نمایشنامه: یک شب دیگر هم بمان سیلویا

نمایشنامه: یک شب دیگر هم بمان سیلویا

نمایشنامه: یک شب دیگر هم بمان سیلویا

4.0
2 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

1

سی ویک سال عمر کردم. خودم خواستم نوع مرگم را انتخاب کنم. ممکنه خوشبخت نباشم، اما راضی ام. همیشه حرفا و قصه های دیگرون رو نقل کردم، حالا می خوام یه نفرم قصه ی منو تعریف کنه. ما خوشبخت بودیم. بغل بغل گل نرگس از باغچه ی کلیسا می چیدیم تا به بقال محل بفروشیم. من به دنیا اومدم، شعر گفتم، «تِد هیوز» رو دیدم، عاشقش شدم و باهاش زندگی کردم. دیگه بیش تر از این چی می خوام؟ یه آدم بیش تر از این چی میخواد؟ خدایا بهت احتیاج دارم، به عشقت، به گرمات، به کلمه ت، یه چیزی بگو خدا، یه چیزی بگو...