انتظار داشتم «آتش و شوکران» هم منو درگیر کنه. اما متاسفانه، ارتباط عاطفی چندانی با داستان برقرار نکردم. شاید بخشی از مشکل به ساختار غیرخطی و ابهام های عمدی داستان برمیگرده که گاهی بهجای جذابیت، حس سردرگمی ایجاد میکرد. مثلاً رابطهی پالی و توماس لین برام بیش ازحد انتزاعی و سرد بود؛ دیالوگها و خاطرات مشترکشون به نظرم به اندازه ی کافی باورپذیر یا عمیق از آب درنیومده بود تا بتونم دردِ پیوند عاطفی بینشون رو درک کنم.
از طرفی، تم های فلسفی و نمادهای مرموز به جای اینکه لای های به داستان اضافه کنن، بیشتر حس میکردم داره تو ذهنمون بازیِ پیچیدهی بیهودهای راه میندازه. مثلاً انتظار داشتم تقابل پالی با نیروهای اهریمنی پررنگتر و ملموستر باشه، اما بیشتر شبیه یک سری تصادفِ گیج کننده بود تا نبردِ واقعی خیر و شر.
مقایسه با «قلعه هاوْل»:
در «قلعه هاوْل»، حتی با وجود پیچیدگی های فانتزی، تعادل بین طنز، شخصیت پردازی و عمقِ احساسی کاملاً حفظ شده. مثلاً رابطهی سوفی و هاوْل با وجود تمام غرابت هاش، از طریق دیالوگهای طنزآمیز و کنشهای عینی، به قلب خواننده راه پیدا میکنه. اما در «آتش و شوکران»، رابطه ی پالی و توماس بیشتر در حدِ گفتوگوهای انتزاعی و خاطرات مهآلود باقی مونده. حتی عناصر جادویی هم به پای دنیای قلعه هاوْل نمی رسید؛ اونجا جادو زنده و ملموس بود، اینجا بیشتر شبیه سایه های مبهم روی دیوار.
نکته ی مثبت؟
سبک نویسندگی وین جونز هنوز در بخشهایی میدرخشد، مثلاً وقتی پالی برای نجات توماس از قربانیِ خودخواسته اش استفاده میکنه، میشه ردپای اون نبوغ نویسنده رو دید. ولی به طور کلی، حس میکنم این کتاب بیشتر برای کسانی جذابه که از تحلیل نمادها و کند و کاو در لایه های پنهانِ روایت لذت میبرن تا کسانی که به دنبال داستانی با ریتم سریع و شخصیت های دلبستنی هستن.
شاید مشکل از من باشه که با این سبک از فانتزیِ «گُنگ» ارتباط نگرفتم، ولی به هر حال… دو ستاره برای ایده های ناب و تلاش نویسنده، ولی نه بیشتر! ✨