یادداشت‌های زهراءالسادات عمرانی (24)

        فکر می‌کنم این کتاب رو با دو حالت میشه خوند: باتوقع و بی‌توقع! من کتاب رو قبل از معروف شدنش و مسابقه کتابخوانی و... خوندم. بی‌توقع! ببینید، تلاویو سقوط کرد رمان نیست. حتی داستان هم نیست. یه رویاست که بدون جزئيات، بدون شخصیت‌پردازی و بدون پیچیدگی روایت شده. یه قصه‌‌ست. قصه‌ی پسر فلسطینی به اسم یاسر، که از دوست دوران کودکیش جدا میشه. وقتی بزرگ شد به مقاومت می‌پیونده و فلسطین رو آزاد میکنه.
چیزی که خیلی دوست داشتم، مقدمه‌ی فصل‌ها بود. چون اول هر فصل چند خطی درباره‌ی یکی از دروازه‌های بیت‌المقدس نوشته.
اگه با توقع سراغ کتاب میاید فیتیله‌ی توقع رو پایین بکشید و خودتون رو برای خوندن یه قصه آماده کنین. شما به هیچ وجه با یه رمان سر و کار ندارین! 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        کتاب بدی نبود. ماجرای یه پسر توی دنیای گیم بود و اینکه چطوری پله‌های ترقی رو با جت طی میکنه چون پله پله رفتن تو کارش نیست. منو به شدت یاد Solo Leveling انداخت. یکی از بزرگترین ایرادهاش که موجب شد امتیاز بالایی بهش ندم اینه که شخصیت اصلی رشد خاصی نمیکنه و همیشه اتفاق‌ها مطابق نقشه‌ش و خیلی خوب پیش میره. امیدوارم جلد دو از این لحاظ بهتر باشه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        A really bad case of mahou shoujo (And choosing between the kind blond boy and the cool black haired punk boy?). The flashbacks were just shoved into the book. So insensitive. The plot? Predictable. Cliche! The main character? BLAND. This book could be amazing but... BUT it had no depth and was made of boring narratives of a girl clinging to the memories of a grandpa I couldn't like for a sec. From the moment I finished the book I've been asking myself... why didn't the the writer use the full potential of THAT great idea? A library made of human beings! It's absolutely brilliant! There could have been so many details... So many secrets and twists...
I have some of her other books on my list but I'm so disappointed I might have to reconsider. Such great idea. Poor book...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          این یکی از اون کتاب هاییه که انقدر خوبه که دلم نمیخواد به کسی معرفیش کنم! بعد از اینکه آخرین سه گانه ی راشل ایرن رو خوندم و بعد از مدت ها دیوانه ی یه مجموعه ی فانتزی شدم، چشمم به این کتاب افتاد. همینطور که مشاهده میکنید عنوانش اینه که چجوری بجای روزی دو هزار کلمه، ده هزار کلمه بنویسیم. به قول یکی از کسایی که ریویو نوشته بود آدم رو یاد "در پنجاه روز لاغر شوید!" و اینجور بساط ها میندازه. ولی نه. این کتاب چرت و پرت انگیزشی و کلک پول نیست. چیز بارزشیه.
اولین و مهم ترین چیزی که توش میبینید اینه که راشل میگه نوشتن فرمول نداره و هرکس یه جور مینویسه. یه روش که برای من خوبه ممکنه برای یکی مثل زهر باشه و برعکس. و بعد چیزایی رو توضیح میده که توی تمام این سال ها یجورایی حسشون میکردم و باهاشون کلنجار میرفتم ولی نمیتونستم توضیحشون بدم. اینکه چرا یه صحنه خوبه یه جای دیگه نه، چرا بعضی تکه های داستان به هم وصل نمیشن، چرا بعضی وقت ها سریع تر مینویسم و بعضی وقت ها با زور کتک هم نمیتونم داستانم رو ادامه بدم، خیلی از مشکلات جدی نوشتن رو توضیح داده. (البته این کتاب برای کسایی خوبه که آماتور نیستن و به جایی رسیدن که یه رمان بنویسن و چاپش کنن.) بعد راشل روش هایی که خودش به کار برده رو مثال زده و باز هم بارها تاکید کرده که این ها شاید به درد بعضی ها بخوره و به درد بعضی ها نخوره. زمانی که میخوندمش سعی کردم تمام جاهای مهم رو علامت بزنم اما فکر میکنم باید هرجا گیر کردم برگردم سراغش و دوباره مرورش کنم. پیش بینی میکنم لااقل دو بار دیگه بخونمش.
شاید به دردتون بخوره، شایدم نه. اما بین تمام پیشنهادها و روش ها حتماً یکی دوتا چیز بدردبخور هست که توی نوشتن یه کمک جانانه بهتون بکنه. گفتم که، انقدر خوبه که دلم نمیخواد بهتون معرفیش کنم!
        

0

          با داستان‌های آقای قدیمی آشنا هستم. هنوز مزه‌ی کابوس شب برفی و پرورش پروانه برای احمق‌ها زیر دندونم مونده.
کتاب تهران تارین رو با اشتیاق زیادی شروع کردم.
تهران تارین از دو داستان کوتاه و یک داستان بلند تشکیل شده که در ژانر وحشت نوشته شدن. داستان اول در مورد شخصیت‌هاییه که پشت پرده‌ی تهران، در تاریکی مشغول به کارن و تصویرسازی عجیب و غریب خیلی خوبی داره. برای من حس این رو داشت که یک آدم دیوانه دوربینش رو برداشته و بی‌مهابا زیر این تاریکی خزیده تا بهمون بگه چه خبره.
داستان دوم در مورد مرگه گرچه مرگ در هر سه داستان حضور داره، توی داستان دوم محور ماجراست. نمیدونم چطور خلاصه‌ش رو بگم... داستان مورد علاقه‌م توی این مجموعه بود و بیشتر از هر چیزی از این لذت بردم که ایرانی بود. نوشتن شخصیت‌هایی که درگیر جادو باشن و واقعا ایرانی باشن به نظرم ساده نیست.
داستان سوم در مورد یک زن غیرعادی، یک مرد نسبتاً غیرعادی و کتابفروشی راماست. راستش رو بگم... داستان سوم رو به سختی تموم کردم و دوستش نداشتم. شخصیت‌ها بیش از حد دورن و هرکاری کردم نتونستم با هیچکدومشون همراه بشم. برای هیچکدوم نگران، ناراحت یا خوشحال نشدم و نتونستم احساساتشون و انگیزه‌هاشون رو درک کنم. چرخش بین صحنه‌ها و شخصیت‌ها سردرگم کننده بود و تا یک سوم آخر داستان به سختی پیش می‌رفتم. البته این رو باید بگم که در تمام طول داستان حس میکردم نویسنده تک تک صحنه‌ها، شخصیت‌ها، دیالوگ‌ها و حتی هوایی که تنفس میکنن رو از نزدیک دیده و چشیده و لمس کرده. اما بازهم من موفق نشدم با روایت و نثر اثر ارتباط برقرار کنم.
مشتاق خوندن آثار بعدی شما هستم.
        

5