بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اتاق قرمز

اتاق قرمز

اتاق قرمز

ادوگاوا رانپو و 1 نفر دیگر
3.7
38 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

62

خواهم خواند

31

این بازی می تواند در یک کلمه خلاصه شود، کلمه ای که به گمانم قادر است لرزه به اندام شما بیندازد، قتل. بله آقایان، قتل! من تا امروز صد مورد مرتکب شده ام، مرد، زن، بچه، آن هم فقط برای لذت فراموشی ملالم از این اعتراف نتیجه ای عجولانه نگیرید: من امشب نیامده ام که برابر شما توبه کنم، چون اصلا پشیمان نیستم. جنایت هایم ابدا به چشمم زشت نیستند...چطور این را برایتان توضیح بدهم؟ این اواخر از این کار هم مثل چیزهای دیگر خسته شدم و ساده لوحانه دیدم که دیگر ریختن خون مردم برایم هیجانی ندارد. آن گاه علیه خودم شوریدم و صرفا به این نیت که خودم را از بین ببرم، به تریاک پناه بردم. حالا که نتوانسته بودم حتی با ارتکاب قتل دلیلی برای زیستن پیدا کنم، آیا راه حل دیگری جز خودکشی برایم باقی می ماند؟ شما مقابل خود مردی، تریاکی می بینید که روزهای آخرش را سپری می کند. همین که سرنوشتم معلوم شد، احساس کردم لازم است، تا فرصت دارم، قصه اعمالم را برای دیگران بازگو کنم. آیا اعضای اتاق قرمز برای چنین اعترافی مناسب ترین شنونده ها نبودند؟

لیست‌های مرتبط به اتاق قرمز

یادداشت‌های مرتبط به اتاق قرمز

hatsumi

1402/03/24

کتاب از شش
            کتاب از شش  داستان کوتاه با نام های  کرم ابریشم،صندلی انسانی،زندگی پنهان ،اتاق قرمز،پرتگاه و دوقلوها تشکیل شده،وجه اشتراک همه داستان قتل و احساس ناکامی و شکست در زندگی هست،وقتی شخصیت های داستان به احساس ملال ،دور بودن از اجتماع و حس زندانی بودن می رسن ،برای رهایی از این حس ها قتل رو انجام میدن ،توی همه داستان ها بحز داستان صندلی انسانی ما با مقوله قتل به طور مستقیم سروکار داریم ،در داستان صندلی انسانی فرد بخاطر احساس تحقیر و زشت بودن و اینکه هیچوقت رابطه ای نداشته،خودش رو مرده میدونه و میگه خب حالا که مردم بهتره در قالب هویتی دیگه به زندگی ادامه بدم و هویت یک صندلی رو میپذیره که بتونه پنهانی معشوق خودش رو بغل کنه ،در قالب یک صندلی.
ادو گاوا رانپو بخاطر داستان های اسرار آمیز ،ترسناک ،معمایی و جنایی در ادبیات ژاپن معروفه و فکر میکنم توی این داستان ها هم به خوبی تونسته مخاطبش رو جذب کنه،مخصوصا داستان های اتاق قرمز و صندلی انسانی جنبه ترسناک بیشتر دیده میشه.
چیزی که خیلی دوست دارم اون بدیع بودن موضوعات داستان ها هست و شکل عجیب و غریب و مریض گونه ای که داستان ها پیش می رن.اگه به ادبیات ژاپن علاقه داشته باشید حتما درک میکنید که چی میگم ،یک سری اتفاق ها فقط توی ادبیات ژاپن هست که میفته و بقیه جاها بار معنایی خودش رو از دست می ده حوادثی که واقعا گاهی آدم هنگ میکنه و داستان ها یکم مایه های اروتیک هم داشتند که خیلی جذاب ترش کرده بود.
من همه داستان ها رو خیلی دوست داشتم اما از همه بیشتر داستان کرم ابریشم و اتاق قرمز مورد علاقم بود.

عکس هم تصویرسازی ای از داستان کرم ابریشم هست.

قسمت مورد علاقم از کتاب:
به توصیۀ دوستان خیرخواه چندین بار خود را غرق در کارهایی کردم که می بایست به قول معروف مرا از رخوتم بیرون آورند، اما در نهایت مرا عمیق تر در آن فرو بردند به تدریج متوجه شدم که هر اقدام من به انزجاری زوال ناپذیر منجر می شود
کارم به جایی رسید که در روز جز خوردن و خوابیدن و غرق شدن در افسردگی دایمی ام عملاً هیچ کار دیگری نمیکردم ناتوانی ام در دوست
داشتن زندگی به ملالی هولناک تر از مرگ محکومم میکرد.
          
            ‌مردی چهار دست و پا و توان حرکتش را در جنگ از دست داده و هیچ راه ارتباطی با همسرش به جز چشم‌ها و البته لذات جسمانی‌اش ندارد؛ یک مبل‌ساز که درون مبلی جاگیر شده به نشستن آدم‌ها روی تنش علاقمند می‌شود؛ و مردی که هر روز در آینه صورت برادر دوقلویش را می‌بیند، برادری که به دست خودش کشته شده است.

وقتی راوی یک داستان به شما می‌گوید پشت میزش نشسته و نامه‌هایش را می‌خواند بلافاصله میز را تصور می‌کنید و نامه‌های روی میز و البته شخصیتی که پشت میز نامه می‌خواند. یعنی فرض می‌کنید آنچه راوی می‌گوید حقیقت مطلق دارد آن اندازه که در ذهن خود گفته‌هایش را می‌بینید. باور به واقعیت در جهان داستانی یک پیش‌فرض بنیادین روایت است.

حالا وقتی که داستان به چرخش در ماجرا متکی باشد کار نویسنده بسیار حساس می‌شود: هم باید باور خواننده به وقایع داستان تا اینجا را به چالش بکشد، هم باید باور به واقعیت در ادامه داستان را حفظ کند. ریسک بالایی که ادوگاوا رانپو در تک تک داستان‌های کتاب «اتاق قرمز» به خوبی از پسش برآمده است.

در هر داستان، با فضاسازی زنده و تاثیرگذارش، نویسنده به بهانه روایت یک داستان معمایی جنایی، دست روی ممنوع‌ترین و سیاه‌ترین زخم‌های عمیق روان انسانی می‌گذارد و روی آن‌ها ناخن می‌کشد. و جالب آنکه باز هم در آخر داستان لذت کشف راز داستان با بهت و تعمق ناشی از چالش‌های بنیادی در خواننده همراه می‌شود.


ویدیوی یک دقیقه‌ای معرفی این کتاب: 
https://www.instagram.com/p/CNIk8tmJlve/
          
طمعِ نهایت
            طمعِ نهایتِ استفاده از اشتراک فیدیبو، مرا وادار کرد (و میکند) که تا میتوانم کتاب های خوبی که شامل اشتراک میشوند را بخوانم (ببلعم) و چه کسی بهتر از  آقای رانپو.

چرا میگویم چه کسی بهتر از این مرد؟ راستش را بخواهید چند سال پیش انیمه ای می‌دیدم به نام «سگ های ولگرد بانگو» (که هنوز حوصله ام نکشیده فصل آخرش را ببینم). توی این انیمه همه ی کاراکترها نام یک نویسنده را دارند. من که در پوست خود از ذوق نوجوانانه ام برای کشف این فکت بزرگ نمیگنجیدم، شروع کردم اسم همه ی کاراکترها را سرچ کنم خصوصا ژاپنی هایشان را اما جست و جوهایم برای خواندن کتاب هایشان به هر دلیلی بی نتیجه ماند.

تا اینکه بعدها به مدد و برکت همین فیدیبو بالاخره کتاب های یکی از این بزرگواران یعنی همین مرد را یافتم، و چون می‌دانستم رانپو جنایی‌_معمایی‌نویس معروف ژاپن بوده و من هم که تازه به این ژانر علاقه مند شده بودم؛ شروع کردم به خواندن...اما حقیقتا رانپوی نویسنده کجا و رانپوی انیمه کجا (پیشنهاد میکنم حتما یک سرچ بکنید تا با کاراکتر انیمه ای، حداقل قیافه اش، آشنا بشوید😂).

حواسم به جلد کتاب نبود که «اتاق قرمز» یک «مجموعه ی داستانی» است و به خاطر همین اشتباه بعد از داستان اول باورم نمیشد قصه همینجا تمام شده باشد. من در آن لحظه؟ یاد احساسم موقع دیدن اولین سکانس های شاترآیلند افتادم: یک گیجی ترسناک، یک ابهامِ ناخوشایند در همان اولین رخ‌نشان‌دادن‌ها گلویت را میچسبید و تو از همان ابتدا مثل یک پیشگوی ناشی می‌دانستی که چیز خوبی در انتظارت نیست اما اینکه نمی‌دانستی «آن چیز» چیست؛ بر وهم ماجرا می افزود.

درنهایت؛ داستان اول را چون همین حس گیجی و حیرت و ترس را برایم به ارمغان آورد؛ هم دوست داشتم هم باورم نمیشد...
از داستان دوم و ششم خوشم آمد، خلاقانه بودند...
از شیوه ی بیان داستان سه و چهار و پنج خوشم نیامد اما ایده های قتل داستان چهارم را خیلی پسندیدم...😂

به نظرم شروع خوبی برای خواندن آثار ادوگاوا رانپو بود. امیدوارم باز هم اشتراک فیدی‌پلاس پَرِ طمع‌م را بجنباند که بقیه ی کتاب های این جناب و البته آگاتا کریستی عزیز را بخوانم...

پ.ن: الان معذبم چرا اینقدر یادداشت طولانی شد، شرمنده🫠
          
            ادوگاوا رانپو، نویسنده ژاپنی است که عمدتا داستان‌هایی جنایی و پلیسی به رشته تحریر در می‌آورد. داستان‌های او در مجموعه‌های مختلفی توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است که یکی از این مجموعه‌ داستان‌ها، کتاب "اتاق قرمز" است. این کتاب 6 داستان کوتاه از این نویسنده است که هر 6 داستان با مضامینی جنایی گره خورده است. داستان‌های ادوگاوا رانپو، هریک به شکلی در خواننده ایجاد دلهره و ترس می‌کند، دلهره و ترسی که جنسی مشخصا ژاپنی دارد. 
شاید بهترین معرفی‌ای که می‌توان از این کتاب داشت را می‌بایست در یک تصویر کاملا ژاپنی به نمایش گذاشت. 
تصور کنید در یک شب سرد زمستانی، مردی ژاپنی با کیمونوی مشکی در اتاق چوبی با دیوارهای قرمز، در تاریکی ایستاده است. پیرامونش چند شمع قرمز روشن است، طناب قرمزی را در دستانش می‌چرخاند، با پوزخندی بر لب و چشمانی نیمه بسته نگاهتان می‌کند. این فضایی است که باید با آن کتاب "اتاق قرمز" مجموعه‌ای از چندداستان کوتاه حقیقتا ژاپنی و با فضایی به راستی قرمز را آغاز کنید،
این داستان‌های کوتاه از زبان جنایتکاران روایت می‌شود. جنایتکارانی که داستان جنایت‌شان را با زیرکی و ظرافتی تمام تعریف می‌کنند. جنایت‌های قرمزی که شدت جنایت‌بودنشان شاید از هرجنایتی بیشتر باشد و در عین حال با خونسردی و هوشمندانه انجام شده‌ و روایت می‌شوند. جنایت‌هایی چنان باظرافت که "نفرت شخصیت داستان نسبت به جلادش را به تحسینی عجیب" بدل می‌کند. همانطور که در این بخش از متن کتاب می‌توان خواند: " قتل‌های بی‌نقصی که عدالتِ بشر قادر به مجازات‌شان نیست، بی‌شمارند. این کشف نه تنها مرا نترساند، بلکه مشعوفم ساخت، زیرا به من نشان داد که در دنیا فضایی دست‌نخورده باقی‌مانده است که جنایت می‌تواند در آن شکوفا شود."
اصلی‌ترین داستان این کتاب، داستان اتاق قرمز است. داستان اتاقی که جنایتکاران به روایت کردن مشغولند اما روایت یکی از جنایتکاران بسیار عجیب است. او ادعا می‌کند نقطه‌ای را در جهان یافته است که به راحتی می‌توان در آن قتل انجام داد بی‌آنکه مشمول قوانین دنیای مدرن برای قتل شد. 


          
بسم الله ا
            بسم الله الرحمن ارحیم

رانپو دونوی عزیز، باید بگم که قلم و سبک نگارشتون نظر من رو نسبت به داستان های کوتاه( مجموعه داستانها) عوض کرد و خیلی خوشحالم از این بابت. احساس شعف و خوشی بی حدی بهم دست داد وقتی اولین داستان رو خوندم و حسم میگفت قرار نیست ناامید بشم.

خب دیگه احترام بسه. 
حسم نسبت به کتاب اینه:
_مامامیا،ماماسیتا، کاچلا🤌🤌
کتاب  بر خلاف کتاب.های ژاپنی دیگه‌ی که خونده بودم اصلا حوصله سربر یا ملال آور نبود. برعکس،خیلی کنجکاوم کرد و باعث شد  دویدن هیجان رو زیر پوستم حس کنم . 
نمیخوام راجع به جنایت ها،کم  و کِیف‌شون صحبت کنم،نه . 
چرا؟ چون خیلی استادانه طرح ریزی  و نوشته شده بودن. از اونا که مو لا درزشون نمیره🤌
هر‌چقدرم من تلاش میکردم کشف کنم نمیشد😒ایش، ادم حس کودن بوده بهش دست میده.

جنایتا چشمم رو گرفت؟ نه بابا
دلایل جنایت ها برام جالب بود. ناراحتی یا عذاب وجدانی در  در شخصیت ها دیده نمیشد، اما در عوض ،تا دلتون بخواد فساد و مفسده و لذت از رنح دیگران دیده میشد.
اینقدر که میگفتم بابا داداچ ،دنیا اینقدرم وضعش داغون نیستا!

پ‌ن: بدم اومد؟
خیر ،خیلیم‌خوشم‌اومده بود، کلمه رندانه برازنده محتوای کتابه
پ‌ن²: کدوم داستان رو دوست داشتم؟
دومین داستان عالی بود ، به شدت منو گرفت هنوزم که بهش فکر میکنم پشتم می لرزه و‌ حس میکنم باید حواسمو جمع تر کنم
پ‌ن³: آیا توصیه میکنم بخونید؟
اگه بیماری قلبی یا ناراحتی خلقی دارید خیر.  چون خیلی از دلایل بیان شده برای جنایت ها برای ما( که در فرهنگ ایرانی اسلامی زیست می‌کنیم) غیر قابل قبول و منطقی ان ، اما کاملا با فرهنگ ژاپن انطباق دارن
پ‌ن⁴: میتونم بگم رانپو دونو رو دست کسانی که دوست داشت زده و تونسته داستان‌هاش رو با فرهنگ و حالات روحی مردم کشورش به خوبی ترکیب کنه و کتاب پیش رو را به ما عرضه کنه💪( احسنتم داداچم)
پ‌ن⁵: ترجمه؟ 
بسیار شیوا و روون بود. ترکیب جملات،کلمات به کار رفته و چینش متن عالی بود. حتی یه لحظه هم حس نکردم چیزی غلطه. با تشکر از چترنگ عزیز بابت چاپ این کتاب🫶( تو قلب ما جا داری داداچ)
پ‌ن⁶:چه امتیازی بهش میدم؟
پنجتا رو میدم چون به شدت پسندم بود
پ‌ن⁷:کیفیت عکس پایینه،خودم می‌دونم ولی مناسب ترین عکسی بود که تونست بهم حس یکی از شخصیت ها رو منتقل کنه
پ‌ن‌⁸:احساس میکنم یه چی یادم رفته یا جا انداختم