بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

عقرب های کشتی بمبک

عقرب های کشتی بمبک

عقرب های کشتی بمبک

فرهاد حسن زاده و 1 نفر دیگر
3.9
39 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

66

خواهم خواند

28

لیست‌های مرتبط به عقرب های کشتی بمبک

یادداشت‌های مرتبط به عقرب های کشتی بمبک

                عاشق گروه عقرب ها شدم.دوست‌داشتنی، توی اعصاب، بامزه و پایه . 
هر‌آنچه که یک نوجوان از یک گروه دوستی میخواد. 
لهجه دوست داشتنی بود اما حجم حرف های زشتش بالا بود 🤭
با این که در بخش هایی از کتاب داستان کند پیش می‌رفت خصوصا ابتدای کتاب ، در بخش های انتهایی سرعت داستان غیر مجاز بود .بعضی اتفاقات خیلی یهویی می‌افتاد طوری که میگفتی _ چی شد که اینطور شد؟!  
به نظرم چالش اصلی زمانی بود که گروه عقرب قربان رو در گیرو دار انقلاب گروگان گرفتن و پدر خلو می‌خواست خوش خدمتی کنه اما سریع تموم شد .. 
شخصیت های اضافه هم کم نبود و یا خرده داستان هایی که متوجه نمیشدی آخرش چی شد . 
در ضمن توصیفات و تصویرسازی های خوبی داشت.
در کل برای نوجوان ها جذابه .
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            فرهاد حسن زاده چند رمان دارد که از تجربه‌ی زیست  او در آبادان ریشه گرفته است.به جز این کتاب ،هستی و ماشو در مه هم در فضای جنوب متولد شده اند  و آنها را خوانده ام.اما عقرب های کشتی ...طنازترین اثر بین آثار اوست.کتابی که جذاب تر از دو اثر قبلی است و  موقع خواندن همیشه  یک لبخند روی لب است. اثری که می توان صد در صد آن را متعلق به دنیای نوجوانی دانست.

تمام مولفه‌های داستانی مثل دغدغه شخصیت،عملکرد شخصیت  در بحرانها،آرزوها و روابط دوستی بین بچه ها همگی متعلق به دوران نوجوانی است و معلوم نیست نویسنده‌ی بزرگسال  پشت فرمان کتاب نشسته است.نویسنده ای که ادای  نوجوانان را در نمی آورد.بلکه خودش نوجوان است.راستی لهجه‌ی جنوبی شخصیتها از دیگر جذابیت های  شیرین داستان است.

از آن کتاب‌هاست که به دست مخاطب می چسبد و تا آخر را یک نفس می خواند.دیالوگ ها و نسبت  آن به تصویر و روایت آنقدر اندازه است که  در هیچ قسمت کسالت، دامن گیر خواننده نمی شود.
طنز نهفته در اعمال و رفتار شخصیت خلیل و بقیه عقربها،  نمونه ای مثال زدنی و خوب برای آموزش طنز است.بیراه نگفته اند که نویسندگی در خون جنوبی هاست.
اینها که گفتم ذکر خیر کتابی بود که مخاطبش را خوب می شناسد .با این حال مگر می شود گلی بی خار باشد؟
به رسم رمان های نوجوان خودم را آماده کرده بودم که فحش یا تکه کلام های نا مناسب در کتاب ببینم،ولی بیشتر از انتظارم بود.
جوری که خوبی های داستان را تحت الشعاع قرار می دهد و راحت نمی شود این کتاب را در قفسه کتابخانه‌ی مدارس گذاشت.
اگر برای نوجوان ۱۵ تا ۱۸ فقط  دیالوگ های داستان خاطره و خنده است ولی برای گروه های سنی پایین تر  مناسب نیست.

از طرفی برخی موارد باور پذیر نبودند یا طرح آن در داستان مناسب نبودند:
_مثل خاکی و بی ریا بودن بیش از حد کیوان با بچه ها
یا تغییر  ناگهانی سروان قربان 
_زیاد بودن بعضی شخصیتها در خانواده کیوان که نقشی در داستان نداشتند مثل اسدالله و مادربزرگ 
_اشاره ناقص به جریان های فعال علیه شاه و تاکید بیش از حد به نقش توده ای ها
_ماجرای ورود خدیجه خپل وبچه هایش به منزل خلیل و...
چون داستان خیلی جذاب و سرگرم کننده بود، بابت کم کاری داستانی همان یک امتیاز را کم می کنم. باقی نوش جان نویسنده‌ی خوش قلمش!
 
          
            شیرینی زبان و طنز به کار رفته در کتاب آن را به رمان پُرکششی برای نوجوان‌ها تبدیل کرده است. شخصیت‌ها لهجه‌ی بانمکِ جنوبی دارند و می‌توان گفت تقریباً هر کدام لحن مخصوص به خود را دارند. شخصیت‌پردازی‌ها جاندار و باورپذیر است.

داستان گیرا، پُرچالش و جذاب روایت شده است. گاهی راوی که ازقضا یک نوجوان است، مستقیماً با خواننده هم‌صحبت می‌شود. در سینما از این تکنیک با نام "شکستن دیوار چهارم" یاد می‌شود، در داستان‌نویسی نمی‌دانم. اما هرچه هست به نظرم متن را دوست‌داشتنی‌تر کرده است. از منظرِ تکنیک‌های داستان‌نویسی، نمی‌دانم!

توصیفاتِ نویسنده کاملاً تصویرساز است‌. جزئیات خوبی ارائه می‌دهد که احساسات مخاطب با اثر درگیر می‌شود. فضاسازی‌ها  هم خیلی خوب هستند. 

شروع و پایان هر فصل خوب نوشته شده و فصل‌های کوتاه‌، برای مخاطبِ نوجوان که عموماً کم‌حوصله است، مناسب‌اند. 

راوی در مثال‌هایش ارجاع فرامتن دارد؛ مثلاً "ادای بهروز وثوقی را در می‌آورد، تو فیلم گوزن‌ها" یا "یکی نبود به من بگوید لانگ جان سیلور شدی یا دزد دریایی یا علاءالدین"، اشاره به "پوستر فیلم همسفر" یا "شخصیت هاکلبری فین".

تا نیمه‌ی رمان به نظر می‌رسید داستان طبق سفر قهرمان نوشته شده باشد، اما ادامه‌ی داستان نشان داد که اینطور نبوده است.

 دیالوگ‌ها به‌صورت محاوره نوشته شده که حس خوبی به مخاطب می‌دهد. اگرچه در خود متن هم کلمات محاوره که مربوط به گویش جنوبی است، دیده می‌شود؛ مثل "زن سیگاریه یا دیلاقه، راسیاتش." به نظر می‌رسد استفاده از چنین کلماتی در ادبیات جنوب، نه‌تنها ایرادی ندارد بلکه حال‌وهوا و فضا را بهتر منتقل می‌کند.

ازطرفی شخصیت‌ها کلمات، عبارات و اصطلاحاتی استفاده می‌کنند که بین نوجوان‌ها رایج است. همین مسئله باعث می‌شود تا سن‌وسال شخصیت‌ها و حال‌وهوایشان بهتر منتقل بشود. بگذارید یک مثال بزنم "ما را کشته بود با این گاس گفتنش"، "دهن آدم را سرویس می‌کردند" یا یک‌سری کلمات مثل "اجق‌وجق، خارجکی، دیلاق، راست‌راستکی."

در متن کلمات عامیانه زیاد به چشم می‌خورد؛ مثل "یواش‌یواش، ول‌کن نبود، گنده، واویلا می‌شد، دوروبرها، نم‌نم برگشتیم." این کلمات صمیمیت و سادگی گویشِ نوجوان‌های جنوبی را بهتر منتقل می‌کند. 

نویسنده اصطلاحات مربوط به منطقه‌ی خودشان را در متن به کار گرفته است؛ مثل "سِی کن، گاسَم= شایدم، گاس و شُوِی‌شُوِی."

راوی در توصیف و تمثیل‌هایش اغراق‌های دلنشینی به کار می‌برد. این ویژگی را در طرز صحبت کردن یک نوجوان به‌خصوص اگر جنوبی هم باشد، می‌توان دید. ازطرفی این نوع اغراق‌ها متن را برای خواننده‌ی نوجوان هم دوست‌داشتنی و جذاب می‌کند. مثلاً "تفی انداخت که یک کیلو وزنش بود." یا "ماشین گنده، عینهو کشتی پت‌وپهن"، "صد بار بهش گفته بودم"، "با صدای خروپفش هفت خانه این طرف و آن طرف را خرج می‌داد."

اما

ازطرفی فحش دادن در دیالوگ‌ها، در صفحات زیادی از کتاب به چشم می‌خورد.

به نظرم یک بخش از داستان خیلی خوب جا نیفتاده بود. باتوجه‌به ویژگی‌هایی که از شخصیت کیوان ارائه شده بود، یک‌سری از رفتارهایش باورناپذیر بودند. مثلاً اینکه یک شب را به خانه نرود و توی بمبک بخوابد.

دوست داشتم داستان با یک فرودِ آرام‌تری تمام می‌شد. به صفحه‌ی آخر که رسیدم دیدم تمام شده 😅 و انتظارش را نداشتم. اگرچه ادامه دادن داستان هم کار را به زیاده‌گویی و بیهوده‌گویی می‌کشاند.

📚 خلاصه‌ی داستان:
راوی داستان خَلو یا خلیل، نوجوانی است که به همراه دوستانش شُکری و مَنو و ممدو عضو باند عقرب هستند. گروهی که خودشان این نام را بر آن گذاشته‌اند. پاتوقشان بمبک است. یک لنج چوبی بی‌صاحب که لنگر انداخته کنار شطِّ بهمن‌شیر و صاحبش افتاده زندان. بچه‌ها طیِ حوادث سال ۱۳۵۷ شمسی، درگیر ماجرایی می‌شوند و مخاطب را با خود همراه می‌کنند.
          
سودآد

1402/12/22

^تقدیم با
            ^تقدیم با یک دنیا عشق و ارادت به عقرب های کشتی بمبک^
سلام خدمت خلیل دشنه شاید هم تشنه!
آشنا شدن با تو شاید کمی دیر اتفاق افتاد، حالا در آخرین روز های سالی که کم کم دارم پیر می‌شوم و گرد پیری بر قلب و جسمم نشسته است، فکر نمی‌کردم آشنا شدن با خلو انقدر برایم جذاب باشد. خلو عزیزم! دنیایی که برایم به تصویر کشیدی پر از غم های عمیقی بود که می‌شود برای هر کدام ساعت‌ها گریه کرد، اما تو با آن لهجه شیرینت طوری از این غم ها گزک ساختی که من وسط بغض هایی که برای تنهاییت داشتم می‌زدم زیر خنده.
دلم برایت تنگ می‌شود .برای تو و همه ی اعضای بمبک.
دلم جایی شبیه بمبک می‌خواهد؛همانقدر دنج,همانقدر دور افتاده,همانقدر ناشناخته ونزدیک دریا که صدای موج ها را بشنوم.از بمبک مهم تر، دلم ممدو و شکری ومنو را می‌خواهد ودوستی هایی این چنینی.دلم لک زده برای آن روز های پر از هیجان و خوشی و بی قیدی نوجوانی.
 
آقای فرهاد حسن زاده کاش در نوجوانی با شما آشنا می‌شدم.قلمتان تک تک سلول هایم را برد به آن دوران خوش.
کلام آخر، همان حرفی است که خلو می خواست به گلدونه  بزند:«آقای خلوِ دوست داشتنی و تنها،رئیس باند عقرب، مو....مو...مو...مونِه یک بار سِوار موتورت کن و بِبَرُم به کوچه پس کوچه های نوجِوونی».
          
            خلو یا همان خلیل (و شاید حتی کامبیز!🤭) راوی داستان است، داستانی که اقای حسن زاده خواسته برای ما تعریف کند و خلو برایمان کم نگذاشته.
با وجود انکه زبان معیار در گفتگوها رعایت شده بود، اما لهجه‌ی جنوبی و آبادانی به خوبی به خواننده منتقل می‌شد.
بازی های کلامی و زبانی کتاب هم کم نبودند. مثل جیمبگلو که هرجا یک معنی می‌داد یا دموکراسی که دُم ِ کرسی خوانده شد یا شُکدی که لبش شِکری بود یا صغری و کبری دختران خدیجه و ...این بازی‌ها را که می دانم خیلی‌هایش را بعد از دوباره خوانی کتاب خواهم فهمید، خیلی دوست داشتم. 
راوی داستان هم بسیار کاردرست بود و ما روایتی طنازانه از او می‌شنیدیم، روایتی که گاه و بیگاه خنده بر لبانمان می‌نشاند.
محتوای داستان با محوریت نوجوانی است که مادرش را سال پیش از دست داده و با پدر معتادش زندگی می کند‌. خرج زندگی را هم او با شستن قبرهای قبرستان در می‌آورد. او همکاران دیگری هم دارد که با هم تیم عقرب را تشکیل داده‌اند. در یکی از روزهای کاری! اتفاقی در قبرستان می افتد که مقدمه‌ای برای باقی اتفاقات کتاب است.
زمان داستان نزدیک انقلاب است و اتفاقات، حال و هوای آن ایام را دارد. نوجوان هم از سخنرانی های مراسم تدفین شهدای آن روزها، با انقلاب و شرایط جاری جامعه اشنا می شود.
تنها نکته منفی ناسزاهای زیادی بود که بین این دوستان رد و بدل می شد که کاش نبود.
          
            به نظرم جزو کامل ترین کتاب ها بود.
در بخش هایی از کتاب، از شدت خنده، نمی‌توانستم ادامه‌اش را بخوانم، در بخش های دیگری از شدت ناراحتی و غم، کتاب را به گوشی از اتاق پرت می‌کردم و تا چند روز سراغش نمی‌رفتم.
زاویه دید نویسنده، کمیاب و حساس بود.
این زاویه دید، یا بسیار خوب می‌شود، یا افتضاح می‌شود.
این کتاب که بسیار خوب شده بود.
در خانواده ما، سریال وضعیت سفید سریال محبوبی است.
من در صفحه به صفحه این کتاب، به یاد آن سریال می‌افتم.
همان قدر خالجت آور و همان قدر گیرا.
در کنار اینکه، گویی نویسنده، خود با شخصیت های داستان رفیق شده است، کاری کرده است ما نیز با آنها رفیق شویم.
استادی داشتیم و داریم، جناب آقای محمد نوروزی فرسنگی، (شاید بشناسیدش، نشناختید، استاد گوگل بلاشک می‌شناسد،) هنر نوشتن به ما یاد می‌داد. می‌گفت:
«ننویسید_شاید برا شما هم سوال شده باشد/ شاید به شما گفته باشم/ شاید بخواهید/ بلی! درست فکر کردید و امثالهم» 
بعد برایمان نمونه می‌آورد که، ببین و حرف اضافه نزن و همان‌طور که گفتم بنویس.
ما هم می‌گفتیم چشم و همان‌طور که دلمان می‌خواست می‌نوشتیم. اما خودمان می‌دانستیم که استاد درست می‌گوید. 
اما این کتاب، همان چیزهایی که استاد می‌گفت نداشته باشید را داشت، کتاب خوبی هم بود، گویی هدفش این بود استاد ما را آچمز کند.
کتاب را شاید قریب به ۲ سال پیش خواندم، به کسی قرض دادم، این اواخر پس فرستاد، من هم یادداشت را بعد از ۲ سال نوشتم.
همین.
          
            داستان کتاب عقرب‌های کشتی بمبک در دی ماه سال ۱۳۵۷ در آبادان رخ می‌دهد. خلیل و چند دوستش نوجوانانی هستند که در قبرستان شهر، به سنگ شوری مشغول‌اند و از این راه کسب درآمد می‌کنند. این بچه‌ها گروهی به نام عقرب‌های کشتی بمبک تشکیل دادند و کودکی از دست رفته‌شان را در فشار فقر، در کشتی کوچک به گل نشسته‌ و رها شده‌ای که اموال باارزشش توسط دزدان ربوده شده می‌گذرانند.
در هیاهوی انقلاب و درگیری بین مردم و نیروهای نظامی شاه، گروه عقرب صندوقی دفن شده در قبرستان پیدا می‌کنند که سر آغار ماجراها و مشکلات جدی برای آن‌ها می‌شود.
فرهاد حسن‌زاده راوی اول شخص از زبان خلیل را برای داستان خود انتخاب کرده که البته برای خواننده نوجوان اغلب جذابیت دارد. با وجود لهجه‌ و استفاده از کلمات آبادانی، متن روان و قابل فهم است، پانویس‌ها هم در درک کلمات نامانوس کمک می‌کنند.
راوی بارها نویسنده و خواننده را مخاطب قرار می‌دهد و توضیحاتی را که در بدنه داستان نیست ارائه می‌کند که اگرچه ممکن است با اصول داستان نویسی مدرن سازگار نباشد اما برای خواننده نوجوان خالی از لطف نیست.
به نظر حسن‌زاده به خوبی توانسته سادگی فکر و اعمال و تهور یک نوجوان ترک تحصیل کرده و فقیر را نشان دهد. رفتار شخصیت‌ها با توجه به سن و شرایط زیست‌شان باور پذیر است. هرچند که برعکس رفتار بزرگ‌ترهای داستان چندان واقع گرایانه نیست اما به هر حال با رمان نوجوان روبرو هستیم و در جهان فکری یک نوجوان کم سن، چنین چیزی پذیرفتنی است و حتی چه بسا نگاه و تفسیر آن ها از اعمال بزرگتر‌ها چنین نیز باشد.
در مجموع کتابی خوش‌خوان با داستانی با ضربآهنگ خوب و کشش لازم برای یک نفس خواندن است و روحیه‌ی ماحراجویانه‌ی نوجوانی را هم به خوبی ارضا می‌کند.
این کتاب توسط نشر افق چاپ شده است.

          
            هر داستان، وقتی توقع درستی پیرنگ و عناصر داستانی را برآورده کند، به تم و ایده‌ی معنایی‌اش می‌رسیم و وقتی ایده‌ی معنایی روشنی داشته‌باشد هم به لایه‌های درونی‌ترش فکر می‌کنیم.
من اگرچه بسیار می‌پسندیدم که فضاسازی و ستینگ دقیق‌تری از تمام لوکیشن‌های قصه ببینم، هم درگیر ایده‌ی معنایی نویسنده شدم و هم باتوجه به شرایط ملتهب ستینگ داستان که روزهای اول انقلاب سال پنجاه و هفت و در زمان فرار شاه است، ذهنم خیلی به درستی و نادرستی برخوردهای آدم‌ها باهم در دل این درام و قضاوت‌هایی که از هم دارند، مشغول شد.
آقای حسن‌زاده‌ی گرامی، پسرک آبادانی داستانش را خیلی خوب پرورانده‌بود و نقاط قوت این داستان را جدا از محترم بودن پیرنگ و زمان و مکان خاصش، این موترد می‌دانم: ساختن گرمای صحنه‌ها، روی مرز بزرگ‌نمایی‌کردن و نکردن در تعریفِ قصه از زبان راوی اول‌شخص و گریززدن به روابط عاشقانه‌ی نوجوان‌ها که گاهی بنا به مقتضیات، خنده‌دار می‌نمود اما حرفش را می‌زد.