بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کارخانه اسلحه سازی داوود داله

کارخانه اسلحه سازی داوود داله

کارخانه اسلحه سازی داوود داله

4.3
38 نفر |
22 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

68

خواهم خواند

30

کتاب کارخانه اسلحه سازی داوود داله، ویراستار ندا ابن علی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کارخانه اسلحه سازی داوود داله

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به کارخانه اسلحه سازی داوود داله

یادداشت‌های مرتبط به کارخانه اسلحه سازی داوود داله

            برشی از کتاب:
مامان حواله ام میداد به روزی که بابا برگردد و پدرم را دربیاورد. میدانم که این یک اصطلاح است. ولی من نمیتوانستم قبول کنم که بابا قرار است خودش را دربیاورد. یعنی از کجا دربیاورد؟
بی‌اختیار چیزی که این اصطلاح تصور میکردم این بود، بابا یک کت بلند سیاه پوشیده و مثل شعبده باز‌ها از توی کلاهش به جای اینکه خرگوش یا کبوتر در بیاورد، چند تا از خودش را در می‌آورد و بعد همه‌ی بابا‌ها با چوب‌های شعبده بازی ‌شان دنبالم میکنند و از همه طرف من را به چیز‌های عجیب‌و‌غریب تبدیل میکنند و من در همان حالتی که هی تبدیل به موش و عنکبوت و سوسک و گراز و میمون و قورباغه میشوم از دستشان فرار میکنم.
✍️این کتاب ما را با خود می‌برد به دنیای نوجوانی به نام داوود که با پدر و مادر و زری خواهرش زندگی میکند و صندوقی دارد با داله های دست ساز خودش که برای هر کدام اسم و قصه ای ساخته و ماجراهای تلخ و شیرینی را می‌گذراند و ما را با خودش همراه می‌کند تا اینکه در آخر کتاب یک غافلگیری همه را شوکه میکند، قلم استاد شرفی خبوشان مخاطب را میخکوب میکند تا آخر این کتاب را یک نفس بنوشید
          
            هر کودک و نوجوانی نیاز به بازی دارد.همیشه یکی از شیرین ترین بازی ها بازی با تیرکمان است که محبوب بسیاری از بچه هااست. اگر تیرو کمانت با داله ساخته شده باشد که دیگر حالی که می کنی وصف ناشدنی است زیرا از دسترنج خودت به نتیجه رسیده ای.حال شاید سوال شود که داله چیست؟ به چوب هایی که شکلی مانند حرف وی انگلیسی دارند داله می گویند.چیزی که برای داوود قصه ی ما پیدا کردنش تخصص بود و دلیل غرور.پیدا کردن هر داله کار سختی است و انجام دادن هر کارسختی حتما یک قصه ای پشتش دارد برای همین پشت هر کدام از داله ها قصه های جالبی پنهان است. اما یک مشکلی این وسط وجود داشت. برای درست شدن یک تیرو کمان با داله به کش یا دستکش نیاز بود چیزی که به دلیل فقر دوران جنگ داوود نداشت اما مهری خانم مادر امید دوست داوود به دلیل شغل پدر امید دستکش زیاد داشت.پدر امید گواهینامه ی پایه یک داشت و با کامیون به جاهای مختلف سفر می کرد برای همین سوغاتی های زیادی برای خانواده‌اش می آورد اما پدر داوود بنا بود و برای کار با دوغاب به دستکش احتیاج داشت و بدون دستکش دستش آسیب جدی می‌دید پس نمی توانست روی دستکش پدرش حساب کند اما زمانی‎‌که پدرش به جبهه می‌رود می تواند روی این موضوع حساب بازکند.
ولی حفظ رابطه با امید دلیل دیگری نیز داشت:لیلا خواهر امید! داوود به لیلا دل باخته بود اما نمی توانست این را علناً به زبان بیاورد پس مجبور بود خود خوری کند. ولی هنوز هم داله ها برای داوود بسیار اهمیت دارد اما آیا ممکن است اتفاقی بیفتد که داوود قید داله ها را بزند؟ 
آقای محمدرضاشرفی خبوشان قصد داشت به ما دنیای داوود در زمان جنگ و حمله به هواپیمای مسافربری را نشان دهد نوجوانی که در آن واحد قرار است بار دو غم بزرگ را به دوش بکشد.کتاب نثر روانی دارد و جذابیت خوبی دارد اما از زمان تعریف کردن قصه ی پشت داله کتاب وارد یک روند یکنواخت و نسبتا‎‌خسته کننده می شود که تا حدی از جذابیت کتاب می کاهد اما نقطه ی پایان کتاب بسیار خوب و متناسب تعریف شد که کتاب را بهترین نحو به پایان می رساند که یکی از بزرگترین نقاط قوت کتاب است که نقاط ضعف را پنهان می کند.در این زمانه که موبایل حرف اول را ‌می‌زند ‌برای کمی تنوع کتاب کارخانه‌ی‌اسلحه‌سازی داوود‌داله یک پیشنهاد خوب است.
          
            #یادداشت_کتاب 

#کارخانه_اسلحه‌سازی_داوود_داله


امروز روز حمله ناو امریکایی به هواپیمای مسافربری ایران است و من دیروز کتاب کارخانه اسلحه‌سازی داوود داله را تمام کردم. دیدن این مناسب در تقویم باعث شد ترغیب شوم همین امشب یادداشتم را بر این کتاب بنویسم.

کتاب کارخانه اسلحه‌سازی داوود داله نوشته محمدرضا شرفی خبوشان است. کتاب درباره‌ی نوجوانی است که آرزویش درست کردن تیروکمان برای زدن گنجشک‌هاست. بیشتر از نیمی از کتاب داوود در حال شرح دادن روش‌ها و مکان‌های پیدا کردن داله‌هایش است‌. داله همان چوب تیروکمان است که شبیه دال فارسی است. این بخش‌های کتاب کمی زیاده‌گویی دارد. شاید اگر نویسنده توصیف‌های این بخش‌ها را با اتفاقات جاری در داستان ترکیب می‌کرد، کتاب جذابتر می‌شد. تا جایی که از نوجوانی خود به یاد دارم، نوجوانان کتاب‌هایی را می‌پسندند که به دور از حاشیه، تمام متن کتاب حول اصل ماجرا باشد و این کتاب این‌گونه نیست. 
ماجرای اصلی، داستان تلاش داوود برای پیدا کردن دستکش لاستیکی و استفاده از آن به عنوان کش تیروکمان است. داستان یافتن هر داله، ماجرای مجزایی است که گاهی یک فصل را به خود اختصاص داده است. به علت قرار نگرفتن این توصیفات در میان متن اصلی، می‌توان حتی از این قسمتها بدون خواندن عبور کرد. در ادامه پدر داوود به جبهه می‌رود و این شرایط را برای دستیابی او به دستکش لاستیکی راحتتر می‌کند. اگر کتاب را بخوانید و برخی پرگویی‌ها را تحمل کنید، بخش‌های آخر کتاب واقعا میخ‌کوب کننده است. 
متن کتاب تمیز و روان است و شاید تنها نکته خاص که آن را برای نوجوان نامناسب می‌کند، ابراز محبت و علاقه داوود به خواهر دوستش است که البته بروز نمی‌یابد و فقط مخاطب از آن باخبر می‌شود.

@macktubat
          
            داوودداله برای خودش یک کارخانه اسلحه سازی بر پا کرده. او داله جمع می‌کند. روی پشت بام خانه‌شان یک جعبه پر از داله‌های مختلف دارد. برای همین به او می‌گویند داوودداله.
داله دو تا شاخه به هم چسبیده است عینهو حرف دال که ازش تیر و کمان سنگی درست می‌کنند. تیر و کمان‌هایی که قرار است بلای جان هر موجود جاندار و حتی اشیاء بی‌جان شوند. او برای تمامی داله‌هایش اسم گذاشته. داله کشکرک، داله لیلا، داله مرگ و ... . داله مرگ از همه اینها بهتر است. چون آن را از یک درخت چنار بزرگ و قدیمی توی مرده شور خانه مخروبه کنده است.
البته برای ساخت تیر و کمان سنگی فقط داله کافی نیست. کش هم لازم است. این کش می‌تواند تکه‌ای از دستکش بنایی پدر داوودداله باشد، یا تکه‌ای از دست کش ظرفشویی مادرش یا حتی دستکش ظرفشویی مامان لیلا. لیلا خواهر امید است. امید هم رفیق صمیمی داوودداله است.
داوودداله لیلا را دوست دارد. اما برای ساخت تیر و کمان داله مرگ را انتخاب می‌کند. دل به دریا می‌زند و دستکش‌های بنایی پدرش را خرج داله می‌کند. و با تیر و کمانی که می‌سازد محله را به آتش می‌کشد. حتی از خیر یک گنجشک نشسته روی درخت و یک شیشه سالم خانه‌های مخروبه هم نمی‌گذرد. او با داله مرگ در محله‌شان پادشاهی می‌کند و پزش را به جلال که تا مدت‌های صاحب تنها تیر و کمان محله بود می‌دهد.
اگر جذب شخصیت پر شور و حرارت داوودداله شده‌اید و می‌خواهید با او و احوالاتش بیشتر آشنا شده و همچنین از سرنوشت لیلا و برادرش امید باخبر شوید، خواندن کتاب «کارخانه اسلحه سازی داوود داله» نوشته آقای «محمدرضا شرفی خبوشان» را به شما پیشنهاد می‌کنم.
          
            شرّ و شیطون و عاشق
_________________________________________________
«من داله جمع میکنم. داله دوتا شاخه به هم چسبیده است عینهو حرف دال که ازش تیرکمان سنگی درست میکنند»
کمتر شخصیت شیطون و شرّی را همانند داوود داله میشناختم. کاراکتر جدید و ملموسی بود که روانِ متفاوتی داشت. حداقل تصور من از یک نوجوون دهه شصتی چنین چیزی نبود. سرش درد می‌کند برای ساختن تیرکمان که با داله درست می‌شود. پیدا کردن داله ها خودش داستانی دارد و فصل های این رمان را میسازد. علاوه بر داله ، کش هم نیاز دارد. کشی محکم و قوی که پاره نشود و بتواند با آن چند ده گنجشک را بزند. یواشکی سعی دارد از دستکش پوسیده پدرش که قبلا با آن بنایی میکرده ، تکه ای بردارد  برای کش تیرکمانش. داوود داله باید شروری اش را هم نشان دهد. نباید مقابل بچه محل‌هایش کم بیاورد. کتک میخورد و کنایه می‌شنود ولی آنقدر مخش تاب دارد که صاحب تیرکمان های خفن محله‌شان می‌شود. داوود داله داستان مُضاف بر این ها ، عاشق هم هست. نویسنده با تبحرش در ریزه روایت ها این را به ما می‌فهماند. داوود دلش پیش لیلا است. هر وقت او را می‌بیند ، دلباخته اش می‌شود. حتی داله ای هم به اسم او در جعبه انبارشده اش دارد. داله لیلا. 
«کارخانه اسلحه سازی داوود داله» داستان جذابی است که آقای شرفی خبوشان با ذوقش آن را خلق کرده است. بعد از کتاب «بی کتابی» که برنده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شده است ، این اثر از ایشان نوشته‌ی جدیدی است که فضای متفاوتی دارد. رساندن پایان این اثر به یک اتفاق غیرمنتظره در مقابل سیر کتاب ، آن را جذابش می‌کند. بخوانیدش که تجربه جالبی است
          
            .


ساختار بعضی از قصه‌ها، درست شبیه یک قله است. یک نقطه‌ی خاص در میانه داستان وجود دارد که از آن جا، هم بخش ماقبل داستان خوب دیده می‌شود، هم مابعد. درست منطبق است بر ادراک ما از زمان؛ که در خط زمان، «حال» قله‌ای است که ما بر آن ایستاده‌ایم. از حال می توان گذشته را از بالا دید، یعنی «تاریخ» پیدا کرد؛ و هم آینده را به صورت اجمال مشاهده کرد، یعنی «افق» به دست آورد. رمان نوجوان «کارخانه اسلحه‌سازی داوودداله» دقیقاً چنین ساختاری دارد. برای همین، هم تاریخ در آن هست و هم افقِ پیش روی ما؛ لااقل از دید نویسنده. قله داستانیِ این کتاب، درست در صفحه 90، یعنی در فصل «سلطان» اتفاق می‌افتد. در فصلی که داوود بر همه‌کس و همه‌چیز سیطره یافته است و از قله به همه نگاه می‌کند. وقتی از این قله به گذشته نگاه می‌کنی، هم امکانات و تمهیداتِ تاریخی را تا نقطه حاضر در می‌یابی؛ و هم افقِ حرکتِ پیش رو را می‌بینی، که تیره شده یا روشن است. در این قله است که ناخودآگاه، داوود به تصویری بنیادین از انسان ایرانی در دوره جدید بدل می‌شود. جایی که همه‌ی سیرش در گذشته، به نقطه «بلوغ» منتهی می‌شود و روبه‌رویش، پهنه‌ای بزرگ برای کنش و حرکت گسترده می‌شود. اما این تصویر بنیادین چه‌گونه به چنگ متن درآمده است؟ پاسخ بسیار ساده است؛ با تمرکز نویسنده بر داله.

همه داستان حول «داله» می‌گردد که راوی به صورت مبسوط آن را توضیح می‌دهد. این بدین معنی است که داله، نقطه کانونی روایت این انسانِ جدید است. اما مهم‌تر از این مرحله، آن لحظه‌ای است داله به عنوان شیء، از «داله بودن» فراتر رفته، و اصل و اساسِ «ابزار بودن» را به منصه نمایش گذاشته است. به عبارتی فنی، نویسنده به «ذات شی» در دوره جدید نزدیک شده است که فراتر است از کارکرد ابزاری اشیاء مختلف. در حقیقت فصل «سلطان» رمان، فصل سیطره انسان جدید بر ذات اشیاء است که همان قدرت محض است. فصل تولد تکنولوژی است به عنوان شی‌ای «در ذاتِ خویش ابزارِ دست انسان». شی‌ای که قدرت بی‌حد به وجود می‌آورد و ساختار زندگی را تغییر می‌دهد. یک زندگی که انسان تازه‌ای در آن متولد شده است؛ درست همزمان با تولد تکنولوژی. تا صفحه 90، داستان کتاب مربوط به روایت انسان ایرانی در عصر جدید است. انسانی که برای رسیدن به داله خویش، دست و پا می‌زند و هر دری را می‌کوبد. برای رسیدن به این داله، داوود مجبور است ابتدا داله‌ها را بشناسد. تا ذات داله را نشناسد، نمی‌تواند آن را زیر چنگ قدرت خویش بیاورد. برای آن که داله را بشناسد، باید به شناختی مخصوص شخصی (و مرتبط با نیازش) برسد. او درخت‌ها را «از زاویه» دید یافتن نقطه خاصِ مناسب برای ساختن «داله طلایی» می‌شناسد. او به ذات درخت به عنوان شی‌ای خارج از قدرت انسان (که محصول طبیعت است) کاری ندارد. او درخت را به عنوان «منبع»ی برای ساختن ابزاری به اسم داله «می‌شناسد». علم داوود از همان ابتدا، به وسیله هدفش محدود و متمرکز شده است. در فصل «تصمیم داوود»، او پس از رسیدن به علم، انتخابش را می‌کند. او داله مرگ را برمی‌گزیند تا به قدرتی دست‌نیافتنی برسد، قدرتی که او را به سلطان بلامنازع تبدیل کند. درست در فصل بعد، او به سلطان تبدیل می‌شود. آن‌جاست که انسان جدید متولد شده است. خود راوی می‌گوید: «داله مرگ من را تبدیل کرده بود به یک آدم دیگر. شاید هم خودم یک چیز دیگر شده بودم و تقصیرش را می‌انداختم گردن داله مرگ. هرچی بود دلم نمی‌خواست از داله مرگ جدا شوم. من سلطان بودم و این حس سلطان بودن را دوست داشتم.» در غیاب پدر، در تضاد با مادری که زورش به او نمی‌رسد، و در جنگ با طبیعت و انسان‌های آن محله، داوودِ نو ظهور می‌کند. این کدام داوود است؟ دقیقاً همان تصویری است که عهد عتیق از «داوودِ پادشاه» ارائه کرده است. حالا اوست و نابودی هرآنچه دربرابر او قد علم کرده است. داوودِ داله‌ساز، هم‌چون داوودِ پادشاه عهد عتیق، با همه می‌جنگد تا بر همه سیطره پیدا کند. او سفیر مرگ و نابودی است.

گفتیم این فصل، همچنان که قله روایت داستانی است، به صورتی بنیادین، قله‌ی زمانی زندگی انسان جدید هم هست. آیا این نقطه، در زمانِ واقعیِ انسان ایرانی هم معادلی دارد؟ بله، دارد. تشکیل دولت پهلوی دقیقاً چنین نقطه‌ای است، یعنی نقطه تولد انسانِ ایرانی مدرن. انسانی که پس از شناخت ابزاریِ طبیعت، و پس از گذشتن از نقطه تصمیمِ (مبتنی بر اراده معطوف به سیطره بر همه‌چیز و همه‌کس)، به «سلطنت مطلقه» می‌رسد. با چه چیزی؟ با در اختیار گرفتن اشیاء به مثابه ابزار. با ساختن گروهی که عنوان «مرگ» را یدک می‌کشد. سرنوشت این انسان به کجا ختم می‌شود؟ یقیناً او مستعمره نخواهد شد، چون ذات اشیاء را در اختیار گرفته است. اما آیا همانند بقیه دنیا، این مسیر را تا انتها خواهد رفت؟ نه، او عشقی دارد به نام لیلا که هر از چند گاهی در گوشه چشمش ظاهر می‌شود. او لیلایی دارد که همیشه کنجِ قلبش بوده، حتی وقتی که به سلطان تبدیل شده است. انتهای داستان، سرنوشت لیلا او را به خودش می‌آورد. به نقطه بزرگی برای تصمیمش می‌رسد. این دومین نقطه تصمیم اوست. باید تصمیم بگیرد که می‌خواهد آن سلطنتِ مبتنی بر زور و «ابزارانگاریِ همه‌چیز و همه‌کس» را ادامه بدهد یا نه. او تصمیمش را می‌گیرد. او تذکری پیدا کرده حقیقتی که پرده از برابر چشمانش برداشته است. پدرش برگشته با دستی که نیست، همان دستی که خودش دستکشش را بریده؛ و بعدش هم لیلا... هنوز راه توبه باز است.

حالا ما هم باید همراه داوود تصمیم بگیریم، که داله را رها کنیم یا نه. ممکن است یکی بگوید که تصمیم گرفتن ما چیزی را عوض نمی‌کند. نمی‌توان زمان را به عقب برگرداند. نمی‌توان از بلوغ فرار کرد. نمی‌توان از سایه حکومت پهلوی کنار رفت؛ ما مجبوریم همچون او رفتار کنیم. اما داستان برخلاف دنیای واقعی، می‌تواند به عقب برگردد. ما خوانندگان می‌توانیم به فصلِ ماقبلِ «سلطان» برگردیم. همان فصلی که داوود اولین تصمیم بزرگش را گرفت. فصلِ «تصمیم داوود» که نقطه آغاز تولد او هم بود. در آن فصل، داوود بین دو داله مردد بود، که در نهایت اراده معطوف به قدرت، او را به یک طرف رهنمون شد. او انتخابش را کرد و بر اژدهای نابودی سوار شد. بیایید در این نقطه متمرکز شویم. از خودمان بپرسیم که اگر داوود آن یکی داله را انتخاب می‌کرد، آیا مسیر داستان عوض می‌شد؟ اگر می‌خواست آن یکی داله را انتخاب کند، چه اتفاقی باید می‌افتاد؟ یقیناً باید اراده معطوف به قدرت را کنار می‌گذاشت؟ آیا چنین چیزی ممکن بود؟ و اگر فکر می‌کنیم که چنین چیزی ممکن است، چه اراده‌ای قرار است جای اراده معطوف به قدرت را بگیرد؟ اراده معطوف به عشق؟ یا چیزی دیگر؟ اصلاً اراده معطوف به عشق ممکن است؟ متناقض‌نما نیست؟ اگر نیست، چرا ظاهری متناقض دارد؟ و مهم‌تر آن‌که چه آینده‌ای برای داوود می‌سازد؟ آینده‌ای که پشیمانی با خود نیاورد. آینده‌ای که ادامه راه پهلوی نباشد. آینده‌ای که پدر و  مادر را به خاکِ سیاه...