم هست: وصف العیش، نصف العیش
شبی از «پیرو»، دریای دوردست را دیدیم که پرتو نقره فام ماه بر آن می تابید. نزدیک ما، شرشر آبشارها از برج آب شهر به گوش می رسید. قوهای سیاه، با شرابه هایی سپید بر پرهایشان، در استخر، آرام غوطه می خوردند.
در «مالت»، برای کتاب خواندن به باغ فرمانداری رفتم. در «چیتاوکیا»، بیشه ی بسیار کوچکی بود با درختان لیمو. آن را «ایل بوسكتو» می نامیدند. در آنجا به ما خوش گذشت. و در لیموهای رسیده ای دندان فرو بردیم که نخست ترشی تحمل ناپذیری دارند. اما بعد، رایحه ای طراوت بخش در دهان بر جای می گذارند. در «سیراکیوز» نیز در «لاتومی » سهمناک، بدین لیموها دندان زدیم.
در بوستان «لاهه»، آهوانی این سوی و آن سوی در گردشند که دیگر چندان وحشی نیستند.
از باغ «اورانش » می توان «مون سن میشل» را دید و شنهای دوردست، شبانگاه، گویی ماده ای مشتعل است. شهرهای بسیار کوچکی هست که باغ هایی دل انگیز دارد. شهر از یادمان می رود. نامش فراموش می شود. آرزوی دیدن دوباره باغ بر جا می ماند. اما هیچ نمیدانیم که چه گونه می توان بدانجا بازگشت.
آرزوی دیدن باغهای «موصل» را در سر می پرورم. شنیده ام که پر از گل سرخ است. باغ های نیشابور را عمر خیام ستوده است و باغ های شیراز را حافظ. هرگز باغ های نیشابور را نخواهیم دید.
اماباغهای «وردی» را در «بسكره» می شناسم. کودکان در آنجا، بز می چرانند.
در «تونس»، باغی جز گورستان نیست. در «الجزیره»، در باغ «نمونه» (که در آن هر گونه نخلی هست)، میوه هایی خورده ام که پیش از آن هرگز ندیده بودم. و از «بلیده» ای ناتانائیل، با تو چه بگویم؟

حالا البته دارم به این فکر میکنم که چطور ممکنه لذت گرایی و تنوع طلبی به ملال منتهی نشه. راستش الآن بعد از 4 سال یادم نمیاد ژید در کتابش به چنین مسئله ای اشاره کرده یا نه. اما این قدر میدونم که شیوه زندگی اپیکور به عنوان فیلسوفی که اسمش با لذت گرایی گره خورده اینطور نبوده. اتفاقا اصلا اهل افراط نبوده و سعی میکرده طوری با امساک زندگی کنه که هرچه بیشتر قدر لذائذ رو بدونه
          
            به درد چه کاری می‌خوری؟
ژید آدم سرگردانی بود. تمام عمرش را صرف کرده تا پاسخ سوال سختی را که برای خود طرح کرده بود بیابد: «سرشاری و کمال در چیست و تو به درد چه کاری می‌خوری؟»
او از مدرسه متنفر بود. در همان کلاس اول ابتدایی از مدرسه اخراج شد تا با معلم خصوصی دیپلم ادبی بگیرد. ژید تحت تاثیر سخت‌گیری‌های مذهبی مادرش ریاضت را برگزید. روی چوب می‌خوابید و در حوض پر از یخ آب‌تنی می‌کرد. در این ایام به عشق دختردایی‌اش «دفترهای آندره والتر» را نوشت؛ کتابی در مبارزه با شهوت و گناه. این کتاب او را با نویسندگان سمبولیست فرانسه آشنا کرد.
یک روز حس کرد هیچ چیز در پاریس برایش زیبا جلوه نمی‌کند. سرگردانی‌اش شدید شده بود؛ ناگهان همه چیز را رها کرد و به آفریقا رفت. آن‌جا سل گرفت، ولی نمرد. دوسال در آن‌جا ماند، از مریضی خوشش آمد و دواهایش را دور ریخت. این دو سال زندگی‌اش را تغییر داد: «در بازگشت به فرانسه راز آدمی را به همراه خود می‌آوردم که بار دیگر به زندگی بازگشته باشد؛‌ «مائده‌های زمینی» میوه سل من بود، و آن دوره، بزرگترین دوره شور و التهابم...». به تمام تعصبات مذهب پروتستان‌ش پشت پا زد و به پاریس بازگشت، اما دید فقط درون خودش عوض شده و در اطرافش چیزی تغییر نکرده است؛ افسرده شد و حتی خواست خودش را بکشد. در این احوال مادرش مُرد و او با دختردایی‌اش ازدواج کرد؛ ازدواجی که محور تمام کتابهایش شد.
در این اوضاع بود که بار دیگر شک دوران جوانی به سراغش آمد: «به درد چه کاری می‌خوری؟» ژید هم مثل بیشتر آدم‌ها بین خدا و شیطان در نوسان بود. به هر آیینی که می‌گروید در یک کتابش مطرح می‌کرد و سپس دورش می‌انداخت؛ وارد احزاب سیاسی می‌شد، حزب را رها می‌کرد، به سفر می‌رفت، نشریه راه می‌انداخت. 18 ماه پرستاری در جنگ اول او را دچار تاملات عارفانه کرد تا «اینک با تو...» را بنویسد و در آن با مسیح راز و نیاز کند. مدتها کتاب می‌نوشت و کسی نمی‌خرید. مدتی ننوشت. مدتی کتاب چاپ کرد و انبار کرد تا سال‌ها بعد منتشر کند. خلاصه همه کار کرد تا به این پرسش که یک انسان چگونه می‌تواند باشد، جواب دهد. نوشت: «هرکسی باید راه خود را بپوید، اما رو به سربالایی...» در این ایام پنجاه ساله بود. حس کرد دیگر اضطرابی از تناقض‌های درونش ندارد و «مائده‌های تازه» را نوشت. آندره ژید در 84 سالگی مُرد و او را در کنار قبر همسرش به خاک سپردند. متن سنگ قبرش این است: آندره ژید 1951 - 1869 

به قلم مهدی قاسمی، هفته‌نامه‌ی همشهری جوان، سال اول، شماره‌ی 9، 3 اسفند ماه 1383.